کد خبر : 7960
تاریخ انتشار : چهارشنبه 15 جولای 2015 - 17:18
-

داستان تلخ کوچکترین عضو کمپ ترک اعتیاد زنان

داستان تلخ کوچکترین عضو کمپ ترک اعتیاد زنان

اینجا «زندان شیشه‌ای زنان است» شاید این تیتر بتواند دردناکی اعتیاد در میان زنان را نشان دهد. مسئله‌ای که نیازمند توجه بیشتر مسئولان است.

سه کیلومتری پایتخت، در منطقه ای به نام «گل حصار» کمپ ترک اعتیاد ویژه بانوان قرار دارد که تنها کمپ مجاز آن منطقه است.

وارد کمپ که می شویم، تور والیبال که از عرض محوطه کمپ کشیده شده توجه ما را جلب می کند، گروهی مشغول بازی والیبال هستند و عده ای هم خیره نگاه می کنند، برخی هم در حال کشیدن سیگار و خوردن چای و حرف های روز مره اند که در میان هر واژه ده ها آرزو و هزار افسوس نهفته است.

با راهنمایی مسئول کمپ وارد سالن بهبودی می شویم، سالنی بزرگ و گرد. مددجوها دور ما حلقه بزرگی زده اند، انگار دیگر خیره شدن به قاب دوربین و هم صحبتی با خبرنگار جذابیتی ندارد، شاید هم نه! این بی حوصلگی حاصل مصرف شیشه و مواد افیونی باشد، البته هنوز هم حرف برای گفتن دارند، قدری باید صبور باشی و یک گوش شنوا داشته باشی.

در ابتدا نمی خواستیم وارد موضوع گزارش و مصاحبه و گفتگو شویم و بیشتر درک فضا و جلب اعتماد مددجویان کمپ اهمیت داشت تا به قول معروف آرام آرام یخشان آب شود. برخی ما را می دیدند و لبخند می زدند و برخی هم فکر می کردند ما آدم هایی هستیم که با تهیه گزارش و عکس قصد داریم آبروی آنها را ببریم و یا اینکه … خدا می داند در پچ پچ ها چه می گفتند. اما هرچی بود، وارد جمع آنها شدیم.

دختر ۲۳ ساله که گوشه ای از سالن به نقطه ای خیره شده بود از دوران تحصیلش در دانشگاه و اینکه چگونه به رشته شیمی محض گرایش یافته سخن گفت. نمی دانم چرا چشمهایش خیس و خشک می شد اما می دانم وقتی داستان یک شوخی را برایم تعریف کرد و اینکه چگونه معتاد شده شرمندگی در صورتش نمایان شد. دخترک بار اولش هم نبود یعنی این برای سومین بار بود که پایش به کمپ باز می شد! یک هشدار هم داد و اینکه خانم های احساساتی حواسشان بیشتر باشد چرا که به قول فضای مجازی ها یهویی معتاد می شوند.

خانمی ضرباهنگ صدایش را پایین و بالا می کند، میانه گفتن و نگفتن مردد است، چشم هایش حرف دارند، صدایش می لرزد؟ شاید از اینکه بگوید خواهر متاهلش را معتاد کرده شرم دارد.

او ۱۶ سال اعتیاد داشته اما اکنون ۷ ماه و ۱۹ روز است که پاک است.

می گوید: تا ۸ سال اول فقط مصرف کننده بوده و پس از آن با همسرش به فکر ساخت شیشه می افتد. برخلاف خواهرش که قدری محافظه کارانه سخن می گوید از بیان جزئیات زندگی اش ابایی ندارد. این بار دیگر محکم تر حرف می زند و از تلاش های مادرش زیاد صحبت می کند. می گوید: مادرم توانسته نوه های ۹ و ۱۴ ساله اش را از اعتیاد نجات دهد.

گرم صحبت شدیم و بدون هیچ مکثی برای اینکه نکته ای از قلم نیفتد لحنش را تندتر کرد و گفت: پس از ۸ سال به کمک همسرم که این روزها او هم در کمپ آقایان در حال ترک است شروع به ساخت شیشه کردیم. سرمایه اولیه ما ۷ میلیون تومان بود. بعد وارد بازار ناصر خسرو شده و درآمد خوبی داشتیم. دیگر حرفی نمی زند و سکوت می کند. انگار می داند تعریف این خاطرات افتخار نیست… مددجوهای کمپ خواهرش را زنی پولدار، مغرور و لوس می شناسند. متاهل و دارای دو فرزند پسر است که با نامادری بزرگ شده اند، دلش تنگ است اما با ذوقی مادرانه از موفقیت های پسرانش تعریف می کند. حرف هایش را می خورد، گاهی مکثی طولانی می کند و دوباره حرف می زند، آه می کشد و می گوید: سخت است مادر باشی و ندانی دو فرزند پسر داری…سخت است مادر باشی و طعم محبت مادری را به فرزندانت نچشانده باشی.

سال ۸۸ مواد مخدر ارزان شد

او بغض دارد، و گاهی در میان صحبت هایش از مسئولان گله می کند، می گوید: سیگار دروازه گرفتاری و اعتیاد است. سال ۸۸ بود که کاهش قیمت شیشه و کراک و رسیدن آن به گرمی ۵ هزار تومان جوانان را گرفتار کرد و هر شخصی به راحتی مواد را در اختیار داشت. سازنده زیاد شد و خانه ها محلی برای تولید شیشه و کراک بود. تنها دو ظرف پیرکس برای کار کافی بود.

اوین را خوب می شناخت و گاهی جواب سوال هایمان در میان بغض های طولانی اش بی پاسخ می ماند، خجالت می کشید بگوید زندان رفته است. می گفت: تهیه مواد بسیار راحت شده است. این زن ۲ سال به جرم حمل ۴۵ گرم شیشه، ۴۵ گرم کوکائین و اسلحه زندان رفته است.

مشتری روزنامه های همشهری و ایران

کمی از مرور درد و رنج روزهای گرفتاری فاصله گرفیم، و به دنیای خبر سری زدیم. خواهرش باردیگر به جمع ما اضافه می شود: آزاد شدن بنزین آخرین اخباری است که از آن اطلاع دارد،او مشتری روزنامه همشهری و ایران است و همشهری محله را برای فرم ثبت نام خبرنگاری دوست دارد. اراده اش را تحسین می کنیم و او هم می گوید: پاک پاک که شدم ادامه تحصیل می دهم.

داستان تلخ کوچکترین عضو کمپ ترک اعتیاد زنان

در میان مددجویان کمپ ویژه زنان به سراغ دختری رفتیم که کوچکترین عضو کمپ است. حرف های زیادی داشت. تشخیص سن و سالش از روی صورت آفتاب سوخته اش مشکل است، اما وقتی صحبت می کند گویی با دختری ۳۰ ساله صحبت می کنی. از ۱۸ سالگی وارد کمپ شده و اکنون ۲۰ ساله است. می گوید: چوب پدر و مادری را خوردم که هر دو معتاد بودند. ۱۲ ساله که بودم مادرم را از دست دادم.

پس از فوت مادرش برای پر کردن جای خالی آغوش مادر به دوستی پناه می برد که مصرف کننده است و تنها فردی که می تواند تنهایی اش را با او پر کند. بعد ها با تنها برادرش به فروش مواد دست می زند و چون سن و سال کمی داشته کسی به او شک نمی کرده است.

آهی عمیق چشمانش را خیس می کند و در مرور صحنه های زندگی اش روزی را که به جرم سرقت ۱۸۵ فقره خودرو در زندان افتاده است به یاد می آورد، جرمی که اثبات نشد.

این دختر نوجوان پس از ۹ ماه با وثیقه از زندان آزاد می شود.تا یک سال روی برگشتن به خانه را نداشته و در پارک ها و گاراژها روزگار می گذرانده است. می گوید: پدرم پاک شده بود ،دوستم داشت، ته تغاری خانواده بودم و هنوز جایی در گوشه قلب پدر برایم باقی بود. اگر چه محبت مادرانه ندیدم اما این روزها مدیر کمپ برای من جای خالی یک مادر را پر کرده است. پدرش اکنون ۷ سال پاکی دارد و عضو انجمن NA است.

داستان جالبی از درس خواندنش تعریف می کند: با اینکه ۲۰ سال سن دارم اما شناسنامه ندارم! سواد خواندن و نوشتن را خودم یاد گرفته ام. پسرعمویی داشتم هر وقت از دبستان می آمد او را با خوراکی راضی می کردم تا آنچه در مدرسه یاد گرفته است را به من هم آموزش دهد.

حرف از ماه رمضان که می شود، می گوید: خیلی دوست دارم نماز خواندن را یاد بگیرم. این روزها رابطه خوبی با خدا برقرار کرده ام و روزانه با او حرف می زنم.

دوست ندارد از سختی روزهای اعتیاد بگوید و به چند جمله اکتفا می کند که مواد برای معتاد مثل یک غذاست، نباشد زنده نمی ماند.

برخی کمپ ها تولید شیشه هم دارند

سراغ مدیر کمپ می رویم، خانمی ۵۰ ساله که خود سرگذشت شنیدنی دارد. برای آشنایی ما با خودش پایان نامه ای با جلد قرمز رنگ را در دستانمان می گذارد. او سرنوشتش را کتاب کرده است.
اگر چه این کمپ تنها مرکز مجاز درمان زنان معتاد است، اما بر اساس گفته های مدیر و روانشناس مرکز، این روزها کمپ های غیر قانونی افزایش یافته است. کمپ هایی که با تبانی معتادان ایجاد می شود و در کنار مرکز، مکانی برای ساخت شیشه دارد.

همانند یک مادر دلسوزی می کند و هر بار از خانواده هایی که هنوز با اعتیاد فرزندانشان کنار نیامده اند انتقاد می کند و می گوید: ارتباط با اجتماع، پا گذاشتن به دنیای بیرون، ساعتی در پارک پاک ماندن، بسیار مهم است. متاسفانه خانواده، معتاد را باور ندارد و ارزشی برای فرزند قائل نیست. خانواده کمپ را زندانی می داند که حکم برای معتادان صادر می کند.

از مشکلات کمپ هم حرف فراوان دارد و از خیرینی که کمک به معتاد را دردسر می دانند، گلایه دارد.

قبل از ویزیت مددجوها توسط روانشناس، با ما درباره کمپ های غیر مجاز صحبت می کند. او می گوید: افرادی پشت پرده کمپ های غیر مجاز هستند. از متادون و سرنگ برای مددجوها استفاده می کنند در حالی که کارساز نیست و بیماری که متادون مصرف می کند، پس از آن به مواد صنعتی رو می آورد.

وقت غروب آفتاب و چای عصرانه و یک نخ سیگار مددجوهاست، غروب هایی که هر روز شبیه عصرهای جمعه دلگیر هستند، گویی هر روز اینجا جمعه است. ما برای رفتن آماده می شویم و مددجوهای هنرمند برای نمایشگاهی که قرار است در آینده برگزار شود، شمع های رنگارنگی که در آن سکه های تولد یک سالگی مددجوها قرار داده شده همراه با نقاشی سیاه قلمی که همچون گذشته مصرف کننده ها سیاه است، در روی میز خودنمایی می کند.

حضور یک فرد سالم برای مددجوها امیدی دوباره است این را از صحبت های آنها متوجه شدیم وقتی گفتند باز هم پیش ما بیایید.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

هفده − سیزده =