کد خبر : 11212
تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 17 سپتامبر 2015 - 16:36
-

انقلاب اسلامی و پایان دوران تفکر ماکیاولی و لرد کرزنی

انقلاب اسلامی و پایان دوران تفکر ماکیاولی و لرد کرزنی

طی حداقل دو دهه‌ اخیر نظم جهانی دستخوش تغییرات گسترده‌ای شده است. با بر هم خوردن نظم جهانی مد نظر آمریکا، مفهوم قدرت «هژمون» نیز از بین رفت و دیگر نمی‌توان آمریکا را هژمون دنیا دانست.

قائم آنلاین،وقتی «سروانتس» شخصیت «آلونزو کیشانو» را در رمان «دن کیشوت» ترسیم می‌کرد، شاید هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد که روزی روزگاری در میانه‌ قرن بیست‌ویکم نیز چنین افراد و شخصیت‌هایی پیدا شوند.

رمان دن کیشوت سروانتس، ماجرای مرد مسکین و روستایی است که با خواندن کتاب‌هایی درباره‌ زندگانی شوالیه‌ها، ناگهان احساس می‌کند که خودش یکی از آن قهرمان‌ها است که باید به اصلاح جهان بپردازد.

دن کیشوت سعی می‌کند در «جهان جدید» با «روش‌های قدیم» زندگی کند و دست به تغییرات در جهان بزند. به همین سبب سفرهای طولانی را شروع می‌کند و در میانه‌ همین سفرها، اعمال عجیب و غریبی از او سر می‌زند.

نگاه دن کیشوت به اطرافش، نگاهی تخیلی و به دور از واقعیت است و همه چیز را در قالب ابزار جنگی می‌بیند. دن کیشوت در عین بی‌دست و پا بودن، توهم خود بزرگ‌بینی و قهرمان بودن نیز دارد و فکر می‌کند هر آنچه که تصور کند قابلیت اجرا دارد و می‌تواند به هر هدفی که مدنظرش است برسد.

سرانجامِ داستان دن کیشوت متوجه می‌شود هر آنچه که تاکنون در فکر داشته، توهمی بیش نبوده است و واقعیت آن چیزی نیست که او تصور می‌کرده است.

در کنار افول قدرت‌های سنتی جهان، باید افزایش قدرت برخی از بازیگران جدید را در صحنه‌ منطقه‌ای و جهانی مد نظر قرار داد. «زبیگنیو برژینسکی»، مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا معتقد است: «باز توزیع قدرت جهانی وضعیتی را ایجاد کرده که در آن آمریکا دیگر تنها هژمون نیست. آمریکا باید این را به رسمیت بشناسد که اکنون جهان، جهانی بسیار پیچیده‌تر است.»

در آخرین روزهای قرن نوزدهم میلادی، لرد کرزن، وزیرخارجه‌ انگلیس، در تبیین سیاست‌ خارجی این کشور، خلیج فارس را جزئی از «منافع ملی انگلیسی نامید و این منطقه را از جنبه‌های استراتژیک، سیاسی، بازرگانی، نظامی و خطوط تلگرافی برای امپراتوری انگلیس حیاتی اعلام کرد. رویای اصلی کرزن، ایجاد یک حلقه‌ و زنجیره‌ی طولانی از کشورهای تحت نفوذ به قیمومیت انگلیس از دریای مدیترانه تا سنگاپور در آسیا بود. در این میان، ایران حلقه‌ی گمشده‌ این زنجیره بود. کرزن برای وصل این حلقه، قرارداد ۱۹۱۹ را طرح‌ریزی و به امضای دولت ایران رسانید. طبق این قرار داد ایران از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی تحت کنترل کامل انگلستان در می آمد. کرزن در سال ۱۸۹۸ در کتاب خود نوشت:

برتری و تسلط نفوذ روسیه در شمال ایران باید با تفوق و تسلط بریتانیا در جنوب ایران در حال تعادل و توازن باشد. الزامی وجود ندارد که به تقسیم ارضی کشور ایران بین دو قدرت بیاندیشیم و به نظر می‌رسد که هیچکدام از دو قدرت بریتانیا و روسیه تمایلی ندارند تا باری دیگر بر مسئولیت‌های خود بیفزایند.

اما تقسیم ایران به مناطق نفوذ و کنترل و نظارت بر آن مسئله‌ای است که با وجود چنین ملت وامانده و فرسوده و حکومتی رو به زوال در آینده غیر قابل اجتناب به نظر می‌رسد.

کرزن همچنین به سختی مدافع آن بود که جنوب ایران به‌خصوص خلیج فارس به‌طور مطلق و انحصارا زیر نفوذ انگلیس قرار گیرد و برای حفظ همین برتری پیشنهاد کرد تا ایران به دو منطقه‌ی نفوذ تقسیم گردد تا از این طریق راه نفوذ روسیه به خلیج فارس بسته شود.

کرزن به رسم همیشگی استعمارگران، تقسیم و تسلط بر ایران و منابع آن را از روی خیرخواهی مطرح کرده و طی یادداشتی در خصوص قرارداد مذکور نوشت: «غرض آن نیست که ما اختیار ایران را به دست گرفته یا خواهیم گرفت، بلکه مقصود آن است که حکومت ایران دریابد که ما تنها قدرت بزرگ در همسایگی آن هستیم که به سرنوشت ایران سخت علاقه‌مندیم، می‌توانیم و مایلیم… ایران را در احیای ثروت‌هایش یاری کنیم.»

کرزن پس از امضای قرارداد ۱۹۱۹ با رضایتمندی آن را شاهکاری دیپلماتیک به شمار ­آورد و اینگونه نوشت: «پیروزی بزرگی است و من به تنهایی آن را به انجام رساندم.» انگلیسی‌ها معتقد بودند حکومت ایران راهی جز تبعیت از سیاست‌های آن‌ها ندارد و هر آنچه که آن‌ها اراده کنند را باید در داخل کشور عملیاتی شود.

چنین تغییرات و تحولاتی، به‌وضوح نشانگر آن است که دیگر نمی‌توان نگاه، «دن کیشوتی» و «لرد کرزنی» به جهان داشت. نه ساختار نظام بین‌الملل چنین چیزی را می‌پذیرد و نه بازیگران این نظام؛ ما در مرحله‌ «شیفت پارادایمی» قرار داریم.

شیفت پارادایم یعنی وضعیت زیر سوال رفتن شاخص‌های پارادایم سابق و دوران انتقال به پاردایم جدید. دورانی که بی‌تردید، یکی از محورهای اصلی تحولات آن، ایران و یا بهتر بگوییم «انقلاب اسلامی» است.

طی حداقل دو دهه‌ اخیر نظم جهانی دستخوش تغییرات گسترده‌ای شده است. با بر هم خوردن نظم جهانی مد نظر آمریکا، مفهوم قدرت «هژمون» نیز از بین رفت و دیگر نمی‌توان آمریکا را هژمون دنیا دانست.

موضوعی که حتی برخی از سیاسیون و تحلیل‌گران آمریکایی نیز به‌صراحت آن را بیان کرده‌اند. «هنری کسینجر» وزیرخارجه و استراتژیست مشهور آمریکا، مقطع فعلی را نقطه‌ی تحول مهم در تاریخ می‌داند چرا که از نظر او، قدرت لیبرال دموکراسی که پس از سقوط شوروی مورد قبول قرار گرفته بود، اکنون از سوی قدرت‌های جدیدی در معرض چالش قرار گرفته است.

او در اظهار نظری می‌گوید: «ساختار جهانی آمریکا با دگرگونی‌های بسیاری مواجه شده و آمریکا دیگر توان تحمیل خواسته‌های خود به سایر بازیگران را ندارد. تنها راهکار آمریکا، معطوف شدن به چالش‌های درونی و نیز پذیرش نقش سایر بازیگران در صحنه‌ی جهانی است.» در همین رابطه «جک لیو»، وزیر دارایی آمریکا در اوایل سال ۲۰۱۴ در نشست اعضای شورای روابط خارجی آمریکا نیز تأکید می‌کند: «دولت آمریکا در حال سقوط است. کنگره باید برای نجات آن دست‌به‌کار شود.»

این البته همه‌ ماجرای تحولات جهانی نیست. در دیگر سو، در کنار افول قدرت‌های سنتی جهان، باید افزایش قدرت برخی از بازیگران جدید را در صحنه‌ی منطقه‌ای و جهانی مد نظر قرار داد. «زبیگنیو برژینسکی»، مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا معتقد است: «باز توزیع قدرت جهانی وضعیتی را ایجاد کرده که در آن آمریکا دیگر تنها هژمون نیست. آمریکا باید این را به رسمیت بشناسد که اکنون جهان، جهانی بسیار پیچیده‌تر است.»

در این میان، بی‌تردید جایگاه جمهوری اسلامی به‌عنوان یکی از قدرت‌های نوظهور و تأثیرگذار در سطح منطقه و جهان نیز حائز اهمیت است.

چنین تغییرات و تحولاتی، به‌وضوح نشانگر آن است که دیگر نمی‌توان نگاه «دن کیشوتی» و «لرد کرزنی» به جهان داشت.

برچسب ها : ، ، ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

13 + چهارده =