حجله شهادت را بیشتر از حجله بخت پسندید
به گزارش قائم آنلاین،وقتی برای انجام گفتوگو به خانه شهید علیمحمد مقدسی رفتم، متوجه شدم تنها دو ماه از فوت مادر بزرگوار شهید میگذرد. با این وجود زن برادر شهید با روی باز پذیرایم شد و گفتوگوی کوتاهی از منش یکی دیگر از سربازان روحالله انجام پذیرفت. شهید مقدسی متولد سال ۴۰ بود که سال
به گزارش قائم آنلاین،وقتی برای انجام گفتوگو به خانه شهید علیمحمد مقدسی رفتم، متوجه شدم تنها دو ماه از فوت مادر بزرگوار شهید میگذرد. با این وجود زن برادر شهید با روی باز پذیرایم شد و گفتوگوی کوتاهی از منش یکی دیگر از سربازان روحالله انجام پذیرفت. شهید مقدسی متولد سال ۴۰ بود که سال ۶۴ و طی عملیات والفجر۸ به شهادت رسید. ۲۴ سال در این دنیا زیست و آن قدر گوهر وجودش را ارزشمند کرد تا با سعادت شهادت از دنیا برود. مطلب زیر، برگهایی از زندگی شهید مقدسی است که روایتگر آن توران بحرانی همسر برادر شهید است. در حالی که یکی از خواهران شهید مقدسی نیز در این گفتوگو کمک حالمان شد.
روایت شهید مقدسی را از کجا آغاز میکنید؟
حدود ۴۰ سال پیش که من با برادر علیمحمد ازدواج کردم شهید مقدسی را یک جوان انقلابی بسیار مذهبی و مؤمن دیدم. مرحوم پدر شوهرم آقافضلالله خیلی روی ایشان حساب میکرد. یعنی همه خانواده به عقل و درایتش اتکا داشتند. علیمحمد یک جوان آگاه و با بصیرت و به اصطلاح امروزی بود. دیپلم داشت و در مجلس کار میکرد. از طریق مجلس هم وارد سپاه شد و به جبهه رفت. یادم است وقتی ما داشتیم مقدمات ازدواجمان را فراهم میکردیم، علیمحمد خودش رفت و کارت عروسیمان را انتخاب کرد. روی کارت عکس امام خمینی(ره) بود. شهید ارادت ویژهای به حضرت امام داشت و به همین خاطر چنین کارتی را برای ما انتخاب کرده بود.
اگر بخواهید یک خصوصیت را برای ایشان نام ببرید، چیست؟
مهربانیاش خیلی به چشم میآمد. من صاحب چند فرزند هستم، علیمحمد بچههایم را خیلی دوست داشت و به آنها محبت میکرد. بچهها هم برای عمویشان میمردند. بس که دوستش داشتند و رابطه گرمی بینشان برقرار بود. حتی اسم دخترم سمیه را خود شهید انتخاب کرد. گاهی که سمیه را پیش او میگذاشتم و خودم برای خرید میرفتم، در برگشت میدیدم که شهید مقدسی کهنه بچه را عوض کرده و حسابیتر و خشکش کرده است. این همه صبر و حوصلهاش در برخورد با بچهها، خبر از عواطف عمیقش میداد.
شهید ازدواج کرده بود؟ اصلاً چه زمانی به جبهه رفت؟
تا آنجا که من یادم است، از وقتی جنگ شروع شد علیمحمد به جبهه میرفت. مرتب بین منقطه و شهر تردد میکرد. همه چیزش شده بود جبهه. سال ۶۴ با اصرار خانواده نامزد کرد. اما باز هم به جبهه میرفت و رفتارش طوری بود که انگار قصد ندارد به این زودیها دست خانمش را بگیرد و زیر یک سقف زندگی کنند. مرحوم مادرشوهرم به علیمحمد میگفت کی نامزدت را میآوری؟ شهید هم در پاسخ میگفت: وقتی جنگ تمام شد.
آخرین وداع را به یاد دارید؟
اتفاقاً بار آخر من خودم او را راهی کردم. آن روز مادر شوهرم خانه نبود. بنده خدا داشت بساط عروسی علیمحمد را فراهم میکرد. به قول خودش میخواست او را پا گیر کند. رختخوابهایش را درست کرده بود، آینه شمعدانش را خریده بود و در گرماگرم این کارها بود. روز وداع وقتی که علیمحمد را از زیر قرآن رد میکردم، اصلاً فکرش را نمیکردم که او ۱۰ سال بعد بازگردد. البته نه خودش، بلکه پیکرش. برادر شوهرم کمی بعد از اعزام در عملیات والفجر۸ مفقود شد. تا مدتها فکر میکردیم اسیر است و بالاخره برمیگردد اما بعد از ۱۰ سال پیکرش را برایمان آوردند که در قطعه ۴۴ بهشت زهرا دفن کردیم.
چه خاطراتی از شهید در ذهنتان ماندگار شده است؟
مادر شوهرم سیده و اهل روضه و قرآن بود. علیمحمد از سر ارادتی که به اهل بیت داشت و همین طور احترام والدینش را حفظ میکرد، به مادرش میگفت اولاد پیغمبر! سید خانم بیا دستت را ببوسم. شهید خیلی وقتها چادر میپوشید و با بچههایم بازی میکرد. آن صحنهها هیچ وقت از یادم نمیرود. علیمحمد در آستانه ازدواج بود، اما حجله شهادت را بیشتر پسندید و جانش را وقف ایران و اسلام کرد. من هر وقت که مشکلی برایم پیش میآید، به بهشت زهرا میروم و به شهید مقدسی متوسل میشوم.
فرازی از وصیتنامه شهید
خواهر و برادران عزیز، فرزندان تان را پوشیده و دخترانتان را چادری و اهل اسلام بار بیاورید. من خیلی دوست دارم که قبرم کوچک باشد. برایم قبر کوچک بگیرید. دوست دارم از پیکرم چیزی نماند… حسینی باشید و برای امام حسین(ع) عزاداری کنید…/ر
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0