خانــم دکتر : ازدخـالت های خانواده شوهرم خسته شـده ام
به گزارش قائم آنلاین،«پروانه» در نخستین مرحله دادرسی همراه وکیل خود به شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده ونک آمده بود تا مدارک لازم را به قاضی ارائه دهد. برای او، تنها آمدن به دادگاه مورد عجیبی نبود، چرا که در طول ۲ سال دوران عقد و ۲ سال زندگی مشترک هرگز با شوهرش به مسافرت، رستوران،
به گزارش قائم آنلاین،«پروانه» در نخستین مرحله دادرسی همراه وکیل خود به شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده ونک آمده بود تا مدارک لازم را به قاضی ارائه دهد. برای او، تنها آمدن به دادگاه مورد عجیبی نبود، چرا که در طول ۲ سال دوران عقد و ۲ سال زندگی مشترک هرگز با شوهرش به مسافرت، رستوران، سینما یا کنسرت نرفته بود. همسرش «خسرو» مدیر قسمتی از یک اداره بود و در عین حال پسر یکی یکدانه خانوادهای شهرستانی که در تهران با او آشنا شده بود.
آنچه زن دامپزشک را وادار به تشکیل پرونده دادخواست مطالبه مهریه کرده بود، نه خسیسی همسرش بلکه ماجراهای عجیب و غریبی بود که با خانواده همسرش پیدا کرده بود. ماجراهایی که حتی خانم وکیل را هم به تعجب وامیداشت…
پروانه بعد از پایان تحصیلات تازه در یک کلینیک در تهران به عنوان دامپزشک مشغول کار شده بود که با خسرو آشنا شد. در مدت چند ماهی که از آشناییشان گذشت، خسرو حرف ازدواج را پیش کشید، اما پروانه اجازه خواست بیشتر فکر کنند. در این مدت پروانه متوجه شد که خانوادههایشان هیچ سنخیتی با هم ندارند، چرا که پدر پروانه معلم و اهل موسیقی بود.
اما پدر خسرو دلال بود. دنیای ذهنی مادرهایشان هم از هم دور بود. با این حساب خسرو اصرار کرد و بارها گفت که به خاطر دوری از خانوادهاش مشکلی پیش نخواهد آمد. سرانجام قراری برای مراسم عقدشان گذاشته شد و به اصرار خسرو تعداد ۲۹۱ شمش طلای سوئیسی به عنوان مهریه تعیین شد. آن روز خسرو درباره انتخاب این عدد گفت: «۲ یعنی ما تا ابد دونفریم و ۹۱ یعنی در سال ۱۳۹۱ پیمان عقد بستهایم.»
بعد هم قول داد برای سعادت و خوشبختیاش هر کاری خواهد کرد.اما از همان روز عقد، قولش را فراموش کرد و اجازه داد پدرش در مورد مهریهاش به جای «عندالمطالبه» در عقدنامه بنویسد «عندالاستطاعه»، یعنی شوهرش هر گاه که توانایی مالی برای پرداخت داشته باشد. این موضوع با مخالفت پروانه مواجه شد و بعد از بحث میان دو خانواده و گریه کردن او در لباس عروس، در نهایت پرداخت مهریه به روال معمول «عندالمطالبه» نوشته شد. ساعتی بعد مراسم جشن تمام شد، اما ماجراهای پروانه و خانواده همسرش تازه آغاز شده بود.
صبح روز بعد از مراسم عقد خسرو اطلاع داد که برای صرف ناهار از طرف خانوادهاش دعوت شدهاند. اما نزدیک ظهر وقتی که زوج جوان به خانه پدری خسرو رسیدند، تا چند دقیقه کسی در را باز نکرد و بعد از آن هم کسی به استقبالشان نیامد. اما پروانه این موضوع و آماده نبودن ناهار را به حساب خستگی مراسم دیروز گذاشت تا اینکه پدر خسرو عروساش را به اتاقش دعوت کرد و با لحنی تند گفت: «در مراسم عقد جلوی پای دخترم بلند نشدهای و من از این موضوع حسابی دلخور شدهام. خط قرمز من تنها دخترم است و اجازه نمیدهم به او بیاحترامی کنی!» پروانه تا آمد حرف بزند بغض امانش را برید و…
پروانه عادت نداشت مشکلاتش را با کسی در میان بگذارد، برای همین امیدوار بود گذشت زمان همه چیز را حل کند. اما خانواده خسرو حتی در تمام مراحل خرید جهیزیه، رفت و آمدهای زن و شوهر جوان، کار کردن آنها و حتی لباس پوشیدن عروسشان دخالت میکردند.
همه امید پروانه این بود که در خانه مستقل خودشان راحت خواهند بود و دخالت خانواده شوهرش تمام میشود. اما این تصور هم نقش بر آب شد، چرا که مادر خسرو آپارتمانی در شمال تهران خرید و در اختیارشان قرار داد تا در آن زندگی کنند.
برای همین همه اعضای خانواده هر وقت به تهران میآمدند با کلید یدکی و بدون اطلاعشان وارد میشدند و گاهی تا هفتهها در آپارتمان میماندند. در این شرایط پروانه حتی فرصت نداشت به کارش در کلینیک برسد یا حتی در اتاق خودش ساز بزند. تا اینکه کم کم کاسه صبرش لبریز شد و به همسرش درباره مزاحمتهای خانواده او اعتراض کرد. خسرو هم قول داد شرایط را بهتر کند، اما عملاً هیچ کاری از پیش نبرد و چون جرأت اعتراض به خانوادهاش را نداشت نتوانست به زندگیاش سروسامانی بدهد.
هنوز یک سال از زندگی مشترک آنها نگذشته بود که دامنه اختلافهای زوج جوان بیشتر شد و همواره خسرو به طرفداری از خانوادهاش میپرداخت تا اینکه تعطیلات نوروز همسرش را رها کرد و نزد پدر و مادرش در شهرستان رفت. بعد از بازگشت او پروانه که نسبت به آینده زندگی مشترکشان دچار یأس شده بود از شوهرش خواست نزد روانشناس بروند، اما خسرو به دستورات مشاور اهمیتی نمیداد و از اعتراض به خانوادهاش میترسید. سرانجام چرخ زندگی مشترک آنها از حرکت ایستاد و خانه مشترکشان به جهنمی یخ زده مبدل شد. دیگر نه با هم حرف میزدند و نه کسی را به خانه راه میدادند.
در این شرایط پروانه تصمیم گرفت قدم تازهای بردارد تا شاید گرما به زندگیشان بازگردد، برای همین راهی دادگاه شد و مهریهاش را به اجرا گذاشت شاید تلنگری به شوهرش بزند تا به زندگی مستقل از خانوادهاش فکر کند.زمانی که پروانه و وکیلش به شعبه ۲۶۱ آمده بودند هنوز یک هفته به زمان رسیدگی باقی مانده بود و زن جوان امیدوار بود بتواند با پول مهریهاش یک خانه تهیه کند و به دور از دخالتهای خانواده همسرش زندگی مستقلی را با شوهرش آغاز کند.
او همسرش را دوست داشت و دلش میخواست رؤیاهایش در زندگی به واقعیت تبدیل شود. هنگام خارج شدن پروانه به وکیلش گفت: «حسرت به دلم مانده که یک بار در خانه پدرشوهرم با احترام روبهرو شوم. من حتی نمیتوانم یک پرده را با سلیقه خودم بخرم. و…»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0