یک جهان قرآن/ شعبهای از بیتالاحزان را در نیویورک تأسیس میکنیم
به گزارش قائم آنلاین، حوریه، کمیل و سکینه سه فرزند خانواده شیخ هستند که از سال گذشته به همراه مادرشان از نیویورک به روستای قرآن آباد آمدهاند و به حفظ قرآن کریم مشغول شدهاند و اکنون روزهای آخر اقامتشان در ایران است. همه ما برای رسیدن به اهدافمان تلاش میکنیم و سختیها را به جان
به گزارش قائم آنلاین، حوریه، کمیل و سکینه سه فرزند خانواده شیخ هستند که از سال گذشته به همراه مادرشان از نیویورک به روستای قرآن آباد آمدهاند و به حفظ قرآن کریم مشغول شدهاند و اکنون روزهای آخر اقامتشان در ایران است.
همه ما برای رسیدن به اهدافمان تلاش میکنیم و سختیها را به جان میخریم. هر چقدر هدفمان بزرگتر باشد با انگیزهتر میشویم و هر چقدر هم دورتر و دست نیافتنیتر باشد، با سرسختی بیشتری به دنبالش میرویم. گاهی لازم است از شهر و محل زندگیمان فاصله بگیریم. گاهی برای مدتی از خانواده دور میشویم. و حتی گاهی به طور موقت یا دایم به یک کشور دیگر سفر میکنیم. اما در تمام مسیر و در لحظه به لحظهای که با سختیها دست و پنجه نرم میکنیم، شوق نزدیک شدن به هدف است که دلگرممان میکند و به ادامه راه امیدوار.
حالا در بین هدفهای بیشمار دنیایی مثل درآمد بیشتر، تحصیل در مقاطع بالاتر، به دست آوردن شغل بهتر و … کسانی هم هستند که رنگ و بوی معنوی به آرزوهایشان دادهاند. تمام فکر و ذکرشان رسیدن به معنویت بیشتر و نزدیک شدن به خداست که برای رسیدن به آن هم خود را به آب و آتش میزنند. مثل خانوادهای اهل نیویورک که از وقتی فهمیدهاند مدرسهای در روستای قرآن آباد شهرستان استهبان به حفظ شبانهروزی قرآن مشغول است، مرزها را پشت سر گذاشته و نیویورک را به قرآن آباد وصل کردهاند. خانواده شیخ نام این خانواده است که حالا یکسالی است در روستای قرآن آباد زندگی میکنند و مشغول حفظ قرآن هستند. با آنها صحبت کردیم تا از رازهایی برایمان بگویند که باعث شد زندگی و تحصیل در نیویوک را رها کرده و به ایران بیایند.
همه چیز از قبل برنامهریزی شده بود
حوریه، کمیل و سکینه سه فرزند خانواده شیخ هستند که به ترتیب ۱۵ ، ۱۴ و ۱۰ سال سن دارند. سال گذشته به همراه مادرشان از نیویورک به روستای قرآن آباد آمدهاند و اکنون روزهای آخر اقامتشان در ایران است. پدر بچهها اصالتا اهل پاکستان و متولد نیویورک است و مادرشان هم اصالتا اهل افغانستان. اما هر سه در نیویورک به دنیا آمدهاند و در نیویورک هم به مدرسه رفتهاند. به همین دلیل فارسی صحبت کردن برایشان سخت است. در عوض مادرشان یعنی خانم حلیمه شیخ به خوبی فارسی صحبت میکند و به بچهها هم در فهم فارسی کمک میکند. اینکه خانوادهای محل زندگیشان را ترک کنند و یکسال دور از پدر، تحصیل و امکانات به روستایی دورافتاده در یک کشور دیگر بیایند تا قرآن را حفظ کنند، آنقدر عجیب است که ذهنها را با انبوهی از سوال درگیر میکند. اما مادر خانواده آنقدر ماجرا را ساده و روان تعریف میکند که گویا به قول معروف آب از آب تکان نخورده است. انگار نیویورک در همین نزدیکیهای قرآن آباد است و انگار هیچ تغییری در روال زندگیشان اتفاق نیفتاده است. آنطور که خانم شیخ میگوید نقطه آغازی برای انس با قرآن در خانواده آنها وجود ندارد. بچهها از کودکی به تشویق مادر تمرین روانخوانی قرآن میکردند. تا اندازهای که در ۵ سالگی کمیل و حوریه یک دور کامل قرآن را روخوانی کرده بودند. قطعا روخوانی قرآن برای کودکی که سواد خواندن و نوشتن ندارد و زبان او هم انگلیسی است، بسیار سخت است. اما شوق مادر برای انس گرفتن فرزندانش با قرآن آنقدر زیاد بود که آنها را در سالهای ابتدایی ورود به مدرسه حافظ سوره بقره کرد. از طرفی علاقه خود بچهها هم روز به روز به قرآن بیشتر میشد. اما در کنار درس و تحصیل وقت کمتری برای قرآن داشتند. علاوه بر آن در نیویورک معلم قرآنی که به طور منظم با بچهها حفظ را کار کند وجود نداشت. تمام این شرایط باعث ناراحتی خانم شیخ شده بود. او میدانست که فرزندانش استعداد و علاقه برای حفظ قرآن را دارند اما محدودیتهای موجود مانع رسیدن آنها به این هدف بزرگ شدهبود. پیگیری مادر خانواده تا اندازهای بود که پسرش با کمک یک معلم قرآن از ایران و به صورت تلفنی برنامههای حفظ را پیش میبرد. اما این وضعیت هم مناسب نبود و بازدهی خوبی نداشت. در این زمان بود که یک سفر و یک برنامهریزی غیبی، همه چیز را تحت تاثیر قرار دارد و مرحله جدیدی را در زندگی خانواده شیخ رقم زد.
یک سفر و شروعی برای تغییر در زندگی
پدر و مادر خانم شیخ در اصفهان زندگی میکنند. به همین دلیل رفت و آمد خانواده شیخ به ایران زیاد است. تقریبا سه سال پیش برای یک سفر تابستانی و دیدار با اقوام به ایران میآیند و چند روزی را هم برای زیارت به مشهد میروند. یک روز که در حرم امام رضا (ع) بودند متوجه میشوند که در بخشی از حرم، از مسافران خارجی ثبتنام میکنند و با دریافت آدرس و اطلاعات از آنها برایشان بستههای فرهنگی میفرستند. از آنجایی که در نیویورک قرآن و کتابهای مذهبی به زبان انگلیسی سخت پیدا میشود، خانم شیخ در این محل ثبتنام میکند تا از بستههای فرهنگی حرم امام رضا (ع) برایشان بفرستند. آنها به آمریکا برمیگردند و این بستهها هم در زمانهای مقرر به دستشان میرسد. اما ازآنجایی که شوق مادر برای حفظ قرآن فرزندانش تمامی ندارد، تصمیم میگیرد با همین افرادی که برایشان بستههای فرهنگی را میفرستد ارتباط برقرار کرده و از آنها راهنمایی بگیرد. سرانجام نتیجه همه تحقیقها و پرسوجوهای خانم شیخ به مدرسه حفظ شبانه روزی قرآن بیت الاحزان حضرت زهرا (س) ختم شد. مدرسهای که در شهرهای مختلف ایران شعبه دارد اما پایگاه اصلی آن در روستای قرآن آباد از توابع شهرستان استهبان در استان فارس است.
اولین مرحله سختترین مرحله بود
احتمالا آمریکاییها این ضربالمثل را ندارند که میگوید: «عاقبت جوینده یابنده است». اما خانم شیخ مصداق بارزی برای این ضربالمثل فارسی در شهر نیویورک است. حالا او آنچه را میخواسته پیدا کرده و فقط باید مسائلی را که بر سر راه وجود دارد، یکی یکی از میان بردارد. آنطور که تعریف میکند مانع اصلی درس و مدرسخ بچهها است چرا که پدرشان به این موضوع بسیار اهمیت میدهد: تقریبا مطمئن شده بودم که بیتالاحزان تنها جایی است که ما را به هدفمان میرساند، اما میدانستم که شوهرم به هیچوجه راضی نمیشود تا بچهها یکسال به مدرسه نروند. چون درس و تحصیل آنها یکی از اولویتهای اصلی خانواده ماست. از طرفی رضایت خود بچهها هم مهم بود و اینطور نبود که من به آنها امر کنم یا با اجبار آنها را به شهر و کشور دیگری بیاورم. آن زمان کمیل ۱۲ سال داشت، حوریه ۱۳ سال و سکینه هم ۸ ساله بود. ابتدا موضوع را با کمیل مطرح کردم و از او خواستم نظرش را بگوید. کمیل بسیار استقبال کرد و گفت برای رفتن به این سفر آمادگی کامل دارم. سکینه هم موافق بود اما حوریه درگیر اتفاق عجیبی شد. او چندماهی بود که به شدت درس میخواند تا در آزمون بورسیه برای دبیرستان و رشته مورد علاقهاش قبول شود. همین اتفاق هم افتاد و او در یکی از بهترین دبیرستانهای نیویورک قبول شد. قبول شدن در چنین مدرسهای یعنی تضمین موفقیت و آینده تحصیلی درخشان. حوریه به شدت خوشحال بود و من هم نمیدانستم چطور موضوع را با او مطرح کنم. وقتی ماجرا را فهمید بهتزده شد. حتی کمی غمگین و عصبانی شد و شروع به گریه کرد. از طرفی موفقیت تحصیلی پیشرویش بود و از طرفی حفظ قرآن. کمی با خودش خلوت کرد و بعد از چندساعت پیش من آمد. اصلا اثری از ناراحتی و عصبانیت در او نمیدیدم. گفت من هم با شما میآیم و قرآن را حفظ میکنم. برای درس همیشه وقت دارم و هیچوقت دیر نمیشود. این تفکر او به شدت من را خوشحال کرد. حالا بچهها راضی بودند اما هنوز مهمترین مرحله مانده بود. باید رضایت همسرم را به دست میآوردم.
توسل به حضرت زهرا(س) راه را برایمان باز کرد
برای یک پدر خیلی سخت است که اعضای خانوادهاش یک سال از او دور باشند. آن هم دوریای به اندازه فاصله استهبان تا نیویورک. یعنی یکسال تنها زندگی کردن و نبودن در کنار همسر و فرزندان، یکسان ندیدن آنها و یکسال کار کردن بدون آنکه وقتی به خانه میآیی اهالی خانه منتظرت باشند. این سختی بزرگی بود که آقای شیخ باید تحمل میکرد. به علاوه موضوع درس و مدرسه بچهها که هنوز حل نشده باقی بود. خانم شیخ در این باره اینطور توضیح میدهد: چند روزی طول کشید تا بتوانم موضوع را با شوهرم مطرح کنم. با خودم فکر کردم اول از او برای رفتن کمیل اجازه میگیرم و اگر رضایت داد پینشهاد میکنم که من با دخترها هم برویم. استرس زیادی داشتم اما ته قلبم روشن بود. قبل از شروع صحبت با همسرم به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. از او خواستم به این خاطر که ما تصمیم داریم به خانه خودش یعنی بیتالاحزان حضرت زهرا(س) بیاییم، راه را برایمان باز کند. و میتوانم بگویم معجزه رخ داد. به محض این که موضوع را به شوهرم گفتم، او بلافاصله و بدون لحظهای درنگ اعلام رضایت کرد.
میخواستیم قرآن چراغ راه فرزندانمان باشد
وقتی از این همه انگیزه،تلاش و از خود گذشتگی خانم و آقای شیخ در راه حفظ قرآن بچههایشان میپرسیم جواب جالبی را از مادر خانواده میشنویم: شرایط زندگی در آمریکا با ایران خیلی متفاوت است. جامعه آنجا جامعهای آزادتر است و بچهها خصوصا از سن دبیرستان هر کاری که بخواهند میتوانند انجام دهند. معمولا نظارت خانواده در سنین بالاتر روی فرزندانشان سخت میشود و بخاطر آزادیای که دارند هیچ چیز مانع انجام دادن برخی کارها برایشان نیست. برای من و همسرم تربیت دینی و اسلامی بچهها از همه چیز مهمتر بود. تربیتی که آنها را درگیر محیط زندگیشان نکند و دربرابر آسیبهای اجتماعی از آنها محافظت کند. اما تربیت اسلامی در کشور نامسلمان کار بسیار سختی است. با اینکه بچهها یک روز در هفته را به مدرسه اسلامی میروند و تحت آموزشهای دینی قرار میگیرند، اما در مجموع شرایط جامعه برایشان خطر آفرین است. ما میدانستم که نمیتوانیم با محدود کردن فرزندانمان آنها را از خطر دور نگه داریم. بنابراین تصمیم گرفتیم بچهها را با معارفی آشنا کنیم که چراغ راه زندگیشان باشد. به طوری که در هر زمان و مکانی که باشند از گناه و مسیر نادرست دور بمانند. و اکنون قرآن تنها گنجینهای است که حافظ و نگهدار آنها در همه جا خواهد بود.”
با قرآن هیچ چیز سخت نیست
نیویورک شهری مدرن و با امکانات در قلب کشور آمریکاست که هیچ نقطه مشترکی با یک روستای نسبتا جنوبی ایران ندارد. اما چه میشود که یک خانواده مدرنترین امکانات و تسهیلات را رها میکند و به یک زندگی ساده و محقر در دل یک روستا رضایت میدهد؟ این سوالی است که از خانواده شیخ پرسیدیم. پاسخ بچهها این بود: درست است که از امکانات و تفریحهای آنجا دور شدهایم. اما قرآن ما را صبور کرده است. به ما آرامش میدهد و با وجود آن جای خالی هیچچیز دیگری را حس نمیکنیم. خانم شیخ هم با نظر بچهها موافق است و توضیحاتی را به آن اضافه میکند: روزهای اول برای بچهها به سختی میگذشت.
دلشان برای پدر تنگ بود، غذاهای اینجا را دوست نداشتند، زبان فارسیشان آنقدر خوب نبود که بتوانند ارتباط درستی برقرار کنند و گرمای هوا هم کلافهشان کرده بود. اما هر چقدر زمان جلو رفت و در امر حفظ پیشرفت کردند، به آرامش بیشتری رسیدند. حالا بچهها از هیچ چیز ناراضی نیستند و از نظر آنها شرایط بسیار خوب است. من هم وقتی شرایط زندگی در اینجا را با نیویورک مقایسه میکنم متعجب میشوم. آنجا ما از خانه بیرون میآمدیم و سوار ماشین میشدیم. در نهایت راحتی به مدرسه و دانشگاه میرسیدیم و گرما و سرما برایمان معنی نداشت. اما اینجا از بین زمینهای خاکی و با پای پیاده عبور میکنیم تا به کلاسهایمان برسیم. گاهی برای این که از تابش مستقیم آفتاب در امان بمانیم راهمان را دور میکنیم و پشت به آفتاب میرویم تا گرما کلافهمان نکند. اما تفاوت اصلی در این است که ما اینجا قرآن را به دست میگیریم و راه میرویم. اما آنجا دستانمان، قلبمان و ذهنمان خالی از معرفت بود و آرامشی که اینجا داریم را نداشتیم.
حمایت پدرانه از راه دور
برای بچهها دوری از پدر بسیار سخت است. تقریبا هر روز دلتنگ میشوند و با پدرشان صحبت میکنند. این را خانم شیخ میگوید و اضافه میکند: وابستگی همسرم و بچهها خیلی زیاد است. اگر هر روز با پدرشان صحبت نکنند انگار گمشدهای دارند. خصوصا بعضی روزها که در مسیر حفظ با سختی روبهرو میشوند برای پدر دردودل میکنند. همسرم هم سعی میکند به آنها آرامش دهد. برایشان از احادیث و روایتهایی میگوید که ثوابهای حفظ قرآن را بیان میکند تا بچهها بیشتر تشویق شوند. برای هرکدام هم جایزهای در نظر گرفته که وقتی به خانه برگردیم به آنها میدهد. اگر حمایتهای همسرم نبود ما هرگز نمیتوانستیم به این هدف بزرگ برسیم.
در نیویورک شعبهای از بیتالاحزان را تأسیس میکنیم
وقتی درباره زمان بازگشت به نیویورک و برنامهای که برای ادامه زندگی در آنجا دارند پرسیدیم خانم شیخ اینطور جواب دادند: ما تا چند روز دیگر به پایان زمان سفرمان نزدیک میشویم. وقتی به آنجا برسیم بچهها دوباره به مدرسه برمیگردند و درس را ادامه میدهند. اما هر روز یک ساعت برنامه برای ادامه حفظ و مرور داریم. من هم تصمیم دارم در مدرسه اسلامی نیویورک برای دیگران کلاسهای روخوانی و حفظ برقرار کنم. البته آرزویم این است که شعبهای از بیتالاحزان حضرت زهرا (س) را در نیویورک تاسیس کنم و امیدوارم با لطف خدا و عنایت اهل بیت موفق به انجام آن شوم.
سؤال و جواب با مادر
به عنوان مادری که با فرزندانتان در روند حفظ قرآن همراهی میکنید چه تاثیری از انس با قرآن را در رفتارشان دیدهاید؟
انس با قرآن تاثیر فراوانی روی اخلاق و رفتار بچهها گذاشته است. خصوصا روی نماز و لباس پوشیدنشان. بدون آنکه لازم باشد من به آنها یادآوری کنم نمازشان را اول وقت میخوانند. دخترها هم در لباس پوشیدنشان بیشتر دقت میکنند. علاوه بر این صبوری و آرامش خاصی را در رفتار بچهها میبینم که به من قوت قلب میدهد. با همدیگر هم تعامل مهربانتری دارند و قرآن آنها را بهم نزدیک کرده است.
خاطرهای از ایام زندگی در روستای قرآن آباد دارید که بخواهید تعریف کنید؟
تقریبا همه روزهای زندگی در این روستا برایمان با حس خوب همراه بوده است. اما یک بار اتفاق عجیبی برایم افتاد که تعریف کردن آن خالی از لطف نیست. چندهفته پیش و برای انجام کارهای مربوط به ویزا به شهر قم رفته بودم. از صبح کارهای اداری مختلفی را انجام دادم. سپس به زیارت حضرت معصومه (ص) رفتم و گوشی موبایلم را هم برای تعمیر به یک مغازه بردم. مغازه دار گفت دو ساعت طول میکشد تا گوشی درست شود.تصمیم گرفتم این زمان را به سینما بروم. از چند نفر آدرس سینما را پرسیدم و به یک تاکسی دربست گفتم سینما معلم.
در مسیر هم به مسائل مختلف فکر میکردم و متوجه مسافت طی شده نبودم. ناگهان به مسجد جمکران رسیدیم و راننده گفت: خانم بفرمایید این هم جمکران. هر چقدر به او گفتم که من میخواستم سینما بروم و اصلا نام جمکران را نبردم، اما او قبول نمیکرد و میگفت خودمان گفتید دربست تا جمکران. اینجا بود که اشکهایم سرازیر شد و از خدا تشکر کردم. به او گفتم میدانم که هوایم را داری و اگر بخواهم راهی به جز راه خودت را بروم دستم را میگیری.
فرزندان خانواده شیخ یعنی کمیل، حوریه و سکینه با زبان فارسی آشنایی زیادی ندارند. به همین دلیل سوال پرسیدن از آنها سخت است. اما با این حال گپ و گفت کوتاهی با آنها انجام دادیم که در اینجا میخوانید:
سکینه درباره وقتهایی که برای پدرش دلتنگ میشود میگوید: هر موقع با او حرف میزنم میگویم که اینجا همه چیز خوب است. ما خیلی راحت هستیم و هیچ چیز کم نداریم. به او میگویم وقتی به نیویورک برگشتم میخواهم به همه دوستانم بگویم که قرآن را حفظ کنند. چون خیلی حس خوبی به ما میدهد و خیلی خوشحالمان میکند.
حوریه از حال و هوای حفظ قرآن میگوید: وقتی در نیویورک قرآن میخواندم تاکید زیادی روی حفظ نداشتم. برنامه منظمی هم نبود و معمولا چند وقت یکبار قرآن میخواندم. اما از زمانی که به اینجا آمدیم هر روز با قران وقت میگذرانیم و به همین دلیل احساس آرامش بیشتری میکنم. حوریه میگوید که از بین همه آیاتی که تاکنون حفظ کرده است آیه آخر سوره جمعه را بیشتر از بقیه آیات دوست دارد. چرا که این سوره بر اهمیت نماز تاکید میکند و حوریه هم سعی میکند همه نمازهایش را در اول وقت و با توجه بخواند.
کمیل هم کمی برای دوستان مدرسه اسلامی در نیویورک دلتنگ است اما با دوستان مدرسه بیتالاحزان هم رابطه خوبی برقرار کرده و آنها را خیلی دوست دارد. کمیل میگوید بچهها در مدرسه بیتالاحزان رابطه خیلی خوبی با هم دارند و احترام زیادی بین آنها وجود دارد. کمیل از این که توانسته در کنار حفظ قرآن، صوت و تجویدش را هم تقویت کند خیلی خوشحال است و میخواهد زمانی که به نیویورک برگشت با دوستانش صوت قرآن را کارکند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0