چه شد که چنین اتفاقی افتاد؟
من سال ۸۱ ازدواج کردم و سال ۸۷ بر اثر یک سری از اتفاق های زیادی که بین من و همسرم بود، از همدیگر جدا شدیم. پسر ما، آرین، متولد سال ۸۵ است. یک سال و نیم پس از جدایی، به دلیل حق ملاقات خانواده همسرم، ما دو هفته یکبار، با همدیگر رو به رو می شدیم. ما معمولا پسرم را در این ملاقاتها به گردش می بردیم و شاید این موضوع، برای خانواده شوهرم، علی الخصوص پدرشوهرم، فرصتی بود که به گونه ای از من انتقام بگیرد. آنها در آن یک سال و نیم تلاش بسیاری برای باز گرداندن من به زندگی با پسرشان کردند. اما من در آن مدت به اندازه ای آسیب دیده بودم که دیگر حاضر به بازگشتن به زندگی مشترک سابقم نبودم. شهریور ۸۹ بود که من با آرین و پدرشوهرم بیرون بودیم. وقتی به خانه بازگشتیم، در جلوی درب منزل، پدر شوهرم ادعا کرد که هدیه ای برای آرین خریده و جعبه کادو پیچ شدهای را از صندوق عقب ماشینش در آورد. به من گفت چشمهایم را ببندم تا این هدیه را به من بدهد. شروع کرد به باز کردن هدیه و من اعتماد کردم ضمن اینکه هیچ مشکل خاصی بین ما نبود. به محض اینکه چشمهایم را بستم، سوزش شدیدی در چشمهایم احساس کردم.
کار همسرتان چه بود؟
اول که ازدواج کردیم دانشجو بود اما به دلیل مسائل اخلاقی از دانشگاه اخراج شد. پس از آن شغل خاصی نداشت و زندگی ما را پدرشوهرم تامین می کرد.
واکنش پسرتان در آن لحظه چه بود؟
آرین هنگام وقوع حادثه در کنار من نبود اما بعد متوجه و وحشت زده شد. او با یک صحنه بسیار عجیب روبه رو شده بود. صورت و دستهای من کاملا سوخته بود.
متوجه شد که چه کسی این کار را کرده است؟
بله کاملا در جریان قرار گرفت.
شما را به بیمارستان بردند؟
بله. آن شب من را به بیمارستان رساندند و درمان و پیگیریهای پلیس از همان لحظه شروع شد و همان شب، آن آقا دستگیر شد.
چه مدت زمانی در بیمارستان بودید؟
من چند روزی در بیمارستان اصفهان بودم و پس از آن به تهران منتقل شدم. مدت دو هفته در بیمارستان تهران، جراحیهای مختلف بر روی من انجام شد. پس از آن به طور مداوم جراحی بر روی من می شد، بستری می شدم و باز جراحی بعدی. معمولا دو جراحی در طول یک ماه بر روی من انجام می شد.
بینایی خود را از دست دادید؟
بله متاسفانه بینایی هر دو چشمم را از دست دادم.
در حال حاضر با شرایط فعلی، گذران زندگی به چه صورت است؟
الان حدود هفت سال است که از این ماجرا می گذرد. چهار سال اول درگیر جراحی و درمان بودم و بسیار بر من سخت گذشت. از یک طرف درگیر دادگاههای حضانت پسرم. از طرف دیگر درگیر دادگاههای قصاص و در نهایت درگیر جراحیهای مختلف جهت درمان. اما مدت دو سالی هست که آرامش به زندگی ما بازگشته، وارد اجتماع شدم و کلاسهای متعدد اسم نویسی کردم. در حال حاضر زندگی من به روال عادی برگشته است.
هزینه درمان حدودا چقدر شد؟
خیلی زیاد است. واقعا نمی توانم تخمین بزنم.
هزینه ها از کجا تامین می شد؟
من حدود ۳۷ جراحی انجام دادم و غیر از یکی دو جراحی اول که به هزینه خودمان انجام شد، مابقی با کمک های مردمی بود.
قصاص نکردید؟
من حدود ۶ سال برای قصاص تلاش کردم. روند پرونده ها بسیار کند هستند. پس از ۶ سال متوالی رفت و آمد در دادگاهها، بالاخره حکم قصاص به دست من رسید. پدرشوهرم در زندان بود و من تصمیم به قصاص داشتم. زمانی این حکم به دستم رسید که پسرم هشت ساله شده بود. تمام تلاش من برای گرفتن حضانت او بود. طبق قانون زمان آن رسیده بود که پسرم را تحویل پدرش بدهم.
آیا قانون نمی گفت که این پدر صلاحیت نگهداری از این کودک را ندارد؟
به این دلیل که این عمل را پدرشوهر من انجام داده بود و همسر سابق من کاملا اظهار بی اطلاعی می کرد از عملی که پدرش قصد انجام آن را داشته، این دو پرونده کاملا از همدیگر جدا بودند.
پسری که پدرش چنین عملی را انجام داده، دنبال گرفتن حضانت بود؟
ظاهرا چنین بود، اما با تماسهایی که پس از دادگاه با من گرفته و حرفهایی که به من زده می شد، قضیه این نبود. ظاهر امر این را نشان می داد که یک پدر در دادگاه مظلومانه به دنبال گرفتن حضانت فرزندش است اما از آنطرف با من تماس گرفته می شد و به من می گفتند که اگر قصاص کنم دیگر پسرم را نخواهم دید و بلایی که بر سر من آمده بر سر پسرم نیز خواهد آمد.
آیا این موضوع را با بازجو در میان گذاشتید؟
من چهار وکیل داشتم که به صورت رایگان وکالت من را به عهده گرفته بودند. با آنها در این باره مشورت کردم. چون این ادعا اثبات شدنی نبود، کاری در باره آن نمی شد انجام داد.
پس شما به خاطر اینکه پسرتان را از دست ندهید رضایت دادید؟
پسر من در زندگی به اندازه کافی آسیب دیده بود. ماجرای طلاق و قبل از آن ضرب و شتم هایی که ما در زندگی داشتیم، اتفاقی که آن شب برای من افتاد، ضربه های بدی بودند. من نمی توانستم پسرم را بفرستم با آدمهایی زندگی کند که چنین کاری را با مادرش کردهاند. ضمن اینکه این خواسته خودش نیز بود؛ بنابراین من در ازای بخشیدن قصاص و دیه، حضانت پسرم را گرفتم.
پس بخشش شما از اعماق قلب نبود.
من هرگز نمی گویم که بخشیدم، می گویم گذشتم به خاطر پسرم.
آیا پس از این اتفاق ابراز پشیمانی کرد؟
نه. اصلا… حتی در دادگاه صراحتا اعلام کرد که من پشیمان نیستم و این اتفاقی که برای تو افتاده، کم بوده است.
پس اگر پای پسرتان در میان نبود قصاص می کردید؟
صد در صد.
در حال حاضر خبری از آنها دارید؟
خیر. به خاطر آرامش زندگی خودم و فرزندم هیچ تلاشی هم برای گرفتن خبر ندارم.
پس از گذشت شما برای پدرشوهرتان چه اتفاقی افتاد؟
جرم عمومی او پنج سال زندان بود و پس از گذراندن یک سال و نیم به علت کهولت سن و مشکل قلبی به او عفو خورد. البته از همان ابتدا در طی این ۶ سالی که ما درگیر دادگاه بودیم او چند ماه بیشتر در زندان نبود و با یک وثیقه ۵۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد.
پس از آن آرین با شما ماند و شما یک زندگی جدید را آغاز کردید؟
من سعی کردم که گذشته را پشت سر بگذارم، به آن اتفاقها فکرنکنم و زندگی جدیدی را آغاز کنم. سعی کردم آموزش های مختلف را ببینم. کارهایی قبلا یاد گرفته بودم که دیگر با توجه به شرایط جدیدم به کارم نمی آمد. بنابراین به مرکز نابینایان “عصای سفید” رفتم. خط بریل را شروع کردم و وارد گروه کرال شدم. آواز خواندن، ساز زدن، سفالگری. وارد کار سفالگری که شدم، متوجه شدم که به این کار علاقه بسیاری دارم و به همین دلیل آن کار را به صورت حرفه ای، بیرون از آنجا در آموزشگاه تحت نظر استادم، آقای کثیری شروع کردم، دو سال آموزش دیدم و در حال حاضر به عنوان مربی در مرکز نابینایان، به دیگر نابینایان آموزش می دهم.
اگر دوباره به سال ۸۱ بازگردید چه می کنید؟
من نمی توانم کاری بکنم. اگر آن شخص نبود، با شخص دیگری ازدواج می کردم. ولی اگر نظر خودم باشد، ترجیح می دهم ازدواج با شناخت قبلی صورت بگیرد. من سه ماه پس از ازدواجم متوجه اشتباهم شدم اما دیگر نمی توانستم کاری بکنم. اما شاید اگر من با آن آقا در آن مدت نامزد بودم یا یک ارتباط آشنایی بین ما بود، هرگز به ازدواج ختم نمی شد.
برای طلاق آیا مهریه به اجرا گذاشتید؟
بله.
چقدر بود؟
۱۱۰ یا ۱۵۰ میلیون دقیق یادم نیست و به این خاطر مهریه ام را به اجرا گذاشتم که او حاضر به طلاق نمی شد و وقتی چند ماه به علت عدم پرداخت مهریه به زندان افتاد، حاضر به طلاق شد.
آرین الان چند ساله است؟
۱۱ سال.
چه قضاوتی درباره پدر و پدربزرگش دارد؟
زیاد در مورد آنها صحبت نمی کند و علاقه ای هم به صحبت در این باره ندارد. تاثیرات بسیار بدی این ماجرا روی او گذاشت که با مراجعه به روانپزشک و مشاور تا حد زیادی جبران شد. در حال حاضر درس می خواند و به کلاسهای مختلف می رود. ارتباط خوب و صمیمانه ای با همدیگر داریم. هیچ مشکلی هم با وضعیت فعلی من ندارد. دستم را می گیرد و با هم به پارک و خرید می رویم. هرکاری که در توانش باشد برایم انجام می دهد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0