فرزند شهید گوهرشاد و پدر شهید دفاع مقدس
به گزارش قائم آنلاین، به دنبال اجباری شدن کلاه شاپو و سیاستهای تغییر لباس در دوران پهلوی اول، حاجآقا سیدحسین قمی در تیرماه ۱۳۱۴ به پیشنهاد علمای مشهد جهت مذاکره با رضاشاه در مورد این سیاستها راهی تهران شد. آیتالله طباطبایی قمی پس از ورود به تهران، در حصر قرار گرفت و ممنوع الملاقات شد. خبر
به گزارش قائم آنلاین، به دنبال اجباری شدن کلاه شاپو و سیاستهای تغییر لباس در دوران پهلوی اول، حاجآقا سیدحسین قمی در تیرماه ۱۳۱۴ به پیشنهاد علمای مشهد جهت مذاکره با رضاشاه در مورد این سیاستها راهی تهران شد.
آیتالله طباطبایی قمی پس از ورود به تهران، در حصر قرار گرفت و ممنوع الملاقات شد. خبر بازداشت این مرجع تقلید با اعتراضات مردم، بهویژه مردم مشهد مواجه شد. مردم در حرم مطهر رضوی و مسجد گوهرشاد اجتماع کردند، بهلول سخنرانی تندی علیه رژیم پهلوی ایراد کرد. حکومت که از شورش میترسید، به مسجد گوهرشاد حمله کرد و صدها نفر در ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴ به شهادت رسیدند.
در سالروز این واقعه تاریخی، با یکی از شاهدان عینی که از قضا پدرش هم در آن روز به شهادت رسیده است، گفتوگو کردیم.
سید محمدعلی جعفری دولتآبادی بیشتر از ۲۰ مدال رنگارنگ قهرمانی دارد که خیلیهایش را هم همین اواخر در میادین ملی و بینالمللی کسب کرده و حالا رکورددار رده سنی بالای ۷۵ سال جهان در رشته وزنهبرداری و پرورش اندام است، یک چنین آدمی با اینچنین افتخارات اما پیدا کردنش برای ما که فقط از او یک نام و یک محدوده زندگی داشتیم، مثل پیدا کردن سوزن بود توی انبار کاه!
برای پیداکردن قهرمان به منطقه «تلگرد» مشهد رفتیم. هوا بسیار سرد بود و گاه باران و برف میبارید. شنیده بودیم که روزگاری به کار نانوایی اشتغال داشته. شاید این بهترین سرنخ ما بود و دلیلی برای گفتوگو با نانواهای آن محدوده.
در چهارمین نانوایی مرد مسنی بود که سید را میشناخت. نشانی گرفتیم و به امید درست بودن آن به منطقه طباطبایی تلگرد رفتیم. به یک نانوایی رسیدم سر دو نبشِ مه، مثل همه نانواییهای دیگر، در آن ساعت تنها کسی را که میشد درون آن یافت، خمیرگیر نانوایی بود، جوانی حدوداً ۲۵ ساله که مشغول درست کردن خمیر بود. آدرس را درست آمده بودیم اما باید منتظر صاحب نانوایی که پسر سید است، میماندیم.
پسر که جوانی حدودا ۳۵ ساله است پیش آمد و گفت پدرم هر روز از ساعت ۲ تا ۶ عصر در باشگاه ورزشی است و بعد هم برای نماز به مسجد همان محله میرود. به سرعت به محل باشگاه رفتیم. باشگاه بدنسازی در حاشیه خیابان گاز شرقی.
یک زیرزمین با پله مارپیچی. چهار ـ پنج پله که به داخل میرفتی به یک پاگرد میرسیدی و مسیر پله ها به سمت راست عوض میشد و حدود هفت پله هم تا کف باشگاه فاصله بود. یک عکس بزرگ با تعدادی عکسهای کوچکتر از یک پیر مرد در تمامی باشگاه وجود داشت، پیرمردی که با وجود سن وسال بالایش، سرحال بود و بدن ورزیده ای داشت، هم عکس پرورش اندامی داشت و هم عکس وزنهبرداری.
از سید پرسیدیم و این که کجاست، مسئول باشگاه گفت کمی دیر آمدید، ۲۰ دقیقه قبل سید رفت. سید برایشان هم پیشکسوت بود و هم استاد، همه قبولش داشتند و حتی در نبودش هم به او احترام میکردند.
صدای قرآن از مسجد نزدیک باشگاه شنیده میشد، به موقع اذان مغرب نزدیک شده بودیم، با مسئول باشگاه خداحافظی کردیم و برای نماز به مسجد رفتیم، البته این امید را هم داشتیم که سید برای نماز به آنجا بیاید و ما بتواینم قرار قطعی مصاحبه با او را بگذاریم.
هنوز اذان نگفته بودند که به مسجد رسیدیم، اولین چیزی که به چشممان میآمد، وجود افراد مسن بود که در صف جلو نشسته بودند و عدهای هم در گوشه و کنار مسجد و تعدای دیگر که از پا افتاده بودند و باید بر صندلی ها مخصوص مینشستند هم در ردیف آخر و کنار دیوار مسجد در انتظار شروع نماز بودند و این فرصت خوبی برای ما بود تا با تعدادی از آنها صحبت کنیم و از داشتههای ذهنی آنها در خصوص وقایع مسجد گوهرشاد مطلع شویم و احتمالاً هم قرار مصاحبه با آنها را بگذاریم.
با همه اینها سید اما آن شب به مسجد نیامد و دوستان او هم نگرانش بودند و میگفتند که هر شب برای نماز به این مسجد میآمده!
بعد از نماز منزل سید را پیدا کردیم و با پسر دیگر او که با سید زندگی میکند برای روز بعد قرار مصاحبه گذاشتیم.
کمی زودتر از قرارمان به در منزل ایشان رسیدیم، یک ساختمان سه طبقه که طبقه اول تولیدی لباس، طبقه دوم مربوط به پسر سید و طبقه سوم هم خود او زندگی میکرد، از آسانسور خبری نبود و تمام سه طبقه را باید از پله ها بالا میرفتیم.
پسر سید ما را به داخل دعوت کرد. خانه یک هال بزرگ داشت و یک اتاق خواب، داخل هال هیچ چیز لوکس و اضافی نبود، نه مبلمان داشت و نه حتی پشتی، خالی خالی بود و فقط فرش شده بود، در یک گوشه هم تلویزیونی گذاشته بودند، در آشپزخانه او هم از وسایل لوکس خبری نبود. کاملاً مشخص بود که در این خانه زنی وجود ندارد تا دستی به سر و روی آن بکشد.
سید در اتاق دیگر داشت لباسهایش را عوض میکرد، از همانجا خوش و بش و احوالپرسیای با ما کرد و ما را به نشستن دعوت نمود، گفت که خودش هم چند لحظه دیگر به ما خواهد پیوست ما هم از فرصت استفاده کردیم و کلکسیون مدالهای رنگارنگ او را که به دیوار زده شده بود، نگاه کردیم، کلی مدال بود، طلا، نقره و برنز، ۲۰ عدد بود که سید میگفت اینها تنها بخشی از مدالهای اوست، دو نوه کنجکاو سید هم آمده بودند. اول خیلی آرام بودند و فقط نشسته بودند اما بعد که یخشان باز شد کاری کردند کارستان.
با آمدن سید صحبتمان با او آغاز شد و طبق معمول اولین صحبتهای رد و بدل شده، معرفی خودمان به او و پرسیدن نام و نشان از او بود.
سید محمدعلی جعفری دولت آبادی به گفته خودش، بچه داشقلعه است که آن زمانها چهارراه مقدم طبرسی بوده و آخر شهر مشهد، بعد از آن هم تا چشم کار میکرده زمینهای کشاورزی بوده است.
سید متولد ۱۳۰۵ است و میگوید که در زمان قیام مسجد گوهرشاد ۸ ساله بوده که پدرش برای شرکت در قیام به مسجد میرود:
روزی که شلوغ بود، این هم رفته بود آنجا و دیگر برنگشت، حالیمان نمیشد به آن صورت. بعد هم شب شد، فردا شد، پسفردا، از مادر سؤال کردیم که پدر ما کجا است! گفت مسجد گوهرشاد شلوغ شده و در صحن کهنه که حوض طلایی میگویند، لاشه بالای لاشه افتاده و …
پدر آقای جعفری روحانی بوده و گاهی هم در مسجد گوهرشاد احکام میگفته اما از اینکه ایشان آنجا منبر هم میرفته یا نه، آقای جعفری خبری ندارد.
وقتی پدر آقا سید محمدعلی به مسجد گوهرشاد میرود، مادر میماند و همین یک فرزند، به قول سید:
مادرم بعد از آن واقعه تا یکی دو ماه برای یافتن نشانی از پدرم هر جا رفت و از هر کس سراغ پدر را گرفت، نتوانست او را پیدا کند و دست از جستوجو برداشت و بعد هم سی تومان خانه مان را که در همان داش قلعه بود فروخت که کمکم خرج زندگی کند تا من روی پا بایستم. من هم در همان کوچکی رفتم در نانوایی برای کارگری تا کمک خرج خانواده باشم.
جعفری درباره دوران کشف حجاب میگوید: آژانها هم هر زنی را که با چادر یا چارقد میدیدند، آن را از سرشان بر میداشتند و دور میانداختند بعد هم میگفتند که باید کلاه سرکنید. زن ها تلاش میکردند که اصلاً از خانه بیرون نیایند و حتی به خانه اقوام هم نمیرفتند. او ادامه میدهد:
چهارده، پانزده ساله شده بودم که میرفتم باشگاه ورزش میکردم. هفتهای سه روز در قسمت زیبایی اندام بودم، خیلی از قهرمانان آن دوره هم با من بودند. اول انقلاب چند وقتی ورزش را کنار گذاشتم، بعد هم ورزشکاران آمدند دنبالم که بیا ورزش کنیم و دوباره شروع کردم، حرفهای که شدم دیگر همیشه اول میشدم. در استان خراسان همیشه اول میشدم، اصفهان، شیراز، تبریز، کرج و هر جای دیگر که میرفتم اول میشدم.
آقای جعفری که تکفرزند خانواده بوده و نه خواهری داشته و نه برادری، با شعار فرزند کمتر زندگی بهتر مخالف است و از فرزندانش گله دارد که چرا تلاش میکنند بچه کمتری داشته باشند. او میگوید اگر آنها به حرف او کرده بودند حالا به جای این که او ۱۲ نوه داشته باشد باید ۴۰ نوه میداشت و کلی هم نبیره.
از پنج فرزند آقای جعفری فرزند ارشد او به نام محمود در دوران هشت ساله دفاع مقدس به شهادت رسیده است.
سید محمدعلی جعفری دولت آبادی خاطرات زیادی از زندگی، کار، ورزش و افتخاراتش گفت، از تلخ و شیرینهای زندگیاش، از مسئولین هم گله داشته که چرا علیرغم افتخارات فراوانش آنچنان که باید و شاید به او توجه نمیکنند.
آقای جعفری اکنون ۹۱ سال سن دارد و همچنان هم روزانه به طور مداوم ورزش میکند و قهرمان رده بالای ۷۵ سال جهان دررشته ورزشی وزنهبرداری اندام است.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0