« آوار »
«آوار را پس میزند، آهسته آهسته
شاید عزیزی زیر این دیوارها باشد
شاید صدای ناله ای، آوای کوتاهی
شاید نشانی بین این آوارها باشد»۱
می گردد و پس می زند آوار و می گرید
شاید عزیزش زیر این آوار خوابیده
اشکش به روی خاک می بارد، ولی آرام
این لرزه را شاید که خواب است و نفهمیده
هی خاک را می بوید و می جویدش در خاک
سر می کشد هر سو ولی دیگر ندارد سود
می گردد و می گرید و آواز می خواند
با سوز دل سر می دهد آواز رودارود
جایی که در آن جا همیشه عشق جاری بود
مدفون شده حالا تمام آرزوهایش
دیگر صدای خنده ی کودک نمی آید
دیگر نمی آید چرا او سوی بابایش
در بیستون فرهاد را باید خبر سازند
گویا صدای تیشه اش با باد می آید
فرهاد هم باید بیاید از فراز کوه
از قصر شیرین ناله و فریاد می آید
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0