دختران و حتی پسران ترجیح میدهند با کسی وارد رابطه عاطفی شوند که این محبت بین آنها استمرار پذیر باشد. اگر به صورت عمیق به روابط امروزی بین دختران و پسران بنگیریم خواهیم دریافت که هیچ کدام از آنها با تمام وجود علاقه ندارند که در گیر عاطفههای زودگذر و مدت دار شوند، اما شرایط و وضعیت آنها را به این سو کشانده است.
برای عشق سه رأس معرفی میشود که «صمیمیت»، «کشش جنسی» و «تعهد» هستند. هر نوع ترکیبی از این سه رأس را میتوان یک رابطه عاشقانه دانست.
به طور طبیعی، وقتی سن ازدواج بالا میرود، ارضای این نیازها که اتفاقا نیازهایی اصیل و انسانی هم هستند، به تعویق میافتد و همین امر تبعات متعددی در پی خواهد داشت. یکی از آنها این است که افراد برای پاسخ به نیازهای خود به دنبال روشهای جایگزین میگردند. مثلا وارد روابط موقت، ارتباطات گذرای عاطفی یا جنسی میشوند و یا وقت شان را به دوست بازی میگذرانند. یا اینکه اصلا به انکار نیازها میرسند؛ به طوری که اساسا خود را به عنوان یک فرد دارای نیاز نمیبینند؛ که این موضوع هم متعاقبا تبعاتی خواهد داشت.
عشق قبل یا بعد؟
برای تداوم یافتن یک ازدواج، باید بر عشقی بسیار محکم و قویتر از عشقی که امروزه میشناسیم استوار باشیم. ما به عشقی نیاز داریم که فارغ از خود و پاک باشد. این عشق، عشق حقیقی است و عشق حقیقی دیده میشود نه اینکه شنیده شود. عشق اگر حقیقی باشد، خود را در عمل نشان میدهد نه در حرف.
باور غلطی که رایج شده این است که میگویند «ازدواج باید با عشق شروع شود.» صرف این تصور از ازدواج، بیماری است. ازدواج باید به عشق منتهی شود نه اینکه لزوما به دنبال آنچه برویم که در اکثر مواقع به جای عشق اشتباه گرفته میشود، شروع شود. برای انتخاب همسر باید دنبال کسی رفت که ظرفیت ارتباط انسانی سالم را داشته باشد.
در این صورت و به فرض وجود این توان و آگاهی و ظرفیت در هر دو طرف است که میتوان بعد از مدتی زندگی مشترک توأم با احترام، مسئولیت پذیری، محبت ورزی، تعهد و حمایت متقابل در بالا و پایینهای زندگی مشترک، شاهد جوانه زدن بذر عشق در رابطه باشیم؛ بنابراین اینکه افراد میگویند باید با عشق شروع کنیم، اغلب منتهی به اشتباه گرفتن احساسهای شهوت و شیفتگی و نوعی فرافکنی متقابل با عشق خواهیم شد.
به عشق قبل از ازدواج بیش از حد اهمیت داده میشود و هیچ توجهی به بعد از آن نمیشود. این به آن خاطر است که عشق مثل اندامهای درون بدن انسانها، درون او رشد نمیکند یا توسط یک هورمون خاص در بدن ترشح نمیشود. عشق فقط با تمرین در طولانی مدت است که به وجود میآید؛ و ازدواج برای زوجها فرصتهای خیلی زیادی را برای تمرین آن فراهم میکند.
یک نمونه کلاسیک از عشق بعد از ازدواج را در فیلم “فیدلر روی پشت بام” میتوان دید. این فیلم درمورد یک خانواده روسی است که سه دختر زیبا و دوست داشتنی دارند. یک روز، شوهر از زن میپرسد، “منو دوست داری؟ ” و زن در جواب میگوید، “بعد از ۲۵ سال از من میپرسی که دوستت دارم یا نه؟ بعد از همه کارهایی که برایت کردم، شستم رُفتم، پختم، سه دختر برایت به دنیا آوردم، حالا از من میپرسی دوستت دارم یا نه؟ ”
بعد لحظهای مکث میکند و ادامه میدهد، “آره من واقعاً دوستت دارم”.
عشق آن احساسی نیست که به کسی دارید، تمایل به انجام کارهایی است که دوست دارید برای آن فرد بکنید.
عشق یا هوس؟
دکتر امیر مهرداد خسروی روانشناس خانواده میگوید: برای روشن شدن این موضوع از خودتان بپرسید: «نقطه مقابل عشق چیست؟» اغلب مردم خیال میکنند تنفر نقطه مقابل عشق است، در حالی که نقطه مقابل تنفر، شیفتگی است نه عشق. تنفر، اوج انزجار است با چشم بسته؛ طوری که هیچ کدام از خوبیهای کسی را نبینیم و شیفتگی، اوج کشش است با چشم بسته؛ طوری که فردِ شیفته بدیهای طرف و اشکالات رابطه را نمیبیند.
پس جایگاه عشق در این میان چه میشود؟ عشق نقطه مقابل ندارد. یا هست یا نیست. عشق، گر گرفته نیست. تصاحب گرا نیست. تملک جو نیست. عشق نوسان ندارد، سیال است. هدف و شرط عشق، لزوما وصال نیست، اما همه اینها در شیفتگی هست. در شیفتگی فرد به دنبال وصال است. اگر طرف مقابلش برود یا قهر کند و نباشد، او دیوانه میشود. آدمِ شیفته، تملک گرا و انحصارطلب است. پس عشق که اغلب در ادبیات رایج ما جایگاهش به شیفتگی تنزل پیدا کرده و مبتذل شده است، این نیست و آنچه به عنوان عشق در جامعه میبینیم بیشتر شوقی است که مولفههای شهوت و برون فکنی متقابل نیازها و انگیزهها را دارد. نکته مهم دیگر آن است که افراد متاسفانه فکر میکنند آن ازدواجی درست و خوش عاقبت است که این شوق، از روز نخست در دل آنها باشد. همین نگرش باعث میشود خیلی از ازدواجهای سالم و بالقوه موفق اتفاق نیفتد، چون به اصطلاح آن حرارت و تپش قلب و هیجانی که انتظار میرود در دل دو طرف نیست.
رابرت استرنبرگ، روانشناس آمریکایی، در یکی از نظریههای معروف خود که به نام «مثلث عشق» مشهور است، برای عشق سه رأس معرفی میکند که «صمیمیت»، «کشش جنسی» و «تعهد» هستند. هر نوع ترکیبی از این سه رأس را میتوان یک رابطه عاشقانه دانست.
بهشکلی قراردادی، ما رابطهای را که فقط صمیمیت داشته باشد (و نه کشش و تعهد)، «دوستی» ساده میدانیم. کشش جنسی بهتنهایی نوعی عشق را پدید میآورد که معادل «شیدایی و نابخردی» است و تعهد تنها «عشق پوچ» نام دارد.
پس برای ازدواج که یک رابطه طولانیمدت است، به چیزی بیش از یک یا دو جزء فقط نیاز داریم. «عشقهای رمانتیک» فاقد جزء تعهد هستند و احتمالا دوام نمیآورند. «عشقهای ترحمآمیز» جزء شهوت را ندارند و در نتیجه ممکن است در آینده با رضایت چندانی در ازدواج همراه نباشند. «عشقهای سرابگونه» هم فاقد جزء صمیمیت هستند و به خواستگاری یا نامزدی عجولانهای منجر میشود که در آنها تصور بر این است که تعهد بر پایه شور و کشش جنسی بنا خواهد شد و نیازی به صمیمیت نیست.
عشقهای شورانگیز پیش از ازدواج ممکن است بهجای آنکه یک رابطه صمیمانه را نشان دهند و تعهد آینده را پیشگویی کنند، نشاندهنده آشفتگیهای روانی مانند اختلالات خلقی، اختلال انطباقی (برقراری یک رابطه جدید برای جبران فقدان یا ناخشنودی پیشآمده که در آن صمیمیت ابرازشده از سوی طرف مقابل بهصورت اغراقآمیزی تصور میشود) و اختلالات شخصیت (مانند اختلالات شخصیت مرزی که از جمله با رفتارهای ناگهانی، فکر نشده، اما زودگذر و ناپایدار مشخص میشود) باشند.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 7 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 7