شهیدی که هیچ عکسی از خود برجا نگذاشت
به گزارش قائم آنلاین،مهدی جمالینژاد شهردار فعلی یزد و شهردار سابق اصفهان روز سهشنبه به همراه جمعی از مسؤولان یزد با هدف دیدار خانواده شهدا از جمله فرماندهان شهید سپاه الغدیر یزد به اصفهان سفر کردند. سپاه الغدیر یزد همزمان با عید غدیر سال ۶۲ شروع به کار کرد، شهید عاصیزاده نخستین فرمانده تیپ بود
به گزارش قائم آنلاین،مهدی جمالینژاد شهردار فعلی یزد و شهردار سابق اصفهان روز سهشنبه به همراه جمعی از مسؤولان یزد با هدف دیدار خانواده شهدا از جمله فرماندهان شهید سپاه الغدیر یزد به اصفهان سفر کردند.
سپاه الغدیر یزد همزمان با عید غدیر سال ۶۲ شروع به کار کرد، شهید عاصیزاده نخستین فرمانده تیپ بود که شهادتش نگذاشت بیش از ۲۲ روز فرماندهی را بر عهده داشته باشد، پس از آن میرحسینی بود که او هم به درجه جانبازی رسید.
شهید جعفرزاده فرمانده بعدی بود که در عملیات بدر به شهادت رسید، میرحسینی مجدداً به فرماندهی رسید و از سال ۶۶ سردار شهید آقابابایی فرماندهی تیپ الغدیر یزد را بر عهده داشت؛ از میان فرماندهان این تیپ شهیدان جعفرزاده و آقابابایی اهل اصفهان بودند.
مقصد اول؛ شهیدی که عکسی از خود باقی نگذاشت
منزل شهید جعفرزاده، خانهای در محله امامزاده شاهزید، نخستین مقصد مسؤولان یزد در این سفر بود، پدر و برادر شهید به استقبال شهردار و تیم همراه آمدند، در بدو ورود چهره یکی از اعضای خانواده شهید برای جمالینژاد آشنا بود، مشخص شد خانم جعفرزاده دختر شهید بوده که مدتها در شهرداری اصفهان با جمالینژاد همکار بودند.
شهردار یزد که پیش از این در اصفهان کمتر نام شهید جعفرزاده را شنیده بود، گفت: به آن اندازهای که شهید جعفرزاده در یزد شناخته شده است در اصفهان این شهید بزرگوار را نمیشناسند.
محمدمهدی فرهنگدوست مسؤول حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه الغدیر استان یزد که همرزم شهید بوده از خاطراتش با شهید گفت، این که در سنگر شهید کاغذی خودنمایی میکرد که روی آن نوشته شده بود «در این اتاق رسم است که افراد را برای نماز شب بیدار میکنند اگر ناراحت میشوید اینجا نخوابید».
فرهنگدوست گفت: فکر میکردم به شوخی نوشتهاند اما وقتی شبی را آنجا خوابیدم متوجه شدم موضوع جدی است!
او از خلوص شهید گفت و ادامه داد: شهید قبل از شهادتش تمامی عکس و فیلمهایی که داشت را جمعآوری کرده و از بین برد، تا جایی که پس از شهادتش به دنبال عکس بودیم هیچ عکسی وجود نداشت، مجبور شدیم عکس پرسنلی شهید را با عکسی از بدن یکی از رزمندگان ترکیب کنیم تا عکس تمام قد از شهید داشته باشیم.
جعفرزاده نتوانست زیاد در جایگاه فرماندهی دوام بیاورد و در نخستین عملیات پس از فرماندهی تیپ یزد به شهادت رسید؛ به گفته مسؤول حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، برای گرامیداشت مقام این شهید در یزد میدانی به اسم شهید جعفرزاده نامگذاری شده است.
ابوترابی نایب رئیس شورای شهر یزد هم در این جلسه از شباهت شهردار اصفهانی یزد و شهید جعفرزاده سخن گفت و تصریح کرد: زمانی که برای پیشنهاد فعالیت در شهرداری یزد خدمت جمالینژاد رسیدیم به دوستان میگفتم او چقدر شبیه شهید جعفرزاده هست، انصافاً از زمان شروع به کار هم فعال بوده و یزد یک سال متفاوتی را تجربه کرد.
اینجا بود که پدر شهید هم در جواب در کلماتی کوتاه تأکید کرد: اینجا هم که بود همینطور بود قدرش را ندانستند.
در پایان این دیدار، بازوبندی که نام ائمه بر آن حک شده بود همراه با لوح یادبود و چند یادگاری به خانواده شهید جعفرزاده اهدا شد.
مقصد دوم؛ سرباز در گهواره خمینی
مقصد بعدی خانه شهید اکبر آقابابایی در محله مهر بود، شهیدی که بعد از جنگ به شهادت رسید، شهیدی که سالها جانباز بود و نتوانست دوری همرزمانش را تحمل کند.
والده و برادر شهید آقابابایی به استقبال آمدند و در اتفاقی جالب مشخص شد برادر شهید آقابابایی هم از همکاران جمالینژاد در شهرداری اصفهان البته در بخشی دیگر بوده است.
رئیس دفتر نماینده ولی فقیه در استان یزد که به نمایندگی از آیتالله ناصری در این بازدیدها حضور داشت، یادآور شد: رزمندگان یزدی خاطرات زیادی با شهید آقابابایی دارند.
وی ادامه داد: پیش از شهادت زمانی که در بستر مریضی بودند برای عیادت رفته بودیم، دختر شهید که ۵ سال بیشتر نداشت آمد و در دامن پدر نشست، ما که از شدت بیماری خبر داشتیم متأثر شدیم اما خود شهید به ما دلداری میدادند.
برادر شهید هم تاریخ شهادت شهید را سال ۷۴ اعلام کرد و بیان داشت: در لندن دکتر به او گفت که ۶ ماه دیگر بیشتر زنده نخواهی بود، شهید لبخند زده بود که باعث تعجب دکتر شده بود و در پاسخ گفته بود که من در شرایطی بودهام که نمیدانستم یک ثانیه دیگر زنده هستم یا نه، ۶ ماه وقت زیادی است.
مادر شهید با لبخند بیان میکند: اینها برای ما نبودند، حضرت امام فرمودند سربازان من در گهواره هستند، آن زمان شهید آقابابایی تازه به دنیا آمده بود.
فرهنگدوست که معاون شهید آقابابایی بوده به خاطرهای اشاره میکند و ادامه میدهد: در جلسهای که طی یک عملیات داشتیم سر موضوعی با شهید بحث کردیم که منجر به ناراحتی من شد و از آن جلسه خارج شدم، مقصر بودم اما آن شهید برای عذرخواهی از من پیشقدم شد.
فرهنگدوست عملیات کرکوک را یادآوری میکند و برادر شهید ادامه میدهد: یکی از نخستین عملیاتهای برونمرزی که در نوع خود منحصر به فرد است از سوی اکبر آقابابایی در عمق ۱۵۰ کیلومتری عراق انجام شد که منجر به انهدام پالایشگاه و فرودگاه کرکوک شد.
وی اضافه کرد: این عملیات به گونهای انجام شد که تا همین دو سال پیش اعلام شد که پالایشگاه را بازسازی کرده و دوباره از آن استفاده میکنند؛ در ۳ ماه مدت این عملیات ۳ بار خبر شهادتش آمد اما قسمت چیز دیگری بود.
در پایان، مادر شهید چند شکلات را تبرک کرده و به یکی از مهمانان هدیه میدهد، سایر مهمانها هم که شاهد این اتفاق هستند نگاه معنیداری میکنند، نتیجه میشود این که تمام شکلاتها میان مهمانان توزیع میشود و یک نفر هم با خنده ظرف شکلات را به عنوان تبرک طلب میکند.
جمالینژاد پیش از رفتن یادش میآید که در زمان شهردار بودنش تعدادی نقاشی آبرنگ از شهدای شاخص جنگ را سفارش داده تا در فضای شهری کار کنند، نسخه اصلی نقاشیها را هم که شعرباف آنها را به تصویر کشیده به خود خانواده شهید داده است، برادر شهید آن عکس را میآورد و همه با آن عکس یادگیری میگیرند؛ این بار نوبت برادر شهید است که بازوبند قهرمانی را ببندد.
مقصد سوم؛ پسری که هر شب به خواب مادر میآید
مقصد سوم خانهای در انتهای کوچهای باریک است، پلاک ۴۹، خانه «حاج حسین»؛ وقتی وارد سالن میشوی تصویر شهید حسین خرازی را میبینی که روی دیوار نقاشی شده است، همان تصویری که با یک دست چند بلندگو را در دست گرفته و با چهرهای مصمم برای رزمندگان صحبت میکند.
یکی از همراهان میگوید آن قدر تابلو و تصاویر شهید را بردهاند که تصویرش را به دیوار حک کردهاند؛ مادر شهید به استقبال میآید و طوری با جمالینژاد گرم میگیرد که گویی مادرانه سالهاست او را میشناسد، شهردار اصفهانی یزد هم مانند همیشه گرم میگیرد و از احوالش میپرسد.
جمالینژاد آغازکننده صحبت است و میگوید که «شبی نیست که مادر، خواب شهید را نبینند» و مادر ادامه میدهد: حاج حسین خیلی از مسائل را زودتر از این که به وجود بیاید حل میکند؛ روز گذشته از من خواستند برای افتتاح یک زورخانه بروم اما مردد بودم و از شهید خواستم اگر به صلاحم نیست شرایط به گونهای رقم بخورد که این کار نشود، اما قسمت بود که بروم و رفتم.
او اضافه میکند: شب گذشته به خوابم آمد و گفت «مامان، زورخانه خوش گذشت؟» و میخندد، خوابش ادامه داشته و حاج حسین در خواب میگوید «فردا از خانه بیرون نرو»؛ مادر میگوید شهید میدانست شما تشریف میآورید.
فرهنگدوست هم خاطرهای از حاج حسین به نقل از احمد کاظمی نقل میکند خاطرهای از منطقه طلاییه در عملیات بدر که اوضاع عجیبی بود و همانجا دست شهید خرازی قطع میشود، یکی از مهمانان در مورد فرزند شهید سؤال میکند و مادر پاسخ میدهد: پسر شهید ۲۰ روز بعد از شهادتش به دنیا آمد، درسش را خوانده و تهران مشغول به کار است اما هنوز ازدواج نکرده است.
بازوبند قهرمانی به مادر شهید تقدیم میشود، در حالی منزل را ترک میکنیم که همه التماس دعا دارند و از مادر میخواهند اگر باز هم پسر را به خواب دید سفارش همه را به شهید داشته باشد.
مقصد آخر طبق برنامه خانه شهید بیسر است، خانه محسن حججی؛ اما پیش از رفتن به آنجا برنامه تغییر میکند، دیدار با خانواده سلامتیان که در مسیر قرار دارد، پیش از رفتن به نجفآباد مهمانان یزدی به جمع پسران خیر بزرگ اصفهانی میروند که کمتر از یک هفته پیش چشم از جهان فروبست.
مقصد آخر؛ خانهای که همه آدرس آن را میدانند
مهمانان یزد راهی نجفآباد میشوند، در مسیر صدای اذان گوشیها میگوید وقت نماز است، اما خانواده شهید هم منتظر هستند؛ آدرس دقیق منزل را نمیدانند اما مهم نیست، یکی از مهمانان شیشه را پایین میکشد و به یکی از اهالی میگوید «خانه شهید حججی کجاست؟»؛ اینجا همه آدرس این خانه را میدانند.
وارد کوچه که میشوند بنرهای متعدد منقش به تصویر محسن حججی، خانه شهید را نشان میدهد، پدر محسن که محاسن و موهایش همگی سفید شدهاند به استقبال میآید و مهمانان را به آغوش میکشد.
جمالینژاد از پدر شهید اجازه میخواهد تا مهمانان نماز را اقامه کنند، پدر و مادر به اتاق میروند و با انبوهی از مُهر و جانماز بر میگردند وقتی نگاه متعجبانه ما را میبینند مادر شهید میگوید «برای نماز زیاد اینجا میآیند، زیارت عاشورا هم داریم».
بعد از نماز مهمانان پای صحبت خانواده شهید محو پوسترها و تندیسهایی میشوند که عددشان از صد میگذرد، از لای در اتاق هم پیداست که تعداد زیادی هم که در دکور جا نشدهاند داخل آن یکی اتاق به دیوار تکیه دادهاند.
یکی از همرزمهای شهید حججی که از اصفهان به ما ملحق شد صحبت را آغاز میکند و از خاطره اعزام خودش این گونه میگوید: حاج قاسم گفته بود هیچ کس از خانواده شهدا برای سوریه فرستاده نشود، با این حساب طبیعی بود که من که برادر دو شهید هستم را اعزام نکنند اما هر طور بود راهی پیدا کردم.
او اضافه میکند: برای محکم شدن قضیه مادرم را برای نوشتن رضایتنامه به دفتر ثبت بردم، مادرم به کارمند آنجا گفت «دو پسر را برای امام حسین دادهام این یکی را برای حضرت زینب کنار گذاشتهام» اما از آنجا که بیرون آمدیم گفت نمیخواهم شهید شوی؛ همین باعث شد که من اعزام شوم، در عملیات مجروح شوم، شرایط دشواری را سپری کنم اما شهید نشوم.
این مدافع حرم تأکید کرد: همه اینها را گفتم تا این را بگویم که مقام شهید حججی از همان جاست که به پای مادر و پدر بوسه زد، چه بسا شهدایی که سر بریده شدند، قطعه قطعه شدند اما هیچکدام به اندازه این شهید شما دلها را به خود جذب نکردند.
در پایان این دیدار هم بازوبند پهلوانی، لوح یادبود و یادگاری مهمانان یزد به پدر و مادر شهید حججی اهدا شد، اهالی دیار بادگیرها پس از منزل شهید بر سر مزار او نیز حاضر شدند و پس از آن اصفهان را به مقصد یزد ترک کردند.
برچسب ها :شهردار ،خانواده شهدا ،سپاه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0