کد خبر : 95695
تاریخ انتشار : یکشنبه 20 می 2018 - 9:05
-

درخواست باورنکردنی یک جوان از «حاتمی کیا»/عکس

درخواست باورنکردنی یک جوان از «حاتمی کیا»/عکس

به گزارش قائم آنلاین،به گزارش افکارنیوز، بغض سنگینی دارم چهار ساعت همراه و ملازم #ابراهیم_حاتمی_کیا بودم که دو ساعتش به بحث و تحلیل گذشت. طبیعتا برای من که از نوجوانی #عاشق #آقاابراهیم و علاقمند #فیلم هایش بودم این همنشینی رودررو فرصت مغتنمی بود. اما یک اتفاق به شدت من را متاثر کرد. از #سینما تربیت

به گزارش قائم آنلاین،به گزارش افکارنیوز، بغض سنگینی دارم چهار ساعت همراه و ملازم #ابراهیم_حاتمی_کیا بودم که دو ساعتش به بحث و تحلیل گذشت. طبیعتا برای من که از نوجوانی #عاشق #آقاابراهیم و علاقمند #فیلم هایش بودم این همنشینی رودررو فرصت مغتنمی بود.

اما یک اتفاق به شدت من را متاثر کرد.

از #سینما تربیت بیرون آمدیم. تعداد زیادی از مردم که اکثرا هم جوان بودند دور آقا ابراهیم جمع شده بودند. عمدتا قصد گرفتن #عکس یادگاری داشتند. جوانی با سختی خودش را به #حاتمی_کیا رساند و مدعی بود #فیلم‌ساز قابلی است. از ایشان می‌خواست فیلم‌هایش را ببیند و نظر دهد. حاتمی‌کیا به #جوان آدرس و قول داد. به زور سوار ماشین شد. دو جوان دیگر دست بردار نبودند. از ظاهر و چهره‌شان نمی‌شد تشخیص داد که مذهبی‌اند. از جوان‌های عادی همین شهر بودند. #حاتمی‌کیا به اصرارشان شیشه ماشین را پایین داد. یکی‌شان سرش را از پنجره داخل آورد و آرام در گوش آقا ابراهیم چیزی گفت. صندلی عقب ماشین بودم و چیزی از حرف‌های جوان نشنیدم.

حاتمی‌کیا فوری سرش را عقب کشید و گفت: نه آقاجان من نمی‌توانم

پسر: به خدا من هیچ کس دیگری را نمی‌شناسم.

حاتمی‌کیا: آقا کار من این نیست! از من نخواه

قطره‌ی اشک را روی صورت پسر دیدم. فکر کردم او هم در مورد #هنر و #فیلم‌سازی کاری دارد لذا به آقا ابراهیم گفتم: بهش بگید بیاد #حوزه_هنری. من کمکش می‌کنم

آقا ابراهیم برگشت طرف من و گفت: نه بابا! این یه چیز دیگه می‌خواد؛ و دوباره رو به پسر که به پهنه‌ی صورت گریه می‌کرد و گفت: از من نخواه؛ کار من اصلا این نیست. ارتباطی ندارم.

پسر: لااقل به بچه‌های #اوج بگید؟ تو رو خدا سفارش من را بکنید

حاتمی‌کیا: پسرم کار اون‌ها هم نیست. اون‌ها اصلا کارشان چیز دیگه است. راهش این نیست.

پسر: آقا تو رو خدا…

پسر عقب رفت و دیدم که مثل #باران_بهاری #اشک می‌ریزد. با حسرت به ما نگاه می‌کرد.

دلم برای خودم سوخت. افق آرزوهای‌شان و پاکی طینت‌شان حسرتی بزرگ روی دلم گذاشت.

از حاتمی‌کیا می‌خواستند وساطت‌شان کند تا بتوانند #سوریه بروند

چطور در این دنیای مملو از پابست و گرفتاری جوانانی این قدر آزادگی و رهایی دارند که اینگونه #عاشقانه پی‌جوی #جهاد و #شهادت‌اند؟

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

14 + 5 =