خاطرات یک آزادهی مازندرانی که ۸ سال اسیر عراقیها بود
به گزارش قائم آنلاین، ثبت خاطرات روزهای اسارت هر یک از آزادگان همچون برگ زرینی است که هر روز بر تاریخ پر افتخار کشورمان افزوده می شود و رسالت ما در حفظ این گنجینه های ناب دشوارتر می سازد بنابراین یباید بدانیم و یادآور شویم که امنیت امروز جامعه ما مرهون جوانمردی و رشادت های
به گزارش قائم آنلاین، ثبت خاطرات روزهای اسارت هر یک از آزادگان همچون برگ زرینی است که هر روز بر تاریخ پر افتخار کشورمان افزوده می شود و رسالت ما در حفظ این گنجینه های ناب دشوارتر می سازد بنابراین یباید بدانیم و یادآور شویم که امنیت امروز جامعه ما مرهون جوانمردی و رشادت های دیروز آنان است.
آزادگان سرافراز ما شناسنامه های جنگ و دفاع مقدس هستند اسرار جنگ در سینه آنهاست و باید آنرا باید به نسل های آینده انتقال دهند. آزاده سرافراز”حبیبالله آدینهنیا ” متولد ۱۳۴۳ یکی از ۴۰آزاده شهرستان نکاست که به اسارت رژیم بعثی درآمد. وی در حال حاضر در ساری سکونت دارد.
آزاده آدینه نیا در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۶۱ در عملیات بیت المقدس اسیر و در تاریخ ۲۶ مرداد ۶۹ آزاد شد و وی بیش از هشت سال از دوران جوانی خود را در اسارتگاه های دشمن در اردوگاه العمار و موصل گذراند.
پای صحبت آزاده سرافراز می نشینیم تا بلکه ما نیز بتوانیم خوشه ای برچینیم از خرمن سالها صبر و استقامت این مرد بزرگ و توشه راه آیندگان سازیم.
انگیزه شما برای رفتن به جبهه چه بود؟
ما بر حسب تکلیف و دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی پس ازفرمان حضرت امام (ره) مبنی بر شکل گیری پایگاه بسیج ، از پایگاه مقاومت شهید کاظمی راه آهن شهرستان نکا در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۶۰ به عنوان نیروی بسیجی برای آموزش در پادگان منجیل گیلان تحت نظرتفنگداران نیروی دریایی ارتش آموزش فشرده دیدیم که همزمان با ما نیروهای تکاور تیپ ذوالفقار که نیروی موسوم به نیروهای آزادی بخش خرمشهر بودند نیز آموزش می دیدند ، بعد از دوره آموزش یک ماهه، به منطقه عملیاتی غرب اعزام شدیم که من در مرحله اول به عضویت واحد رزمی سپاه در آمده و در بخش فنی مونتاژ ماشین الات راه سازی و جنگی فعالیت می کردم .
در همان برهه از زمان در داخل کارگاه مهندسی رزمی سپاه در منطقه غرب از ناحیه پای چپ مجروح شده و به بیمارستان ارتش (نور افشار) تهران منتقل شدم که پس از بهبودی در سال ۶۰ به منطقه جنوب اعزام و در عملیات فتح المبین شرکت کردم و پس از آن یک هفته به مرخصی رفته مجددا به منطقه جنوب اعزام و در عملیات بیت المقدس (آزاد سازی خرمشهر) شرکت کردم.
در همان مرحله اول شب عملیات به دلیل اینکه برخی از واحدهای رزمی مجاورما ونیروهای بسیجی و نیروهای عمل کننده به دلیل باتلاقی بودن منطقه درآن گرفتار شدند وعملا عملیات موفق نبود و در نتیجه با پاتک دشمن در محاصره دشمن گرفتار شدیم .
چه تعداد از نیروهای این عملیات درمحاصره دشمن قرار گرفتند؟
حدود یک گروهان مرکب از بسیجیان ، سربازان بودند البته تعداد کمی به عقب برگشتند و تعدادی هم اسیر و عده ای هم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
همزمان با شما چند نفر اسیر شدند؟
در محور عملیاتی ما حدود ۳۷ نفر در یک روز و در مجموع با اسرای محورهای دیگر ۸۰ نفر
در لحظه اول اسارت چه احساسی داشتید؟
ما اصلا به مقوله اسارت فکر نکردیم وقتی به جبهه اعزام شدیم نخست به شهادت و بعد به برگشت فکر می کردیم.
لحظه اول اسارت برای ما غیر قابل باوربود قبل از انتقال ما به اردوگاه ، نخست مارا به بصره و وارد یک کمپ حدودا ۳۰ متری بردند و یک مرحله بازجویی انجام داده سپس به استخبارات بغداد در یک اتاقک سه در پنج با بیش از صد نفر انتقال دادند.
سیر اردو گاهی خود را توضیح دهید؟
شرایط در اردوگاه بسیار سخت و آزار دهنده بود ، شرایط بدی را در اردوگاه ها پشت سر می گذاشتیم شیوه نگهداری اسرا در آنجا سخت و طاقت فرسا بود تعداد زیادی از اسرا را در یک اتاق کوچک نگهداری می کردند این در حالی بود که بسیاری از اسرای ما زخمی یا موج گرفته بودند حتی جایی برای نشستن وجود نداشت گاهی مجبورمی شدیم عده ای ایستاده و عده ای دراز بکشیم ، خوابیدن ما هم نشسته و نشستن ما هم نوبتی بود، حتی مجروحان ما نیز جایی برای دراز کشیدن نداشتند مجموعا شرایط سخت و طاقت فرسایی بود که تحملش برای بچه های ما زجر آور بود.
سربازهای عراقی که در آن اردوگاه حضور داشتند همراه با فحش و ناسزا فشارهای روانی زیادی را برای بچه های ما وارد می کردند.
بعد از سه روز بازجویی ما را به اردوگاه مخوف و ترسناک العماردر جنوب عراق برده و ۴۵ روز در این اردوگاه ما را نگه داشتند تازه اونجا بود که یقین پیدا کردیم که اسیر شدیم تا قبل این مدت احساسمان بر این بود شاید روزنه ای برای رهایی باشد.
اردوگاه العماره از لحاظ آب و هوایی در شرایط گرم و خشک قرار داشت و تحمل این شرایط برای اسرای ایرانی مشکل بود در همان شرایط سربازهای عراقی به اشکال مختلف بچه های ما را شکنجه می دادند و گویی برای همین منظور تعلیم دیده بودند.
اگر بخواهید واژه اسارت را برای کسانی که اسارت را نچشیده اند توصیف کنید، چه می گویید؟
با توجه به اعتقادی که به ارزش های خودمان داشتیم خودمان را اسیر نمی دانستیم ،یک تعبیری شهید مطهری از زندان دارد مبنی بر اینکه زندان مکتب جنایت ودانشگاه مومن است در ادامه این سخن استاد مطهری می توان گفت که علرغم تمام سختی ها اسارت مکانی برای خودسازی بود و لذا افسران عراقی دراردوگاه ها از همه ی ابزارها وامکانات خودشان برای آزار اسرا از قبیل ضرب و شتم ، آوردن آخوندهای درباری برای تاثیر گذاری روی ایمان اسرا ، جنگ روانی ، تضعیف روحیه ، صدای خش خش بلند گو استفاده می کردند اما بچه های ما همه ی اینها رو به تمسخرمی گرفتند زیرا ما با هدف مشخص در عملیات ها شرکت کرده بودیم حتی در آن شرایط اجاره توهین به مقدسات خودمان را به آنها نمی دادیم.
سربازان و افسران اردوگاه ها یک تنفر عجیب نسبت به ما داشتند و می خواستند به هر طریق ممکن با روح و روان بچه ها بازی کنند بطوریکه بلندگو در همه ی اردوگاه می گذاشتند و صدایی که در زمان استراحت پخش می شد موجب اثرات منفی و روانی می شد با این هدف که می خواستند در ایمان ما تزلزل به وجود آید ولی همه ی ما بر مبنای اعتقاداتی که مقدساتمان داشتیم پایبند بودیم.
آیا کسانی بودند که از مسیر خارج شده باشند وبه آنها پناهنده شده باشند؟
بچه های ما علرغم تمام شکنجه ها بر اهداف خود پایبند بودند اما تعداد انگشت شماری که بعضی ازآنها اسرای جنگی نبودند و عمدتا اسرای مرزی،معتاد یا شخصی یا پناهنده بودند و یا اینکه مشکلات روحی و روانی داشتند دشمن ازاین نقطه ضعف استفاده کرده از آنان برای اهدافشان بکارگیری می کرد اما هرگز نتوانستند بر روی بچه های ما نفوذ کنندبا هدف مقدسی که داشتیم با برنامه ریزی مناسب و اعتقادی توطئه آنها را خنثی کردیم.
البته باید یادآور شد که عراقی ها گاهی شهروندان مرزی ما را نیز در اردوگاهها نگهداری می کردند و چون می دیدند که موازنه جنگ به نفع ایران رقم می خورد و دیگر اینکه اسرای ایرانی کمتر از اسرای عراقی در ایران هستند این امر خشم آنها را مضاعف می کرد.
میزان اسرای ایران درآغاز اسارت شما چگونه بود؟
۳۹۲۸ شماره صلیب سرخ (اسارت) من بود به عنوان یک اسیر رسمی به شمار می آمدم در همان زمان مجموع اسرای ایران در اردوگاه های عراق به ۵ هزار نفرهم نمی رسید این در حالی بود که در ایران این میزان اسرای عراقی به ۳۰ هزار اسیرمی رسید که این مسئله نیز خشم و نفرت آنها را نسبت به اسرای ایرانی مضاعف می کرد و برای اینکه خشمشان در این خصوص فروکش کند آمار اسرای ایران در عراق را بدون مستند افزایش می دادند.
بدترین شکنجه در اردوگاه های عراق چه بود؟
در آوردن چشمان اسرا، از سقف آویز کردن، کشیدن ناخن ها ، برخورد شدید با اسرا، ضرب و شتم از جمله شکنجه های اسرای ایرانی بود .
در اردوگاه شماره ۳ موصل پزشک این مجموعه به جای دارو زندان تجویز می کرد هرگاه وارد اردوگاه میشد از ابتدای ورود به این اردوگاه نگاه می کرد کدام اسیر برایش از جا بلند نمی شود، چون برخی از این بچه ها مجروح بودند و توان بلند شدن را نداشتند و این امر وی را خشمگین می کرد و گاهی نیز دوستان بیمارما را متهم به دروغگویی می کرد بدون تجویز دارو نسخه زندان را می پیچید که فرد مورد نظر را در زندان با بدترین شیوه ممکن شکنجه می کردند.
در اردوگاهی که ما بودیم اکثر اسرا بسیجی و پاسدار بودند بنابراین در این اردوگاه شرایط نامناسب با شکنجه های سخت حاکم بود حتی سربازهای اونجا برای شکنجه تعلیم دیده بودند کارشون به هر بهانه ای فقط زدن بود گاهی نیز درگیری فیزیکی به دلیل اعمال شکنجه های ناجوانمردانه با اسرای ما بین ما و آنان شکل می گرفت که نتیجه خوبی نیز نداشت.
علاوه بر انواع شکنجه ها و تنبیهات، کتک های بی دلیل فردی و جمعی، ناسزاها و بی حرمتی ها به مقدسات ما ، سرما و گرمای طاقت فرسا ، انواع بیماری و… از جمله شرایط موجود در اردوگاه ها بود.
خاطره ای از شکنجه هم سلولی؟
مرداد ماه سال ۶۱ در اردوگاه شماره یک موصل اسیری که تازه چند ماهی با شرایط خیلی بد و پای زخمی و چرکی آورده بودند با فشار بر پای زخمی شکنجه سختی به این اسیر می دادند سه روز تمام این کار را تکرار کردند وقتی اسرا این صحنه رو دیدند نتوانستند خودشان را کنترل کنند و سبب درگیری شد و این درگیری موجب شد تا عراقی ها کل اردوگاه رو به رگبار بستند که ۱۷ نفرمجروح و ۲ اسیر نیز به شهادت رسیدند. البته آنها دنبال بهانه بودند که یه طوری بچه ها را از پا درآورند و حتی در درگیری ها برای اینکه خودشان را تخلیه کنند با چوب خیزران ،میله گرد، باتوم و شیلنگ بچه ها رو کتک می زدند.
در اسارت به فکر فرار هم بودید؟
نه ، اما دو نفراز اسرای اول جنگ در اردوگاه موصل با همکاری یکی از افسران از فرصت ایام نوروز استفاده کردند و موفق به فرار شدند که البته این دو نفروابسته به گروهک های خاص بودند که تعلق خاطر به جمهوری اسلامی نداشتند اینطور شد که در روز موعود فرارکردند که با فرار آنها مشکلات اسرای ما افزایش یافت و شرایط برای ما خیلی دشوار شد و بعد از آن فرارتمام اردوگاه به دیوارامنیتی حفاظ شد.
در بین عراقی ها آیا کسی بود که رابطه خوبی با اسرای ایران داشته باشد؟
بعضا سربازانی که شیعه بودند رفتارشان با اسرا بهتر بود اما نمی توانستند احساسات خودشان را بروز دهند زیرا کاملا تحت مراقبت ماموران ارشد بودند و این توانایی را نداشتند که بتوانند به عنوان یک سرباز به اسرای ایرانی خدمت کنند.
خاطره شیرین از اسارت؟
اردوگاه موصل چون اردوگاه جدیدالتاسیس بود فرمانده اردوگاه اسرا رو جمع کرد و پرسید چه کسانی خیاطی، آشپزی بلد هستند و من نیزعلاقه مند خدمت به اسرا بودم خودمو به عنوان آرایشگر معرفی کردم و از سال اول اسارت به عنوان آرایشگردر اردوگاه فعالیت می کردم و سپس در اردوگاه موصل ۲ مسئول آرایشگاه شدم و اینکارو نیز در اردوگاه های دیگر نیز ادامه دادم.
آیا افسر مافوق عراقی ها را هم اصلاح کردید؟
نه ، اونها آنقدر کلاسشان بالابود موهایشان را دست من نمیدادند.
بعدازاینکه واردایران شدید نخواستید که به اینکار ادامه دهید؟
مشکلات روحی ، درمان و غیره سبب شد تا مدتی نتوانم کار کنم
اخبار و اطلاعات درباره ایران بویژه جنگ را چگونه بدست می آوردید؟
زمانیکه آرایشگر بودم اسرای شخصی وارد اردوگاه ما شدند ارتباط برقرار کردن با آنها بدلیل اینکه مبادا جاسوس باشند کمی سخت بود تا اینکه پیرمردی که به تازگی وارد اردوگاه شده بود برای اصلاح سرش به آرایشگاه آمد اما چون با بیست و یکم ماه مبارک رمضان مصادف شده بود بنا به اعتقادی که داشتم آرایشگاه را تعطیل کردم در محوطه اردوگاه به سمت من آمد و دلیل بسته بودن آرایشگاه را پرسید که برایش توضیح دادم.
در همین حین ازمن پرسید که رادیو دارید در آن زمان و شرایط داشتن رادیو کاملا جرم بود،در پاسخش گفتم نه ، دست برد داخل لباس عربی که به تن داشت ۴ عدد باطری در آورد و بعد یک رادیو به من داد که این بهترین هدیه در زمان اسارت به من بود که برای من حتی حکم آزادی را هم داشت، البته دادن رادیو به من مشروط بر این بود که من اخبار جنگ را به او اطلاع دهم.
نگهداری رادیو نیز کار بسیار سختی بود بنابراین متکای ابری که داشتم خالی کرده و رادیو در آن جاسازی کردم بصورت دراز کش رادیو را زیر گوشم تنظیم کردم که اولین خبر ساعت ۲ رادیو تبریز ودومین خبر نیزعملیات رمضان بود.
در شرق دجله بعداز بیت المقدس عملیات رمضان بود وهمه منتظر این بودیم تا با عملیات برون مرزی شرایط آزادی ما را فراهم شود و شنیدن این خبر از رادیو برای ما حکم آزادی داشت.
رادیو تا چه زمانی همراه شما بود؟
تقریبا در طول اسارت
خانواده شما چگونه از خبر اسارت شما مطلع شدند؟
ابتدا خبر شهادتم را به خانواده اعلام کردند به دلیل اینکه مصاحبه ای با رادیو عراق نداشتیم و منطقه ای که ما در آنجا عملیات داشتیم باتلاقی بود که تعدادی از رزمندگان ما در آن فرو رفته و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند آن زمان من و شهید احمدی آزاد در یک منطقه عملیاتی بودیم و آنها بعد از گشت زدن در منطقه اثری از من پیدا نکردند و تنها کوله پشتی من آنجا پیدا شد به تصور اینکه شهید شدم خبر شهادتم را به خانواده ام اطلاع دادند و مراسم سوم و چهلم نیز برایم به اتفاق برادرم برگزار کردند که بعد از آن در سال ۶۵ احمدی آزاد که برادر همسرم هم بودند در سانحه هوایی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و برادر بزرگم شهید رجبعلی آدینه نیا نیز بعد از شش ماه اسارت من به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خبر شهادت برادرم را خانواده به من نداند اما من با خوابی که از حضرت امام(ره) دیدم به من الهام شد برادرم شهید شد، تا اینکه پایان جنگ و آزادی متوجه شهادت برادرم شدم البته دو تا از برادرهای من همزمان با من در جبهه بصورت داوطلبانه حضور داشتند .
بدین ترتیب بعد از مراسم چهلمی که برای من برگزار کردند خبر اسارت من به خانواده داده شد.
زمانی که خبر رحلت امام (ره) را شنیدید چه احساسی داشتید؟
زمانی که اما م در بستر بیماری بودند همه برای شفای ایشان دعا میکردیم و به هیچ وجه فوت ایشان را انتظار نداشتیم و زمانی که برای هواخوری و خوردن صبحانه وارد محوطه شدیم مسئول غذا که معمولا گردشی بود برای گرفتن غذا رفته بود یکی از سربازهای عراقی خبر فوت امام (ره) را دادند که ظرف از دست مسئول غذا افتاد و نقش بر زمین شد.
اینطور بود که ازخبر فوت امام (ره) مطلع شدیم تو اون لحظه احساس کردیم عزیزترین فرد خودمان را از دست دادیم و این خبرناگوارترین خبر در طول اسارت ما بوده است.
برخی از اسرای ما تمام خانواده های خود را در جنگ از دست داده بودند و هیچکدام از این مصیبت ها به انداره این مصیبت بزرگ و سنگین نبود ، یک روز صبح تا غروب اسرا فقط گریه کردند و تصور می شد اسرا دیگرهیچ روزنه امیدی برای آینده خودشان نمی دیدند.
انتخاب آیت الله خامنه ای به عنوان رهبرجمهوری اسلامی ایران از سوی مجلس خبرگان در واقع نوعی مرحم بر این زخم بود به گونه ای آرامش در میان اسرا ایجاد شد.
نحوه خبر آزادی خود و دیگران را بگویید؟
تا دو روز قبل از آزادی اطلاعی از این موضوع نداشتیم تا اینکه تلویزیونی که در اردوگاه وجود داشت خبر قطعنامه ۵۹۸ توسط گوینده تلویزیون عراق قرائت شد و این خبر منجر به شادی و شعف میان اسرا شد ه و بچه ها همدیگررا در اغوش می گرفتند.
برخی از سربازهای عراقی از غفلت افسران مافوق خود استفاده کرده با خوشحالی اسرا در آغوش می گرفتند.
بدین ترتیب ما را به سمت مرز ایران حرکت دادند و از آنجایی که اصلا به انها اعتماد نداشتیم احتمال می دادیم هر آن ممکن است در مسیر راه پشیمان شده و ما را برگردانند تا اینکه در مرز خسروی مبادله متقابل انجام گرفت تا لحظه ای که وارد خاک نشدیم دلهره و استرس در ما وجود داشت و لحظه ای که اتوبوس ایران با عکس امام راحل وارد شد تازه متوجه شدیم که واقعا آزاد شدیم.
شما و همه جانبازان جنگ شهیدان زنده هستید ما جنگ را تجربه نکردیم و در حاشیه قرار داشتیم برای اینکه دچار فراموشی آن روزها نشویم چه وظیفه ای داریم؟
اکثر ایثارگران ما مورد غفلت قرار گرفتند آنهایی که بار جنگ بر دوششان بود و برای دفاع از ارزش ها و آب و خاکشان جانشان را کف دست گرفته وارد میدان جنگ شدند ،اما آنطور که باید و شاید از این قشر حمایت نشده است و همچنین آزادگان که سرمایه این نظام محسوب می شوند از ظرفیت های آنان نیز به خوبی استفاده نشده است.
اکنون در حال حاضر ۸ هزار تن از آزاده های ما در سراسر کشور دعوت حق را لبیک گفتند و اینان از مظلوم ترین قشر جامعه هستند که علاوه بر مشکلات جسمی مشکلات روحی و روانی نیز دارند و با توجه به بی مهری ها، کاستی ها و مطالبات مالی که داشتند هرگز اعتراض نکردند ، باید دانست که امنیت جامعه امروز ما مرهون دلاری های این عزیزان و خون پاک شهداست.
آزادگان سرافراز ما شناسنامه های جنگ و دفاع مقدس هستند اسرار جنگ در سینه آنهاست و باید آنرا باید به نسل های آینده انتقال دهند.
مازندران حدود ۳۵۰۰ آزاده داشتیم که با شهادت تعدادی از این عزیزان اکنون ۲۷۰۰ آزاده در مازندران داریم.
چه پیامی برای جوانان دارید؟
باید به جوانان گفت که ارزش این انقلاب و خون هایی که ریخته شد را به خوبی بدانند ، اگر برخی از جوانان ما ارزش جنگ را درک نکردند مسئولین و خودمان مقصر هستیم به دلیل اینکه بسترخوبی برای انتقال این ارزش ها در میان جوانان به خوبی فراهم نشدو به دلیل این کم کاری های بسیاری از نسل های بعد از جنگ اطلاعات دقیق از جنگ ندارند.
و توصیه می شود که جوانان ما قدر و منزلت این انقلاب را بدانند با توجه به اینکه در کشورهای پیرامون ما ناامنی های زیادی وجود دارد به برکت خون شهدا و دلاورمردی های رزمندگان هشت سال دفاع مقدس ما در امنیت به سر می بریم و این امنیت نیز حاصل خون شهدای ماست.
علرغم همه فشارها و تحریم و هدایت مقام معظم رهبری ، ایران کشور سربلندی است و جوانان بدانند که این آرامش و امنیت به راحتی بدست نیامده است.
اکنون نیزجوانانی داریم که پای بند انقلاب هستند و در این مسیر شهدای حرم نشان دادند که مسیر جنگ و ارزشهای دفاع مقدس و شهادت همچنان استمرار دارد .
در زمان جنگ دشمن در خاک ما بود و این توجیهی بود اینکه دشمن در خاک کشور ماست و باید از خاک و ارزش های خودمان دفاع کنیم اما اکنون دشمن جنگ نیابتی را در خارج از مرزهای ایران به را انداخت و جوانان متدین و با ایمان کشور سرافرازمان در آن سوی مرزها به دفاع از حریم ائمه اطهار رفته و جوانمردانه دفاع می کنند.
سخن پایانی…؟
قدر تمامی کسانی را که برای مملکت جمهوری اسلامی قدمهای انقلابی وجوانمردانه برداشتند بدانیم ونگذاریم که خاطرات جنگ و ایثار و شهادت به فراموشی سپرده شود.
برچسب ها :شهادت، رادیو،مصاحبه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0