حج رضوی با کاروان بیماران اعصاب و روان
به گزارش قائم آنلاین، صدای سوت قطار بلند میشود و سفر حدود ۸۰ نفر از بانوان و آقایان مددجوی «سرای احسان» به سرپرستی یک گروه از خیران، مدیر سرا، بهیاران، مادر یاران و پدر یاران، ۲ روانشناس آقا و خانم و مدیر داخلی، روابط عمومی و یک عکاس رسما آغاز میشود. مددجویان یکییکی کیفهایشان را
به گزارش قائم آنلاین، صدای سوت قطار بلند میشود و سفر حدود ۸۰ نفر از بانوان و آقایان مددجوی «سرای احسان» به سرپرستی یک گروه از خیران، مدیر سرا، بهیاران، مادر یاران و پدر یاران، ۲ روانشناس آقا و خانم و مدیر داخلی، روابط عمومی و یک عکاس رسما آغاز میشود.
مددجویان یکییکی کیفهایشان را باز میکنند و بسته های خوراکیها را بیرون میکشند. هایهای خندههایشان در هوا بلند است. بعضی هم اما در سکوت چشم دوختهاند به شیشه قطار و منظره تماشا میکنند. یکی باذوق، تند تند دستهایش را در هوا تکان میدهد و به کناردستیاش میگوید: «ببین اونجا را خدا چه کوههای قشنگی آفریده…» صدایت میکند و میپرسد: «دوست داری تو را همراه خودمان ببریم مشهد؟» حس جالبی است وقتی یک بیمار اعصاب و روان، بیماری و ناتوانی خود را فراموش و تو را به زیارت مهمان میکند. اعضای این کاروان زیارتی از سرای احسان تهران؛ مرکز مراقبت، درمان و بازتوانی آسیبدیدگان اجتماعی و بیماران اعصاب و روان راهی این سفر زیارتی شدهاند. بیمارانی که یا سرپرست ندارند یا اگر دارند شرایط مالی خانواده طوری نیست که بتواند از عهده تأمین هزینههای درمان و مراقبت آنها بربیاید. مجموعه سرای احسان اما با حمایت مالی خیران، تماموقت و بدون دریافت حتی یک ریال از این بیماران نگهداری میکند.
آقاجان آرامم میکنی؟!
قطار به مشهد نزدیک میشود. زن جوان ماهگرفتگی روی دستش را با انگشتانش لمس میکند. سوز صدای مداح که مدح ثامنالائمه (ع) میخواند، چشمانش را پر میکند: «آقاجان! تو به زِ من سر کویت هزارها داری….» نامش «سهیلا» و دفعه چهارم است که از سوی سرای احسان راهی مشهد شده. از حال و هوای خوبی که دارد میگوید: «هم مشهد را دوست دارم هم شمال را. در مشهد حرم امام رضا (ع) را دوست دارم. میروم آنجا دعا کنم برای خانوادهام که گرفتاریشان رفع شود. برای کارمندان سرای احسان و همه دعا میکنم تا خدا حاجتروایشان کند. آمدهام مشهد برای دلخوشی خودم دعا کنم. وقتی میروم حرم، با امام رضا (ع) حرف میزنم و دردِدل میکنم، احساس آرامش دارم. از آقا میخواهم من را آرام کند.» منظورش از دلخوشی همان آرامش است.
برای ما هم دعا میکنید؟
کاروان به مشهد رسیده است و دوبار برنامه زیارت برای بیماران در نظر گرفتهشده است. یکبار روز و برای سلام به امام رضا (ع) و دفعه دیگر شب برای وداع با حضرت. دیدار اول در «دارالرحمه» است. خادمِ حرم وقتی متوجه شرایط روحی و روانی اعضای این کاروان میشود یکی از رواقها را بهطور اختصاصی در اختیار آنها قرار میدهد تا ۱۰ دقیقهای در آرامش و دور از هیاهو زیارت کنند. مداح شعرهای ساده و صمیمی انتخاب کرده تا ارتباط بهتری بین این زائران و امام رضا (ع) ایجاد کند و بتوانند شعر را تکرار کنند. «فریبا» آرامآرام گریه میکند و «حمیرا» با دست اشکهایش را پاک میکند. پیرمردی که «چارهجو» صدایش میکنند هماهنگ با شعر سینه میزند. مردان گروه زیارتی سرای احسان کاورهای سبز از روی لباسهایشان پوشیدهاند. زنها هم چادرهای سفید گلدار با یک نوار سبزرنگ که آنها را از دیگر زائران حرم رضوی مشخص میکند. هرکدام در یک گروه جداگانه راه میروند. مربیها موقع جابهجایی حواسشان هست و مدام به مددجوها تذکر میدهند که دوبهدو راه بروند و دست هم را رها نکنند. ظاهر آراسته، نظم مددجوها درحرکت و البته تعداد آنها نظر زائران را جلب میکند. بعضی جلو میآیند و از مددجوها میخواهند برایشان دعا کنند. فریبا به یکی از زائران میگوید: «برو، خیالت راحت باشد. امام رضا (ع) دل مهربانی دارد.» بعد به مربی میگوید: «خانم شما هم دعا میکنی من زودتر خوب بشوم و بیقراریهایم تمام شود.» مربی میگوید: حتماً. زندگی سختی که فریبا پشت سر گذاشته را در یک جمله خلاصه میکند: «طفلک روزگار سختی داشته است.» استخر، عصرانه شاد در مدرسه کودکان کمشنوا و ناشنوای مشهد به نام مدرسه «سوم شعبان» که به دعوت و میزبانی آقای آشتیانی از خیران بنام مشهد محل اقامت کاروان زیارتی سرای احسان است، همچنین تور تفریحی بوستان ملت، وعده صرف فالوده، بستنی، آبمیوه و پیتزاخوری و شبی در اردوگاه تفریحی مشهد و بازارگردی از دیگر برنامههایی است که علاوهبر زیارت برای این کاروان درنظر گرفته شده است.
به خانه بر میگردند
عصر تابستان، خنکای سایه و بوی چمن تازه کوتاه شده، صدای گنجشک و بلبلهایی که روی شاخههای درخت آواز میخوانند آرامش خوبی به مددجویان سرای احسان داده است. «مینا» با انگشت برگهای زود خزان دیده را نوازش میکند. «فاطمه» به دوست شفیقش «طاهره» پیشنهاد بازی بدمینتون میدهد. یکی از مددجویان مرد که نفسی گرم دارد، آواز میخواند. همه سر ذوق میآیند. نوبت خوردن تنقلات و کیِفِ جمع کوک میشود. صدای خنده همه موقع پانتومیم بلند میشود. شادی مددجویان سرای احسان لبخند به لب رهگذران میآورد. یکی از رهگذران که متوجه شرایط گروه شده، ناباورانه میگوید: «باورم نمیشود، یعنی اینها بیمار اعصاب و روان هستند؟ تصور دیگری از این بیماران داشتم. افسرده، تنها، خشمگین و…» متعجبتر میشود وقتی یکی از مسئولان سرای احسان به او درباره اهدافشان میگوید: «سعی میکنیم آنها را درمان و بازتوان کنیم. ما طرح خانههای یک چهارم راهی، نیمه راهی و حمایتی را اجرا میکنیم. بیماران بازتوانی که مراحل درمان و بازتوانی را بهخوبی طی کنند، میتوانند تجربه زندگی عادی بیرون از مجموعه را داشته باشند البته با نظارت و حمایت ما. اگر در این مرحله هم موفق شوند، میتوانند به خانه برگردند. یکی از مددجویان ما حالا سرپرستی خانوادهشان را برعهده دارد. چند مددجو هم در کارگاههای کارآفرینی پوشاک، کیف و نانوایی شاغل و خودکفا شدهاند. بعضی هم در همان سرای احسان همکار ما هستند.» مرد میانسال مشتاق میشود. شماره تماس و نشانی سرای احسان را میخواهد. سرای احسان سه کیلومتر بعد از جاده کهریزک، قلعه نوچمن جاده دوتویه قرار دارد.
شرح عکس: صدای خنده همه موقع پانتومیم بلند میشود. شادی مددجویان سرای احسان لبخند به لب رهگذران میآورد.
یک پنجره دعای محسن
بعضی از مددجویان سرای احسان تجربه یک زندگی عادی را هم داشتهاند. پیش از اینکه بنابه هر دلیلی به بیماری اعصاب و روان دچار شوند. درست مانند «محسن یاوریان» که سرپرست خانوار بوده اما از ۱۷ سال قبل به سرای احسان آمده است و مثل بیشتر بیماران این مرکز دلیل آمدنش به سرای احسان را افسردگی میداند. عارضهای که به قول روانشناسان این مجموعه نقاب خوبی برای فرار بیمار از پذیرفتن برچسب بیماری روانی است و بارِ منفی کمتری دارد. یاوریان از تلخ و شیرینهای زندگی گذشتهاش میگوید: «در یک مغازه خیاطی کار و پیراهنهای نودوز را اتو میکردم. دهه ۷۰ بود و درآمد خوبی داشتم؛ هفتهای ۲۵، ۲۶ هزار تومان. بعد از مدتی اما مریض شدم و نتوانستم کار کنم. همسرم جدا شد. بچههایم رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان. ۳ دختر دارم و یک پسر. زندگیشان طوری نیست که بتوانند از من مراقبت کنند. جایی برای نگهداری از من نداشتند.» از شوق دیدار پنجره فولاد میگوید و امیدش برای شفا گرفتن: «حرم رفتهام خیلی نورانی بود. دیدنش به من آرامش داد. از قدیم ندیم از بزرگترهایمان شنیدهام پنجره فولاد خیلی مؤثر است برای آنهایی که آرزوی شفا گرفتن دارند. اولین بار که آمدم مشهد مربوط به دوران بچگیام بود. ۱۰ ساله بودم که با پدر و مادرم سوار آن اتوبوسهای قدیمی آمدیم زیارت. یک روز و نصفی در راه بودیم. مشهد آمدن اصلاً مثل حالا اینطور ساده و سریع نبود. اینجا برای بچههایم دعا میکنم و به خدا میگویم که آنها را به خودت سپردم. دخترم فاطمه مرتب به من سفارش میکند برایش دعا کنم. اینجا خیلی به یادش هستم. اگر شفا بگیرم برای تشکر میآیم زیارت امام رضا (ع). برای بانیان این زیارت خیلی دعا میکنم.»
سفر، مثبت یا منفی؟
نگهداری از بیماران اعصاب و روان در یک شرایط کاملاً پایدار درمانی هم مشکلات خاص خودش و نیاز به دقت دارد. عارضههای روانی معمولاً هزینههای درمانی قابل توجهی دارند که پرداخت آن برای خانوادههای نسبتاً برخوردار هم آسان نیست. آستانه تحمل و آرامش این بیماران به شدت پایین و تحریکپذیر است. نیاز به دانستن و رعایت این مسائل در سفر هم بیشتر میشود. بیمار ممکن است به دلیل خستگی طی مسیر، ماندن در ترافیک، شنیدن اصوات مختلف، نور، گرمای هوا یا هر دلیل دیگری احساس خستگی مضاعف داشته باشد. این سببب میشود بهاصطلاح بههم بریزد. پرخاش کند به خودش یا دیگران ناخواسته آسیب بزند. به همین دلیل کادر مراقبتی- درمانی با کاروان همراه است. داروی بیماران به دقت در هر ۳ وعده صبح، ظهر و شب به آنها داده میشود. روانشناس هم ترسها، خشم، توهم و عارضههای روانی و به طور کلی رفتار آنها را رصد میکند. الهام منصوری روانشناس بانوان این کاروان زیارتی میگوید: «شرایط این بیماران با زائران عادی متفاوت است. نمیتوان انتظار داشت درک آنها از امام رضا (ع) مانند درک افراد عادی باشد. با این حال تغییر شرایط سکونت و دوری از سرای احسان همانقدر که شرایط نگهداری آنها را حساس میکند به همان اندازه دیدن منظرهها، جاذبههای سفر و رفع یکنواختی خالی از فایده نیست حتی تجربه جدیدی بهشمار میرود.»
شوق خرید سوغاتی
هر زائری دوست دارد در کنار معنویت سفر، لذت خرید و سرزدن به بازار برای خرید سوغاتی را هم تجربه کند. این نکته از چشم خیران حامی سرای احسان، بانیان سفر و مدیریت این سرا دور نماندهاست. امسال هم مانند سالهای گذشته بیماران مبلغ مشخصی برای خرید سوغاتی هدیه میگیرند. اینجا بازاچه خلوت و کوچکی دور از هیاهوی شهر است. کنترل بیماران برای مربیان راحت است. از سویی دیگر بازارچههای شلوغ، پر زرق و برق و بزرگ فقط انتخاب و خرید را برای بیماران سخت و خستهشان میکند. مددجویان سرای احسان یک ساعت فرصت دارند در بازارچه دور بزنند و خرید کنند. بدلیجات، تسبیح، ساعت و خوراکی، بیشتر طرفدار دارد. بعضی به فکر موسسه هستند و دست به عصا خرید میکنند. با اینکه اقلامی که نیاز دارند در سرای احسان در اختیار آنها قرار داده میشود اما سعی میکنند اقلامی ضروریتر بخرند. درست مانند «آزیتا» که برای خرید مانتو مغازهها را یکییکی زیرِپا میگذارد تا مانتو ارزان اما باکیفیت بخرد. روحیه آزیتا موقع خرید مانند مادری است که حواسش را جمع میکند پول کمتری از کف خانواده برود. بعضی دیگر اما در خرید مانند پسربچه و دخترکی بازیگوش، سربههوا میشوند که دلش میخواهد هرچه میبیند، بخرد. اینجاست که روانشناسان، مادریاران و پدریاران اصول و قوانین خرید را یادآوری میکنند. تجربه جالبی است، خرید حس زندگی و شیرینی استقلال را در آنها زنده کرده است. خون زیر پوستشان دویده و صورتشان از شادی گل انداخته است. یکییکی، مغازههای بازارچه را زیر و رو میکنند. کیسههای خرید را به هم نشان میدهند. مشتاق میشوند عین سوغاتی که دیگری خریده، بخرند. «حمیرا» به بسته لواشکی که مریم خریده نگاهمیکند. با لحن کسی که انگار هر روز تمام خریدهای خانواده را خودش انجام میدهد، میگوید: «گرون خریدی که دختر! ببر پس بده از این آبنباتهایی که من خریدم، بخر. تعدادش هم بیشتر است.»
برکت کسب و نمک زندگی
حس استقلال مالی موقت حتی سبب شده بعضی از مددجویان سرای احسان حس تاجری را داشته باشند که گویی گنج عالم در جیبهای آنهاست. وقتی مربی با خرید وسایل تیز و شکننده که در سرای احسان ممنوع است، مخالفت میکنند یکی از بیماران میگوید: «وقتی توانش را دارم چرا نخرم؟» روانشناس وارد بحث میشود. همینجا درست میانه بازارچه تبدیل به کارگاه کاردرمانی میشود. بیمار را قانع میکند توان مالی نباید باعث تمرد و بیتوجهی به قوانین شود. خرید و آموزش با هم پیوند میخورد تا به بیمار مهارت زیستِ سالم در جامعه آموزش داده شود. مهربانی جیب پر نمیخواهد، دلی مهربان میخواهد. این را از رفتار دلنشین بیماران سرای احسان هنگام خرید میتوان متوجهشد. مددجویانی که شاید بهاین زودی فرصت دست ندهد تا بازار و الوانیهایش را ببینند و خرید کنند اما اینجا هم خود را فراموش میکنند و به فکر دیگران هستند. «حمیرا» بستههای شکلات و نخودچی برمیدارد، خطاب به فروشنده میگوید: «آقا اینها تازه است دیگه! میخوام برای خانوادهام سوغات ببرم. کهنه و مونده نباشن، شرمندهشون بشم.» تیک عصبی سراغش میآید. دستانش را محکم فشار میدهد و در جیب فرو میبرد. فروشنده متوجه استرسش شده، میگوید: «خیالتان جمع، تازهٔ تازه است.» مددجو آرام میگیرد. چندسال است که سرای احسانیها مشتری دائم مغازه فروشنده جوان هستند: «دشتی که هرسال من از این زائران ویژه امام رضا (ع) میگیرم، برکت کسب و نمک زندگی من شده است. حسابی تخفیف میدهم دستخالی نروند. بهنظرم اینها زائران نورچشمی آقا هستند و حرمتشان دوبرابر دیگر مشتریها واجب.»
مدیر نه! خادم این بچهها
«علیرضا طاهری» مدیرعامل سرای احسان به قول خودش در این سفر قبای مدیریت از تن بیرون آورده و لباس خادمی پوشیده است. از هزار و یک فکر، طرح و برنامهای که برای موفقیت سرا در ذهن دارد، میگوید و اینکه همه آنچه در سر دارد در خدمت یک فکر و هدف است: «دلم میخواهد این عزیزان هرچه زودتر خوب شوند و به جامعه برگردند؛ به خانههایشان. بتوانند از عهده اداره کارهای خود بربیایند. روز اول که بچهها را به حرم بردیم. خیلی حالم گرفت. یک گروه دیگر بیماران اعصاب و روان را دیدم که با همان لباس فرم ضخیم موسسه، دمپایی پلاستیکی آبی به پا و ظاهری نهچندان مرتب به زیارت آورده شدهبودند. زحمات دیگران را زیرسئوال نمیبرم اما بیمار روان شأن دارد. چرا باید با ظاهر نامناسب به زیارت بیایند؟ در چنین شرایطی مردم هم ناخواسته دلسوزی و ترحم میکنند. تلاش ما اما این است مددجوی سرای احسان نه تنها درمان شود بلکه خوراک، لباس مناسب و شرایط زندگی خوبی داشته باشد. مددجو وقتی خودش را کنار دیگر زائران میبیند نسبت به ظاهر خودش شرمنده و خجالتزده نباشد. حق زندگی کردن، نخستین و طبیعیترین حق منطقی بیماران اعصاب و روان است. چه کسی حق دارد، بگوید اینها چون چنین شرایطی دارند نباید شمال بروند، دریا را ببینند یا به زیارت بیایند؟! به نظرم عجیبتر از شرایط این بیماران، رفتار ماست که خودمان را محق میدانیم و حقوق این قشر از شهروندان جامعه را نادیده میگیریم.»
صدای طاهری با حرفهایی که میزند، بغضپوش میشود: «مردم دریا میبینند و من دلهای دریایی. دل این بچهها دریاست. وقتی از آنها میپرسی برای چه به حرم آمدهای، پاسخ جالبی میدهند. فراموش میکنند خودشان را دعا کنند. برای دیگران برای مردم برای من دعا میکنند. مدتها از آرزوی داشتن ساعتی قرمز برایت رؤیا میبافند اما همین که پایشان به بازار میرسد اول برای خانواده و دیگران خرید میکنند، بعد اگر پولی باقی ماند برای خودشان. در واقع این آنها هستند که مربی ما میشوند. رفتارهای ساده و خالصانهشان نهیب خوبی است برای تربیت نفس.»
احرام اشک و لبیک
بین بیماران به «آقاسید» معروف است. هر کار از دستش بر میآید برای بیماران انجام میدهد. از آوردن آب برای یک مددجوی تشنه تا شعر و آواز خواندن. چیدن میز صبحانه، شام و ناهار. برادر شهید است و میگوید: «هر کاری لازم باشد انجام میدهم تا لبخند از لب آنها نرود. به نظر من خنده این بچهها بوی رضایت خدا میدهد.» نام فامیلی یکی از خیران همراه کاروان زیارتی «کمانگر» است. نامی که تلفظش برای مددجوها ساده نیست و معمولاً واژههای دیگر اشتباه میگیرند و میخندند. کمانگر میگوید: «احساس میکنم نام فامیلیام با لبخند اینها شیرینتر میشود. مهم نیست اگر اشتباه تلفظ میکنند. سفر با این عزیزان سختی و شرایط خاص خود را دارد. شاید هر کسی رغبت نکند با سختی به سفر بیاید. من اما دلم میرود برای این سفر. احساس میکنم امام رضا (ع) به آبروی این دلهای پاک نگاهی هم به من میاندازد. چه مزدی بهتر از این.» سخت و تلخ است اما نوبت وداع کاروان زیارتی سرای احسان با امام رئوف میرسد. زائرانی که به قول مدیر سرا شاید زیارت امام رضا (ع) برای آنها همان حج فقرا باشد. صحن گوهرشاد درست جایی که گنبدطلایی حرم آقا زیرنور چراغ میدرخشد دست زائران بالا میآید همنوا با مدیر کاروان همان ذکر وداع همیشگی را میخوانند: «لبیک اللهم البیک، لبیک لا شریک لک لبیک…» مداح میخواند: «اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند امام رضا (ع)…» چه زیارت شیرینی است حج رضوی زائران ویژه امام رئوف (ع). شاید از معجزه این نفسهای گرم است که چشم زائران رضوی اِحرام اشک میبندد.
برچسب ها :واگن،امام رضا، قطار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0