ازسینهات زبانه کشید آتش عطش
به گزارش قائم آنلاین، حسین آمده تا زمینه حیات طیبه را در زمین خشکیده انسانیت فراهم آورد و بارانی باشد برکویر دلهای سوخته. حسین آمده؛ با مرگی زندگی آفرین، تا آدمی امکان پاک زیستن را بیابد. حسین آمده تا دیوارهای بردگی یزید را فرو ریزد و پنجرهای بگشاید به آسمان بندگی خدا تا پلی بزند
به گزارش قائم آنلاین، حسین آمده تا زمینه حیات طیبه را در زمین خشکیده انسانیت فراهم آورد و بارانی باشد برکویر دلهای سوخته.
حسین آمده؛ با مرگی زندگی آفرین، تا آدمی امکان پاک زیستن را بیابد. حسین آمده تا دیوارهای بردگی یزید را فرو ریزد و پنجرهای بگشاید به آسمان بندگی خدا تا پلی بزند به آبی بیکران عشق. کربلا را با غبار کهنگی چه کار؟ که عاشورا آیینهزار جلوه جلال و جمال خداست.
مقتل روز عاشورا
وقتی امام حسین علیهالسلام دید که یاری برایش باقی نمانده، رو به خیمه کرد و فرمود: «یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب! یا امکلثوم! علیکن منیالسلام.»
پس سکینه گفت: «بابا! آیا تسلیم مرگ شدهای؟»
امام فرمود: «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاوری ندارد؟»
سکینه گفت: «باباجان! ما را به حرم جدمان برگردان.» زنها صدا به گریه بلند کردند.
امام حسین علیهالسلام، ضمن وصایای امامت به امام سجاد علیهالسلام فرمود: «پسرم! به شیعیانم سلام مرا برسان و بگو پدرم غریبانه کشته شد. برای مصیبت او ناله کنید.»
آنگاه از خواهر خود زینب سلامالله علیها، لباس کهنهای گرفت تا دشمن در آن طمع نکند و عیال را امر به صبر فرمود.
در معالی السبطین است که زینب سلامالله علیها، دامن امام را گرفت و فرمود: «برادرم! آهسته رو و توقف کن تا تو را سیر ببینم و وداعی کنم که ملاقاتی بعدش نیست.» پس حضرت او را دلداری داد.
همچنین در تذکرةالشهدا آمده است که به برادر فرمود: «صبر کن تا به وصیت مادر عمل کنم که فرموده وقتی در کربلا عازم جنگ شدی گلویت را ببوسم.»
(دو گزارش اخیر در مقاتل و تاریخهای متقدم و معتبر مشاهده نشد؛ لیکن به جهت شهرت مطلب متذکر شدیم.)
سپس امام مقابل لشکر رفت و بار دیگر یاری طلبید: «هل من داب یذب عن حرم رسول الله و….»
زنها شیون کردند. امام سجاد علیهالسلام که سخت بیمار بود و توان حمل شمشیر نداشت، خواست از خیمه خارج شود که به امر امام، سکینه خاتون او را برگرداند.
امام حسین علیهالسلام لشکر ابن سعد ملعون را به جنگ دعوت میکرد و هرکس به میدان آن حضرت میآمد به هلاکت میرسید؛ تا اینکه گروه زیادی از سربازان ابن سعد ملعون کشته شدند. امام علیهالسلام با آنان جنگید و این رجز را میخواند: «کشته شدن بهتر از زندگی همراه با ننگ است و ننگ، بهتر از وارد شدن به جهنم است.»
یکی از راویان گفته است: «به خدا قسم ندیدم کسی را شجاعتر و دلیرتر از حسین علیهالسلام که دشمن، او را محاصره کرده و مقهور ساخته و فرزندان و اهل بیت و اصحابش را کشته بود، اما با این حال، هر زمان که سربازان ابن سعد ملعون به حضرت حمله میکردند، حضرت با شمشیر بر آنها هجوم میآورد و آنها همچون گله گوسفندی که گرگی در بینشان افتاده باشد، پراکنده میشدند و سپس امام علیهالسلام به مرکز حمله خود بازمیگشت؛ در حالی که لبانش به این ذکر مترنم بود که: «لا حول ولا قوة الا بالله.»
راوی میگوید: «امام علیهالسلام در حین جنگ با لشگر ابن سعد ملعون، آنان بین حضرت و خیمههایش حایل شدند. در این حال امام علیهالسلام فرمودند: «وای بر شما ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت هراسی به دل ندارید، در این دنیا، آزادمرد باشید و اگر آنگونه که میپندارید، عرب هستید به نسب و اصل خویش بازگردید.»
شمر لعنةالله علیه گفت: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟»
امام علیهالسلام فرمود: «میگویم من با شما میجنگم و شما با من. زنان که گناهی ندارند. پس تا وقتی که من زنده هستم، نگذارید که این سرکشان و جاهلان و ستمپیشگان به حرم من تعرض کنند.»
شمر لعنةالله علیه گفت: «ای فرزند فاطمه! سخنت را میپذیریم.»
پس آن لشکر، همگی آماده جنگ با امام حسین علیهالسلام شدند. امام در گرماگرم جنگ از آنها طلب آب کرد؛ ولی آنها به حضرت آب ندادند. تا اینکه هفتاد و دو زخم به بدن مطهر و پاک آن حضرت اصابت کرد. امام علیهالسلام که توان و رمق خود را از دست داده بود، لحظهای ایستاد تا کمی استراحت کند. در این بین، سنگی به سوی او پرتاب کردند، سنگ بر پیشانی حضرت نشست.
امام حسین علیهالسلام دامن پیراهن را بالا آورد تا خون پیشانی مطهرش را پاک کند که تیری سه شعبه و مسموم به سوی حضرت پرتاب شد. تیر بر قلب نازنین امام حسین علیهالسلام جای گرفت. آنگاه فرمود: «بسمالله و بالله و علی ملة رسولالله صلیالله علیه و آله.»
سپس سر را به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدایا! تو میدانی که اینها میخواهند مردی را بکشند که در تمام زمین، جز او فرزند دختر پیامبری نیست.»
سپس تیر را از پشت خارج کرد. خون، همچون ناودان جاری شد. امام علیهالسلام دیگر توان جنگیدن نداشت. به همین خاطر در همان نقطه ایستاد. سربازان لشکر ابن سعد ملعون یکی یکی جلو آمدند تا آن حضرت را به شهادت برسانند، اما منصرف میشدند، زیرا نمیخواستند خداوند را با خون حسین علیهالسلام ملاقات کنند.
…. سرانجام مردی از قبیله «کنده» به نام «مالک بن نسر» ملعون جلو آمد و به امام حسین علیهالسلام دشنام داد. سپس با شمشیر بر سر امام حسین علیهالسلام زد. شدت ضربه به حدی بود که کلاهخود حضرت شکافت و شمشیر به سر نازنین ایشان اصابت کرد. کلاهخود آکنده از خون شد. امام حسین علیهالسلام پارچهای خواست و زخم سر را با آن بست. سپس کلاهی دیگر بر سر گذاشته و روی آن عمامه پیچید.
پیکر امام حسین علیهالسلام پر از زخم و جراحت شده بود. تیرها و نیزهها به بدن مبارک حضرت اصابت کرده بود و همانند جوجه تیغدار، بدن ایشان پر از تیر بود. در این هنگام، شخصی به نام «صالح بن وهب مزنی» ملعون با نیزه به پهلوی امام حسین علیهالسلام زد. سیدالشهدا علیهالسلام از روی اسب به زمین افتاد. گونه راست خود را بر زمین نهاد؛ در حالی که میگفت: «بسمالله و بالله و علی ملة رسولالله.»
بعد امام علیهالسلام از روی خاک برخاست.
راوی میگوید: در این وقت، حضرت زینب کبری سلامالله علیها از خیمه بیرون دوید؛ در حالی که فریاد میزد: «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! کاش آسمان بر زمین فرود میآمد. کاش کوهها تکه تکه شده و در بیابانها پراکنده و متلاشی میشدند.»
شمر بر سر سربازانش فریاد کشید: «درباره او (امام حسین علیهالسلام) منتظر چه هستید؟)
بعد از این سخن شمر، لشکر از همه طرف به امام حسین علیهالسلام حمله کردند. «زرعة بن شریک» ملعون با شمشیر به کتف چپ امام علیهالسلام زد، اما اباعبدالله با ضربه شمشیر او را به هلاکت رساند. شخص دیگری با شمشیر به گردن آن حضرت زد که بر اثر این ضربه، امام علیهالسلام با صورت بر زمین افتاد. ابیعبدالله علیهالسلام میخواست دوباره بلند شود، اما از شدت ناتوانی نمیتوانست و به رو افتاد.
لا حول و لا قوة الا بالله
نزدیکِ عصر بود، برافروخت ماهِ تو
نزدیک عصر، بود حرم بیپناهِ تو
از سینهات زبانه کشید آتش ِ عطش
آئینه آب میشود از سوز ِ آهِ تو
با آخرین سه شعبه به زانو درآمدی
شد نیزه یِ غریبی ِ تو تکیهگاهِ تو
جان داشتی هنوز، حرم بود در امان
خود لشگریست این غضبِ در نگاه تو
در بین ِ عمق ِ فاجعه افتاد پیکرت
برخاست با نفس نفست «یا اِلهِ» تو
پس قبل ِ حنجرت نفست را برید شمر
بر سینهات نشسته و بسته ست راهِ تو
طاقت بیار؛ خواهرت از خیمه میرسد
طاقت بیار؛ میرسد از رَه سپاهِ تو
از حجم نیزهها و از انبوهِ سنگها
گودال چیست؟!… کوه شده قتلگاه تو
«محمد رسولی»
مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند
در زیر دستوپا ، زدهای دستوپا حسین
مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود
با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین
مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع
رفته تن بدون سرت تا کجا حسین
مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند
حتماً شبیه مادرتان بیهوا حسین
مقتل نوشته رأس تو را بد بریدهاند
چون از جلو بریده نشد از قفا حسین
مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند
یک عده گرگهای بی حیا حسین
مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد
باخنجری شکسته و با ضربهها حسین
مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود
پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین
هر ضربه را برای رضای خدا زدند
شمشیر، نیزه، سنگ و حتی عصا حسین
«قاسم نعمتی»
برچسب ها :پنجره،آسمان،دیوار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0