کد خبر : 125907
تاریخ انتشار : شنبه 1 دسامبر 2018 - 14:20
-

راه تاریک نئولیبرالیسم به فاشیسم

راه تاریک نئولیبرالیسم به فاشیسم

به گزارش قائم آنلاین، نئولیبرالیسم به عنوان یک تئوری اقتصادی همواره فرضیه ای پوچ بوده است. اعتبار آن به عنوان یک ایدئولوژی به همان اندازه ایدئولوژی های حاکم گذشته همچون حق الهی شاهان و باور فاشیسم به ابرانسان است. تحقق هیچ یک از وعده های بارها تکرار شده آن حتی ذره ای ممکن نشده است.

به گزارش قائم آنلاین، نئولیبرالیسم به عنوان یک تئوری اقتصادی همواره فرضیه ای پوچ بوده است. اعتبار آن به عنوان یک ایدئولوژی به همان اندازه ایدئولوژی های حاکم گذشته همچون حق الهی شاهان و باور فاشیسم به ابرانسان است. تحقق هیچ یک از وعده های بارها تکرار شده آن حتی ذره ای ممکن نشده است.
تمرکز ثروت در دست های یک نخبه الیگارشی جهانی – در حال حاضر هشت میلیون خانواده صاحب ثروتی معادل بیش از ۵۰ درصد کل جمعیت جهان هستند- در حالی که کنترل ها و مقررات دولتی را بی اثر می کند، همیشه نابرابری اقتصادی و انحصار قدرت شدیدی را پدید می آورد، به افراط گرایی سیاسی دامن میزند و دمکراسی را از بین می برد. برای فهمیدن این موضوع نیازی نیست هر ۵۷۷ صفحه از کتاب توماس پیکتی «سرمایه در قرن بیست و یکم» را ورق بزنید. اما هدف نئولیبرالیسم هیچگاه عقلایی کردن اقتصاد نبوده است. هدف استرداد قدرت طبقاتی بوده است.
نئولیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی حاکم موفقیتی چشمگیر به همراه داشته است. با شکل گیری این روند که از دهه ۱۹۷۰ آغاز شد، منتقدان کینزی جریان اصلی نئولیبرالیسم از دانشگاه ها، موسسات دولتی و سازمان های مالی نظیر صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بیرون رانده شدند و صدای آنها در رسانه ها خفه شد و به درباریان همسو و متظاهران روشنفکری چون میلتون فریدمن که در مکان هایی چون دانشگاه شیکاگو خودنمایی می کردند،  تریبون هایی مهم و بودجه های شرکتی دست و دلبازانه داده شد. آنها شعار رسمی تئوری های اقتصادی حاشیه ای و بی اعتباری را که فردریش هایک و نویسنده دست سوم آین راند آنها را به میان مردم آورده بودند، اشاعه می دادند. زمانی که در برابر دیکته های بازار و برداشته شدن مقررات دولتی به زانو درآمدیم، مالیات ها برای ثروتمندان کاهش یافت، حرکت پول در بین مرزها مجاز شد، اتحادیه ها ناپدید شدند و معاملاتی تجاری به امضا رسید که مشاغل آمریکایی را به بیگاری خانه هایی در چین انتقال دادند، آنگاه جهان به جایی شادتر، آزادتر و ثروتمندتر تبدیل شد. این یک کلاهبرداری بود اما جواب داد.

دیوید هاروی نویسنده «تاریخچه مختصر نئولیبرالیسم» در صحبتی که با وی در نیویورک داشتم به من گفت: «شناسایی آبشخورهای طبقاتی این پروژه که در دهه ۱۹۷۰ و زمانی به اجرا گذاشته شد که طبقه سرمایه دار گرفتار مشکلات زیادی بود، اهمیت زیادی دارد. مثل هر طبقه حاکم دیگری آنها نیز به ایده هایی حاکم نیاز داشتند. پس چنین حکم کردند که ایده هایی چون آزادی بازار، خصوصی سازی، بنگاه دار کردن خود، آزادی فردی و بقیه این چیزها باید ایده های حاکم یک نظم اجتماعی جدید باشد و این همان نظمی بود که در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به اجرا گذاشته شد.»
او گفت: «به عنوان یک پروژه سیاسی نئولیبرالیسم بسیار زیرکانه عمل کرد و با رضایت عمومی بسیارزیادی مواجه شد، چرا که از آزادی فردی و آزادی انتخاب حرف می زد. زمانی که آنها از آزادی سخن می گفتند منظور آزادی بازار بود. پروژه نئولیبرال به نسل ۶۸ گفت “بسیار خوب، شما آزادی می خواهید؟ جنبش دانشجویی نیز دنبال آزادی است. ما می خواهیم آن را به شما بدهیم، ولی قرار است این آزادی بازار باشد. چیز دیگری که شما دنبال آن هستید عدالت اجتماعی است؛ فراموشش کنید. بنابراین ما به شما آزادی فردی خواهیم داد اما شما عدالت اجتماعی را فراموش کنید. دنبال سازماندهی نروید.” تلاش بر این بود که آن نهادهایی که نهادهای جمعی طبقه کارگر بودند برچیده شوند، به خصوص اتحادیه ها و تمام آن احزاب سیاسی که به نوعی نگران سلامت توده ها بودند.»
هاروی ادامه داد: «نکته مهم درباره آزادی بازار این است که این موضوع به نظر مساوات طلبانه می رسد، اما هیچ چیزی نابرابرتر از رفتار برابر نابرابرها وجود ندارد. آزادی بازار وعده برابری در رفتار  را می دهد، اما اگر شما بسیار ثروتمند باشید به این معنی است که می توانید ثروتمند تر شوید. اگر بسیار فقیر باشید احتمال اینکه فقیرتر شوید بیشتر است. در نتیجه آزادی بازار سطوح بیشتر و بزرگ تری از نابرابری اجتماعی را پدید می آورد.»
اشاعه ایدئولوژی نئولیبرالیسم عمدتا از سوی یک طبقه سرمایه دار متحد سازماندهی شد. نخبگان سرمایه دار بودجه سازمان هایی نظیر  «میزگرد کسب و کار» و «اتاق تجارت» و اندیشکده هایی چون بنیاد هریتیج را برای قالب کردن این ایدئولوژی به جامعه تامین کردند. آنها  تا وقتی که دانشگاه نسبت به ایدئولوژی حاکم با اخلاص و وفاداری عمل می کردند، با دست و دلبازی کمک های مالی در اختیار آنها می گذاشتند. آنها از نفوذ و ثروت خود و نیز مالکیت خود بر پلتفرم های رسانه ای برای  تبدیل کردن مطبوعات به میکرفون های خود استفاده کردند. همچنین هر بدعت گزاری را ساکت کردند یا بر سر راه پیدا کردن شغل برای آنها اشکال تراشی می کردند. افزایش ارزش سهام به جای تولید به معیار جدید اقتصاد تبدیل شد. هر چیز و هر کسی به شکل پول و کالا درآمد.
هنری گفت: «ارزش بر اساس قیمتی که در بازار تحقق پیدا می کند تعیین می شود. بنابراین هیلاری کلینتون بسیار با ارزش است چون می تواند در ازای یک سخنرانی در گلدن ساکس ۲۵۰ هزار دلار دریافت کند. اگر من برای یک سخنرانی برای گروهی کوچک در مرکز شهر ۵۰ دلار بگیرم، در این صورت کاملا روشن است که او بسیار بیشتر از من ارزش دارد. ارزش یک شخص، ارزش محتوای آنها بر این اساس ارزشیابی می شود که در بازار چقدر می توانند به دست آورند.»
او ادامه داد: «این فلسفه ای است که پشت نئولیبرالیسم نهفته است. ما باید برای هر چیزی بهایی بپردازیم. با اینکه آنها واقعا چیزهایی نیستند که به عنوان کالا با آنها برخورد شود. برای مثال مراقبت های درمانی به یک متاع تبدیل می شود. مسکن برای همگان به یک کالا تبدیل می شود. تحصیلات به یک کالا تبدیل می شود. بنابراین دانشجویان به منظور تحصیل کردن که موجب می شود بتوانند در آینده شغلی پیدا کنند، باید وام بگیرند. جوهره نئولیبرالیسم همین است. جوهره ای که اساسا می گوید اگر شما یک کارآفرین باشید، اگر بروید و خودتان را آموزش  دهید و غیره، پاداش عادلانه آن را خواهید گرفت. اگر پاداش عادلانه را نگرفتید به این دلیل است که خودتان را درست آموزش نداده اید. درس های اشتباهی را گذرانده اید. حتما درس هایی در فلسفه یا متون کلاسیک گرفته اید. باید به جای آن درس هایی در مهارت های مدیریتی پیرامون چگونگی بهره کشی از کارگر می گرفتید.»

هم اکنون کلاهبرداری نئولیبرالیسم برای عده زیادی از نیروهای مختلف در طیف سیاسی معلوم شده است. هر چه می گذرد پنهان کردن ماهیت تاراج گرانه نئولیبرالیسم از جمله مطالبات آن برای دریافت یارانه های دولتی هنگفت دشوار تر می شود (برای مثال آمازون اخیرا کاهش مالیاتی چند میلیارد دلاری را  از نیویورک تا ویرجینیا به بهانه ایجاد مراکز توزیع در این ایالت ها دنبال و دریافت کرده است). این امر نخبگان حاکم را واداشته است تا اتحادهایی را با عوامفریبان دست راستی شکل دهند که از شگردهای خام نژادپرستی، اسلام هراسی، تعصب و زن ستیزی برای هدایت و دور کردن خشم و استیصال فزاینده عمومی از نخبگان و معطوف کردن آن به سمت افراد آسیب پذیر استفاده می کنند. این عوامفریبان کار تاراج را برای نخبگان جهانی تسریع می کنند و همزمان وعده حفاظت از مردان و زنان مزدبگیر را می دهند. برای مثال دولت دونالد ترامپ چندین قانون را لغو کرده است، از قانون انتشار گازهای گلخانه ای تا بی طرفی اینترنت و مالیات ها را برای ثروتمندترین افراد و شرکت ها کاهش داده و کشور را از یک رقم تخمینی یک و نیم تریلیون دلاری از محل درآمدهای دولتی در طول دهه آینده بی نصیب کرده، درحالی که زبان و اشکال کنترل تمامیت گرایانه را به کار می گیرد.
نئولیبرالیسم ثروت اندکی را تولید می کند. به جای آن ثروت ها را به سمت بالادست و به طرف نخبگان حاکم بازتوزیع می کند. هاروی این روند را «انباشت از طریق مصادره» می نامد.
او گفت: «استدلال اصلی پشت انباشت از طریق مصادره در این ایده نهفته است که وقتی ظرفیت مردم برای ساختن کالاها یا فراهم کردن خدمات به اتمام برسد، آنها سیستمی را بنا می کنند که ثروت را از دیگر مردم استخراج می کند. آنگاه این استخراج به مرکز فعالیت آنها تبدیل می شود. یکی از راه های تحقق یافتن این استخراج از طریق خلق بازار برای کالاهای جدیدی است که قبلا هیچ کدام آنها وجود نداشت. برای مثال وقتی که من جوان تر بودم تحصیلات عالی در اروپا اساسا یک حق عمومی بود. هرچه پیشتر آمده ایم (این حوزه و دیگر خدمات) به فعالیتی خصوصی تبدیل شدند. مثل خدمات درمانی. بسیاری از این حوزه هایی که انسان به طور معمول به چشم کالا به آنها نگاه نمی کند، به کالا تبدیل شده اند. مسکن برای جمعیت دارای درآمد پایین تر معمولا به عنوان یک الزام اجتماعی دیده می شد. اکنون هر چیزی باید از طریق بازار عرضه و تامین شود. اکنون منطق بازار بر حوزه هایی تحمیل می شود که اصولا نباید به روی بازار گشوده شوند.»
هاروی گفت: «در زمان کودکی من آب در بریتانیا به شکل یک کالای دولتی عرضه می شد. البته بعد همین آب خصوصی سازی شد و همه مجبور به پرداخت آب بها شدند. آنها حمل و نقل را (در بریتانیا) خصوصی کردند. سیستم اتوبوسرانی سیستمی پرهرج و مرج است. در این حوزه تمام شرکت های خصوصی مثل هر جای دیگر فعال هستند. هیچ سیستمی وجود ندارد که واقعا به آن نیاز باشد. همین اتفاق درمورد راه آهن نیز رخ داد. یکی از موضوعاتی که همین حالا در بریتانیا جالب توجه است؛ حزب کارگر می گوید “ما می خواهیم تمام این ها را به تملک دولت بازگردانیم چون خصوصی سازی کاری کاملا نابخردانه است و پیامدهای نابخردانه ای هم داشته و به هیچ وجه کارآیی خوبی هم ندارد.” امروزاکثریت مردم هم با این حرف موافقند.»

نئولیبرالیسم که قدرت مالی سهمگینی را پشت سر خود جمع کرده، قادر به تولید بحران های اقتصادی برای سرکوب ارزش دارایی ها و سپس تصرف آنهاست. هاروی گفت: «یکی از راه هایی که می توان یک بحران را مهندسی کرد، قطع کردن جریان اعتبار است. این کار در شرق و جنوب شرق آسیا در سال های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ انجام شد. به یکباره جریان سرمایه قطع شد. موسسات بزرگ نتوانستند پول قرض بدهند. جریان بزرگی از سرمایه خارجی به سمت اندونزی جریان داشت. آنها شیر را بستند. سرمایه خارجی متوقف شد. یکی از دلایل این کارشان این بود که وقتی تمام موسسات ورشکسته شدند، آنها می توانستند این موسسات را خریداری کنند و دوباره به کار اندازند. ما نظیر همین اتفاق را در طول بحران مسکن در ایالات متحده شاهد بودیم. ضبط خانه ها تعداد زیادی خانه را باقی گذاشت که می شد خیلی ارزان آنها را تصاحب کرد. بلک استون وارد کار شد، تمام این خانه ها را خریداری کرد و اکنون به بزرگ ترین زمین دار در سراسر آمریکا تبدیل شده است. این شرکت در حال حاضر صاحب ۲۰۰ هزار یا چیزی در همین حدود ملک و خانه است. سپس باید در انتظار بهبود اوضاع بازار نشست. وقتی وضع بازار بهتر شد – که مدت کوتاهی نیز چنین شد – می توانید این خانه ها را بفروشید یا اجاره دهید و پول کلانی به جیب بزنید. بلک استون از کنار بحران ضبط خانه ها که در آن همه بازنده شدند پول هنگفتی به جیب زد. این نمونه یک انتقال ثروت عظیم بود.»
هاروی هشدار می دهد که آزادی فردی و عدالت اجتماعی ضرورتا با هم سازگار نیستند. او می نویسد که عدالت اجتماعی مستلزم انسجام اجتماعی و تمایل به گذشتن از خواست ها، نیازها و تمایلات فردی در برابر انگیزه تلاشی جامع تر مثل برابری اجتماعی و عدالت زیست محیطی است.» شعارهای نئولیبرال با تاکیدی که بر آزادی های فردی دارد، می تواند به شکل موثری  فلسفه بازار آزاد، سیاست های هویتی، چند فرهنگی و در نهایت مصرف گرایی خودشیفته وار را از نیروهای اجتماعی که  برای دنبال کردن عدالت اجتماعی از طریق فتح قدرت دولتی بسیج شده اند دور کند.»
کارل پولانی اقتصاددان تشخیص داده است که دو نوع آزادی وجود دارد. آزادی های بد که برای بهره کشی از کسانی که پیرامون ما هستند و استخراج سودهای کلان بدون توجه به مصالح عمومی وجود دارد، از جمله کاری که با اکوسیستم و نهادهای دمکراتیک انجام می شود. این آزادی های بد  برای آن هستند که شرکت ها، فناوری ها و پیشرفت های علمی را برای به دست آوردن سودهای کلان به انحصار خود در آورند، حتی وقتی که – مثل صنعت داروسازی- یک انحصار بدین معناست که جان کسانی که نمی توانند بهای سنگین آن کالا یا خدمات را بپردازند، در معرض خطر قرار می گیرد. آزادی های خوب – آزادی وجدان، آزادی بیان، آزادی تشکیل جلسه، آزادی گردهمایی، آزادی انتخاب شغل- در نهایت در نتیجه اولویت یافتن آزادی های بد سرکوب می شوند.
پولانی می نویسد: «برنامه ریزی و کنترل به عنوان ابزاری برای سلب آزادی مورد حمله قرار می گیرند. سرمایه گذاری آزاد و مالکیت خصوصی  از ضروریات آزادی اعلام می شوند. گفته می شود هیچ جامعه ای که بر بنیان های دیگری بنا شده سزاوار آن نیست که آزاد خوانده شود. آن آزادی که مقررات پدید می آورد به عنوان ضدآزادی محکوم می شود؛ عدالت، آزادی و رفاهی که چنین جامعه ای ارائه می کند نیز به عنوان پوششی برای برده داری تقبیح می شود.»
نئولیبرالیسم آزادی برای عده ای زیاد را به آزادی برای عده ای معدود تغییر می دهد. نتیجه منطقی نئولیبرالیسم نئوفاشیسم است. نئوفاشیسم آزادی های مدنی را به نام امنیت ملی سلب می کند و به تمام گروه های برچسب خائن و دشمن مردم می زند. نئولیبرالیسم ابزار نظامی شده ای است که نخبگان حاکم برای حفظ کنترل خود، متفرق و پاره پاره کردن جامعه و تسریع بیشتر تاراج و نابرابری اجتماعی از آن استفاده می کنند. در نتیجه ایدئولوژی حاکم که دیگر اعتباری ندارد، جای خود را به چکمه می دهد.
نویسنده: کریس هجز  (Chris Hedges) روزنامه نگار پرسابقه و نویسنده
منبع: yon.ir/XXeuO

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پنج × چهار =