کد خبر : 131481
تاریخ انتشار : شنبه 29 دسامبر 2018 - 11:00
-

بلایی که سر زن جوان زندانی حبس ابدی آمد

بلایی که سر زن جوان زندانی حبس ابدی آمد

به گزارش قائم آنلاین،  طلبکاران از یک طرف و خانواده همسرم هم از طرف دیگر مرا تحت فشار گذاشته بودند. هر طور حساب می کردم نمی توانستم پول بدهکاران و از طرفی پول خرید لوازم زندگی و جشن عروسی را جور کنم. در این تنگنا گیر افتاده بودم که با آشنایی با یک سوداگر مرگ

به گزارش قائم آنلاین،  طلبکاران از یک طرف و خانواده همسرم هم از طرف دیگر مرا تحت فشار گذاشته بودند. هر طور حساب می کردم نمی توانستم پول بدهکاران و از طرفی پول خرید لوازم زندگی و جشن عروسی را جور کنم. در این تنگنا گیر افتاده بودم که با آشنایی با یک سوداگر مرگ او مرا تشویق به قاچاق مواد مخدر کرد. خیلی با خودم کلنجار رفتم که به آن فکر نکنم اما رفته رفته خودم و همسرم را قانع کردم که راه دیگری نداریم.

شروعش خوب بود و پول های به دست آمده از فروش مواد به همشهریانم کم کم زیر زبانم مزه کرد. با درآمدهای به دست آمده توانستم عروسی مجللی برای همسرم بگیرم و در یک خانه خوب زندگی مان را شروع کردیم. همه اقوام و آشنایان از شرایط قبلی من مطلع بودند و به این که چطور در این مدت پول درآوردم شک کرده و خیلی از آن ها بو برده بودند که من وارد کار خرید و فروش مواد مخدر شده ام. بزرگ ترها سعی می کردند با نصیحت مرا از این کار منصرف کنند اما گوش من به این حرف ها بدهکار نبود. همسرم هم وقتی متوجه حرف ها و نگاه های سنگین دیگران شد تلاش کرد مرا از ادامه مسیر منصرف کند اما دیگر نمی خواستم به روزهای سخت گذشته برگردم.

داشتم زندگی ام را روی بدبختی دیگران بنا می کردم اما با این توجیه که من مسبب اعتیاد آن ها نیستم خودم را قانع می کردم. هر روز جسورتر می شدم و کارم به جایی رسید که وقتی با افرادی مانند خودم مواجه می شدم که در تنگنای مالی قرار گرفته بودند آن ها را تشویق می کردم وارد این کار شوند.

روزی از یکی از دوستانم خواستم با خودرویش مرا برای جا به جایی مقدار زیادی شیشه همراهی کند و او که از نظر مالی به شدت در مضیقه بود پذیرفت.

پس از خرید مقدار زیادی شیشه مسیر بازگشت به استان را در پیش گرفتیم اما خبر نداشتیم که مأموران قانون Law در کمین ما نشسته اند. به محض ورود به استان دستگیر شدیم و تمام آمال و آرزوهایم بر باد رفت. خیلی زود آبرویم نزد دوستان و آشنایان رفت و راهی زندان Prison شدم. با توجه به حجم بالای مواد همه منتظر اعدام  من بودند. دنیا برای همسرم تیره و تار شده بود. پدر همسرم به شدت مخالف ازدواج ما بود و همسرم با تهدید به خودکشی خانواده اش را وادار به موافقت با وصلت ما کرده بود و حالا من تنها یک قدم با چوبه دار فاصله داشتم.

آن روزها دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد تا بیش از این شرمنده همسرم نشوم. چون بار اول بود که دستگیر می شدم قاضی Judge لطف و به جای حکم اعدام برایم حبس ابد صادر کرد. هم اکنون دو سال از آن روز می گذرد اما حتی یک روز آب خوش از گلویم پایین نرفته است.

همسرم که روزی به خاطر ازدواج با من مقابل پدرش ایستاد و گفت یا با من ازدواج می کند یا این که با هیچ کس دیگری ازدواج نمی کند و حتی تهدید به خودکشی کرد دیگر به من علاقه ای ندارد و ما هر روز از یکدیگر دورتر می شویم.

او حالا با بخشیدن مهریه اش درخواست طلاق داده است اما من هنوز نمی توانم از او دل بکنم چون فکر می کنم با طلاق گرفتن او دیگر چیزی برای ادامه این زندگی ندارم. می دانم که زندگی ام را باخته ام اما هنوز برای این که همسرم را برای خودم نگه دارم دست و پا می زنم هر چند امید چندانی ندارم.

در شراکتم بی احتیاطی کردم و با اعتماد بی جایم اولین قدم اشتباهم را برداشتم اما اشتباه بزرگ ترم این بود که خواستم با بدبخت کردن دیگران زندگی خودم را بسازم غافل از این که داشتم تیشه به ریشه زندگی خودم می زدم

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

13 − 4 =