کد خبر : 140214
تاریخ انتشار : شنبه 9 فوریه 2019 - 12:10
-

شما هم به این تعزیه زنانه دعوتید

شما هم به این تعزیه زنانه دعوتید

به گزارش قائم آنلاین، شبیه‌خوان نقش زینب کبری (س) که بر سر پیکر مطهر مادر با صدایی محزون می‌گوید: «من کربلا را بین در و دیوار دیدم…»، صدای گریه بانوان حاضر در مجلس بالا می‌رود. «أسماء» میان‌داری می‌کند و برای سرد کردن آتش دل زینب (س)، برایش از مادر می‌گوید اما هرچه بیشتر می‌گوید، این

به گزارش قائم آنلاین، شبیه‌خوان نقش زینب کبری (س) که بر سر پیکر مطهر مادر با صدایی محزون می‌گوید: «من کربلا را بین در و دیوار دیدم…»، صدای گریه بانوان حاضر در مجلس بالا می‌رود. «أسماء» میان‌داری می‌کند و برای سرد کردن آتش دل زینب (س)، برایش از مادر می‌گوید اما هرچه بیشتر می‌گوید، این آتش بیشتر شعله می‌کشد. شبیه‌خوان‌های سراپا سیاه‌پوش مرثیه‌سرایی می‌کنند و بغض بانوان مستمع هم‌صدا با صوت حزین آن‌ها آب می‌شود… اینجا هیئت بانوان «محبان‌الزهرا (س)» ست؛ جایی که می‌توانید با تماشای هنرنمایی دختران و بانوان جوان در قالب تعزیه، پای مجلس روضه مصور بنشینید و شنیده‌های مجالس دیگر را ببینید.

زمانه تغییر کرد، شیوه‌هایمان را به‌روز کردیم

«اوایل ارائه برنامه‌های فرهنگی و تربیتی در مدارس، با دغدغه زیادی همراه نبود. شور و حال انقلاب و بعد، حال‌وهوای حماسه دفاع مقدس، بستری فراهم آورده‌بود که با ساده‌ترین برنامه‌ها هم می‌شد همراهی دانش‌آموزان را جلب کرد اما زمان که گذشت، روحیات و خواسته‌های بچه‌ها تغییر کرد. دیگر دعوت از یک سخنران برای بیان مطالب روز و انتقال پیام‌های تربیتی و اخلاقی، جوابگو نبود. بچه‌ها دیگر حوصله گوش دادن به تک‌گویی‌های یک سخنران را نداشتند. اینطور بود که به فکر افتادیم با توجه به تغییر شرایط دانش‌آموزان، ما هم روش جدیدی درپیش بگیریم. با همکارانم در منطقه ۱۵ تصمیم گرفتیم از هنر نمایش برای بیان حرف‌هایی که با بچه‌ها داشتیم، استفاده کنیم. به‌این‌ترتیب اگر می‌خواستیم برای بچه‌های ابتدایی از اهمیت مسواک زدن بگوییم، به جای حرف زدن مستقیم، برایشان تئاتری با موضوع مسواک زدن اجرا می‌کردیم. اگر می‌خواستیم در دهه فجر، از خاطرات مبارزات انقلاب بگوییم، متنی با همین موضوع می‌نوشتیم و در قالب نمایش برای بچه‌ها اجرا می‌کردیم. جالب بود که بچه‌ها با این بیان غیرمستقیم مسائل، خیلی خوب ارتباط برقرار می‌کردند. گذشت تا اینکه محرم از راه رسید. اینجا بود که ایده‌ای در ذهنمان جرقه زد.»

برای «پروین مقدم کمال» که از وقتی یادش می‌آمد، دلش برای خوب زندگی کردن دانش‌آموزانش می‌تپید، یافتن شیوه دلپذیری که از طریق آن بتواند دست بچه‌هایش را بگیرد و در دست پرمحبت اهل بیت (ع) بگذارد، شیرین‌ترین اتفاق بود: «با خودمان گفتیم چطور می‌توانیم از هنر تئاتر برای بیان مصائب سیدالشهدا (ع) بهره بگیریم؟ فکرهایمان را که روی هم ریختیم، به تعزیه رسیدیم. تعزیه با قالب نمایشی‌اش کمک می‌کرد بتوانیم داستان‌های کربلا را به‌شکلی ملموس‌تر برای بچه‌ها بیان کنیم. با اساتید و علما مشورت کردیم و توانستیم متن تعزیه «قافله‌سالار» با محوریت مصائب و شهادت حضرت رقیه (س) و تعزیه «علمدار» با موضوع شهادت حضرت ابوالفضل (ع) و حضرت علی اصغر (ع) را بنویسیم و برای اجرا آماده کنیم. می‌توانستیم از نسخه‌های تعزیه موجود که از قدیم تا امروز توسط تعزیه‌خوانان اجرا می‌شده، استفاده کنیم اما تمام دغدغه ما این بود که مفاهیم را با زبان خود بچه‌ها برایشان بیان کنیم. بچه‌ها نمی‌توانستند با متن‌های ثقیل نسخه‌های تعزیه ارتباط برقرار کنند. به همین دلیل متن‌های ساده‌ای نوشتیم و پس از تأیید اساتید، اجرای تعزیه‌ها را شروع کردیم.»

خانم! تازه فهمیدیم حضرت زینب (س) چه کشید…

«سال ۶۸،۶۹بود که اجراهایمان را شروع کردیم و دل بچه‌ها هم خیلی زود با مجالس تعزیه ما گره‌خورد. اجرای من و همکارانم که تمام می‌شد، دانش‌آموزان دورمان را می‌گرفتند و می‌گفتند: «خانم! خیلی قشنگ بود. ما تازه الان فهمیدیم حضرت رقیه (س) چطور به شهادت رسید. این تعزیه را که دیدیم، با همه وجود حس کردیم حضرت زینب (س) در روز عاشورا چه کشید و…» و این نشان می‌داد راه را درست انتخاب کرده‌ایم. کم‌کم اشتیاق بچه‌ها شکل دیگری پیدا کرد. پیش ما می‌آمدند و می‌گفتند دوست دارند کنار ما تعزیه اجرا کنند.» و برای خانم معلم چه خبری بهتر از این: «به مدارس منطقه اعلام کردیم دانش‌آموزان علاقه‌مند را به ما معرفی کنند. تقریباً از هر مدرسه، ۱۰ نفر معرفی شدند و کار بزرگ ما شروع شد.

وجه هنری اجرای تعزیه، فقط بخشی از برنامه آماده‌سازی بچه‌ها بود. ما می‌خواستیم آن‌ها با شناخت روی صحنه اجرای تعزیه بروند. بنابراین برایشان کلاس‌های تفسیر قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه برگزار کردیم. همّ‌وغمّ مان همین بود که بچه‌ها با قرآن، اهل بیت (ع) و چهره‌های برجسته کربلا آشنا شوند تا عزاداری‌شان همراه با شناخت باشد و شرکت در مجالسی مانند تعزیه، باعث انس آن‌ها با اهل بیت (ع) شود.»

وقتی دخترها تعزیه‌گردان می‌شوند

«بعد از جلسات تمرینی، کم‌کم بچه‌ها آماده اجرا شدند. اوایل گروهی از بچه‌ها در کنار ما مربیان روی صحنه می‌آمدند اما به‌تدریج تمام کار را به خودشان واگذار کردیم و خودمان فقط مدیریت کار را برعهده گرفتیم. هیچ نگرانی در کار نبود چون کار ما برمبنای آموزش بود؛ چه به‌لحاظ اعتقادی و محتوایی و چه به‌لحاظ هنری و نمایشی. نتیجه هم بسیار بهتر از قبل بود. وقتی یک دختربچه نقش رقیه (س) را شبیه‌خوانی می‌کرد، بسیار قابل پذیرش‌تر از اجرای یک خانم ۳۰ ساله بود و تماشاگران هم ارتباط بهتری با او برقرار می‌کردند.» دوراندیشی خانم معلم و همکارانش خیلی زود نتیجه داد و دست‌پروده‌هایشان به هنرمندان آیینی کاربلدی تبدیل شدند که درس‌هایشان را خیلی خوب پس می‌دادند: «داستان‌های جذاب فراوانی در واقعه کربلا وجود دارد که کمتر شنیده شده است. وقتی این قصه‌ها را در دل تعزیه‌هایمان بیان می‌کردیم، دانش‌آموزانی که در مجلس نشسته‌بودند، به سراغمان می‌آمدند و از این داستان‌ها و شخصیت‌های جدیدی می‌پرسید که با آن مواجه شده‌بودند. اما به‌جای اینکه خودمان پاسخ آن‌ها را بدهیم، می‌گفتیم: بروید از شبیه‌خوان نقشش بپرسید. آن‌ها سراغ اعضای گروه تعزیه می‌رفتند و سئوالات‌شان را می‌پرسیدند و بچه‌های ما هم باتوجه به آموزش‌هایی که دیده‌بودند و اطلاعاتی که درباره نقش‌هایشان به دست آورده‌بودند، به‌خوبی از پس پاسخگویی به این سئوالات برمی‌آمدند.»

وسط حیاط مدرسه چهارپایه گذاشتیم و بچه‌ها مداحی کردند

«بعد از چند سال وقتی به مدرسه شاهد در منطقه ۸ منتقل شدم، همه تجربیات مشترک با همکارانم را در منطقه سابق گذاشتم و در مدرسه جدید از نو شروع کردم. از تعزیه که گفتم، برای بچه‌ها جالب بود و تعداد زیادی از آن‌ها مشتاقانه داوطلب فعالیت در گروه تعزیه شدند. این بار اما، مجالسمان یک نوآوری هم داشت؛ مداحی توسط دانش‌آموزان.» برای پروین مقدم کمال که ذهنش پر از ایده‌های ناب بود برای رشد دادن دانش‌آموزانش، مأموریت تازه شروع بود: «محرم که از راه رسید، زنگ تفریح را با گذاشتن نواهای مداحی پشت بلندگو اعلام می‌کردم. از پشت پنجره دفتر مدرسه می‌دیدم بعضی‌ها با خودشان خلوت کرده‌اند و در گوشه‌ای دارند همنوا با این مداحی، سسینه می‌زنند. یک‌روز وقتی صدای مداحی پخش می‌شد، شروع به قدم‌زدن در حیاط مدرسه کردم. وسط حیاط که رسیدم، ایستادم و شروع به سینه‌زدن کردم و آرام‌آرام، با وضوح بیشتری سینه‌زدم. بچه‌ها مبهوت نگاهم می‌کردند اما کم‌کم یخشان آب شد و دورم جمع شدند و آن‌ها هم شروع کردند به سینه‌زدن. یکی دو روز برنامه همین بود.

روز ششم محرم، وقتی دور ایستاده‌بودیم، سینه می‌زدیم و همصدا با نوار مداحی، زمزمه می‌کردیم، نوار تمام شد. از بچه‌ها جدا شدم که به دفتر مدرسه بروم و طرف دیگر نوار را بگذارم که یک‌دفعه صدای «سحر» را تشخیص دادم که داشت می‌خواند: «یا اباعبدالله (ع)…» و بچه‌ها هم با او تکرار می‌کردند. برگشتم کنار بچه‌ها. سحر گفت: «خانم! نوار را نمی‌گذارید؟» گفتم: نه. تو هستی دیگر. برایمان بخوان…

اینطور بود که از روز ششم محرم سال ۷۸ در زنگ‌های تفریح به‌سبک قدیم، وسط حیاط مدرسه چهارپایه می‌گذاشتیم و سحر روی آن می‌رفت و مداحی می‌کرد. البته فقط او نبود و در همان هم‌نوایی‌های جمعی، استعدادهای دیگری را هم کشف کردم و بعد از آن، «زیبا»، «زینب» و «سمیه» هم به جمع مداحانمان اضافه شدند. «سمیه طوق‌کش» که از قدیمی‌ترین شاگردان من است، هنوز بعد از حدود ۲۰ سال به‌عنوان سخنران و مداح در کنار گروه تعزیه ماست و نوای دلنشینش یکی از نقاط قوت گروهمان محسوب می‌شود.»

به مادران گفتم: به تعزیه ما دعوتید، دیگر دنبال دسته‌ها نروید

«یکی از ویژگی‌های اجرای تعزیه در مدرسه شاهد، اجرا برای عموم بانوان بود. از اول محرم از طریق بچه‌ها از مادرانشان و بانوان اطراف مدرسه دعوت می‌کردیم که از ساعت ۱۵ تا ۱۷ به مجلس تعزیه‌مان در نمازخانه مدرسه بیایند. بعد از تعطیلی مدرسه، خود بچه‌ها اداره برنامه و برقراری نظم در فضای مدرسه و پذیرایی از مهمانان را بر عهده می‌گرفتند. در آن مجالس، هم سخنرانی داشتیم، هم مداحی و هم سینه‌زنی. فقط روضه کم داشتیم. به بچه‌ها گفتم: بچه‌ها همین تعزیه‌ای که شما اجرا می‌کنید، روضه مجلس ماست. بچه‌ها به این حرف، باور پیدا کردند و در تمام این سال‌ها وقتی تعزیه اجرا می‌کنند، خود را روضه‌خوان اباعبدالله (ع) و اهل بیت (ع) می‌بینند.»

از عکس‌العمل مادران که می‌پرسم، خانم معلم لبخندبرلب می‌گوید: «خیلی خوب. از تعزیه لذت می‌بردند و ارتباط خوبی با آن برقرار می‌کردند. یک قول و قراری هم با مادرها گذاشتم. اصلاً ایده دعوت کردن از آن‌ها از یک دغدغه قدیمی شکل گرفت. راه‌افتادن خانم‌ها پشت دسته‌های عزادارای آقایان، موضوعی بود که همیشه مرا دلگیر می‌کرد. می‌دانستم یکی از مهم‌ترین دلایلش این است که ما مراسم عزاداری خوب و باکیفیت ویژه خانم‌ها خیلی کم داریم. از مادران بچه‌ها دعوت کردم و گفتم: روزها به مدرسه ما تشریف بیاورید و همراه دخترانتان در مجلس تعزیه و عزاداری بچه‌های مدرسه شرکت کنید. اینطور دیگر لازم نیست شب‌ها به هیئت و حسینیه بروید و دنبال دسته عزاداری آقایان حرکت کنید. استقبال مادران هم از پیشنهاد من، خوب بود.»

بچه‌های بازیگوشی که با محبت اهل بیت (ع)، متحول شدند

خانم معلم پرورشی مهربانی که سرش درد می‌کرد برای انجام کارهای سخت، خاطره‌ها دارد از دستاوردهای شیرین ۲۸ سال اجرای تعزیه در مدارس: «در مدارس مختلفی گروه تعزیه تشکیل دادم و در این گروه‌ها همه‌جور دانش‌آموز را پذیرفتم؛ حتی درس‌نخوان، بی‌نماز و بی‌حجاب! بعضی‌ها تعجب و اعتراض می‌کردند اما من می‌دانستم اعتماد در این دستگاه، پشیمانی ندارد. بچه‌هایی که اعتقادات محکمی نداشتند، وقتی کنار بچه‌های مؤمن و بااخلاق قرار می‌گرفتند و از آن‌ها استقبال می‌شد و می‌دیدند هیچ تفاوتی میان آن‌ها و بقیه نیست، کم‌کم جذب گروه و شبیه بچه‌ها می‌شدند. آنقدر تحول این بچه‌ها و محجبه و نمازخوان شدنشان برای همه عجیب بود که گاهی مادرانشان با من تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: «شما به این بچه چه گفته‌اید؟ چه کار کردید که این‌همه تغییر کرده؟»

مقدم کمال مکثی می‌کند و انگار خاطره خاصی در ذهنش جرقه زده‌باشد، با لبخند می‌گوید: «دانش‌آموز عجیبی داشتیم که اصلاً میانه‌ای با درس نداشت و هر سال، ۸ ترم می‌افتاد! همه از دستش عاصی شده‌بودند؛ سال سوم دبیرستان بود اما هنوز واحدهای جامانده‌ای از سال اول داشت. یک روز در نمازخانه با بچه‌ها مشغول تمرین تعزیه بودیم که سروکله‌اش پیدا شد. مِن‌مِن‌کنان گفت: «خانم! دوست دارم توی گروهتون باشم.» گفتم: قبول، فقط به یک شرط. اینکه قول بدهی در امتحانات امسال، همه درس‌ها را قبول شوی و تابستان هم تمام واحدهای سال‌های قبل را جبران کنی. اگر قول بدهی، جلوی همه می‌ایستم و می‌آورمت در گروه تعزیه و حتی مهم‌ترین نقش تعزیه را هم می‌دهم به خودت. رفت و چند دقیقه بعد آمد و گفت: «قول می‌دهم.» وقتی عضو گروهمان شد، مدیر مدرسه اعتراض کرد. گفتم: به من اعتماد کنید. به من و این بچه تا پایان تابستان فرصت بدهید.

تمرینات را با ما شروع کرد. نه‌تنها در تعزیه، عالی بود بلکه با درس‌خواندنش هم همه را غافلگیر کرد. به همه قول‌هایش عمل کرد و مهرماه سر کلاس پیش‌دانشگاهی نشست و تازه، در کنکور هم موفق عمل کرد و در رشته حقوق قبول شد. همه متعجب می‌پرسیدند: «با این دختر چه کردی که اینطور شد؟» گفتم: یک قولی به من داد و ائمه (ع) کمکش کردند. عشق اهل بیت (ع) وجودش را پر کرده. همه ماجرا همین است.

البته لازم است بگویم همه بچه‌های گروه ما، درسخوان بودند و همیشه مرا درمقابل مدیر و معلمان مدرسه روسفید می‌کردند. ما حالا در گروهمان هم دکتر و مهندس داریم و هم حافظ قرآن و فرهنگی.»

عشق، بازنشستگی ندارد

حالا ۹ سال است پروین مقدم کمال بازنشسته شده و با دور شدن از مدارس، پایگاه اصلی تشکیل گروه‌های تعزیه و اجرای مجالس پرشورش را از دست داده‌است. اما اگر کسی فکر می‌کند کار تعزیه بانوان را یک روز کنار گذاشته، سخت در اشتباه است: «وقتی بازنشسته شدم، یک هیئت رسمی ویژه بانوان تأسیس کردم به نام هیئت بانوان «محبان الزهرا (س)». به بچه‌ها می‌گفتم: دعا کنید خانه جدیدی که می‌خواهیم بخریم، طوری باشد که بتوانید بیایید همان‌جا راحت تعزیه‌تان را اجرا کنید. به لطف خدا، نظر اهل بیت (ع) و دعای بچه‌ها همین‌طور هم شد. خانه جدیدمان شد حسینیه و محل ثابت هیئت محبان الزهرا (س) و اجرای تعزیه‌هایمان. بچه‌ها دهه اول محرم و ۵روز در فاطمیه دوم می‌آیند خانه را سیاهپوش می‌کنند، دکور می‌زنند، نورپردازی می‌کنند و فضا را برای اجرای تعزیه آماده می‌کنند. دیگر اینجا صاحبخانه‌اند و خانواده‌هایشان هم که در این سال‌ها کاملاً با من و خانواده‌ام آشنا شده‌اند، با اعتماد کامل اجازه می‌دهند به اینجا بیایند.»

خانم معلم یادش نمی‌رود از زحمات یک فرد اثرگذار هم تشکر کند: «همسرم همیشه با دغدغه‌های من همراه بوده و از فعالیت‌هایم حمایت کرده است. چه در زمان اشتغالم در مدرسه که حامی و همراه من بود و چه حالا که برای بهتر برگزار شدن برنامه‌های هیئت و مجالس تعزیه در خانه‌مان، هر کار و کمکی لازم باشد، دریغ نمی‌کند. از او ممنونم و خدا را برای این هیئت و مجالس تعزیه، شاکرم. کنار این بچه‌های مؤمن، بااخلاق، درسخوان، فهمیده و ولایی، حال بسیار خوبی دارم. من و همه بچه‌ها و بسیاری از مستمعان، همیشه از این مجالس تعزیه دست‌پر بیرون رفته‌ایم و مورد عنایت اهل بیت (ع) قرار گرفته‌ایم. من سلامتی‌ام را از برکات این هیئت دارم.»

دخترهای تعزیه‌خوان هم شهید می‌شوند…

در ۲۸ سال گذشته، گروه تعزیه خانم مقدم، حضور دانش‌آموزان فراوانی را به خود دیده‌است؛ هنرمندان کودک و نوجوانی که تعدادی از آن‌ها در همین گروه قد کشیدند و هنوز هم وفادارانه، همراه خانم معلمشان هستند. «زهرا گوران»، یکی از همین بچه‌ها که از شروع همراهی‌اش با این گروه تعزیه، ۱۵ سال می‌گذرد، می‌گوید: «وقتی دختر خانم مقدم که هم‌کلاسی‌ام بود، گفت: ما یک گروه تعزیه بانوان داریم، خیلی تعجب کردم. اولین بار بود می‌شنیدم. یک‌بار که اجرایشان را دیدم، جذب شدم. سال اول دبیرستان بودم که عضو گروه «هم‌نوایان» شدم و همکاری‌ام را با این گروه شروع کردم.» او مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «قبل از هر چیز، عشق اهل بیت (ع) است که ما را دور هم جمع و گروهمان را ماندگار کرده است. علاوه‌براین، اینجا برای ما هم هیئت است، هم مجلس روضه و هم گروه تعزیه. پاسخ همه نیازهایمان را اینجا می‌گیریم. اما برای خود من، یک اتفاق هم باعث شد دلبسته این گروه شوم.

وقتی وارد گروه شدم، عکس یک دختر خانم را همیشه در محل اجرایشان می‌دیدم. کنجکاو شدم و درباره‌اش سئوال کردم. گفتند او یکی از اعضای گروه بود که در آتش‌سوزی مسجد ارگ در محرم همان سال به شهادت رسیده‌بود. این موضوع خیلی مرا تحت‌تاثیر قرار داد. با خودم گفتم حتماً دختر بسیار پاکی بوده که توفیق شهادت پیدا کرده. شنیدم حافظ قرآن هم بوده. با خودم فکر کردم اینجا در این گروه، فضا فراهم است که بتوانم خودم را مثل او به لحاظ اعتقادی و معنوی ارتقا بدهم. همین عوامل باعث ماندگاری‌ام در این گروه شد.»

اقواممان عبارات تعزیه را حفظ کرده‌بودند و از ما ایراد می‌گرفتند!

«وارد دبیرستان که شدم، خانم مقدم، معلم پرورشی‌مان بود. از همان موقع، همیشه کنار ایشان بودم. من کلاً عاشق فعالیت‌های پرورشی بودم چون به بهانه آن می‌توانستم از سر کلاس فرار کنم.» «زهرا اسفندیاری» می‌خندد و البته وقتی می‌گوید لیسانس مهندسی نساجی دارد، معلوم می‌شود باوجود همه آن شیطنت‌ها، بچه درسخوانی بوده است. زهرا حالا ۱۸ سال است دل به دل اهالی این گروه تعزیه داده‌است. از راز این همراهی طولانی که می‌پرسم، می‌گوید: «وقتی سر سفره اهل بیت (ع) می‌نشینی، اگر نمک‌گیر نشوی، عجیب است.» و ادامه می‌دهد: «دختر خاله‌ام قبل از من شاگرد خانم مقدم و عضو گروه تعزیه بود و من همیشه برای تماشای اجراهایشان به مدرسه می‌آمدم. وقتی وارد گروه شدم، دیدم اجرای تعزیه هم مثل تماشایش جذاب است. با شبیه‌خوانی «ام کلثوم (س)» شروع کردم و عضو گروه هم‌نوایان هم بودم و این همراهی تا امروز ادامه داشته‌است.» علاقه به تعزیه انگار در میان اقوام زهرا اسفندیاری، عمومیت دارد. او با خنده می‌گوید: «تعداد زیادی از اقواممان با ما هم‌محله‌ای بودند و همیشه خانم‌هایشان برای تماشای تعزیه ما می‌آمدند. آنقدر این حضور، تکرار شده بود که تمام عبارات تعزیه‌های ما را حفظ کرده‌بودند. اینطور بود که بعد از اجرا که مرا می‌دیدند، می‌گفتند: «دوستت فلان‌جا، آن جمله را نگفت! یادش رفته‌بود؟ چرا متن را تغییر دادید؟!…»

وقتی «رباب (س)» مرا از خود بی‌خود کرد…

«وقتی شبیه‌خوان نقش رباب (س) بودم، آنقدر تحت‌تاثیر نقش بودم که روی صحنه لحظاتی از خود بی‌خود شدم. از واکنش‌های حاضران در مجلس احساس می‌کردم آن‌ها هم منقلب شده‌اند. همیشه روی صحنه، این دغدغه را دارم که آیا حاضران با اجرای من ارتباط برقرار می‌کنند یا نه؟ می‌دانم هنگام تماشای تعزیه ما حتی اگر یک قطره اشک بریزند هم بسیار ارزشمند است و ما در ثوابش شریک هستیم.» «هانیه بهمنی» ۱۰ ساله بود که این گروه تعزیه، او را به آرزویش رساند: «تبلیغات این گروه تعزیه را که دیدم، مشتاق شدم برای تماشای اجرایشان بروم چون همیشه بازیگری در نمایش‌های مذهبی را دوست داشتم. چند سال تماشاگر ثابت تعزیه‌های این گروه بودم. بالاخره آخرین بار دلم را به دریا زدم و پیش خانم مقدم رفتم و از علاقه‌ام برایشان گفتم. ایشان هم مرا در گروه پذیرفتند. با هم‌نوایی شروع کردم و سال بعد، اجرای تعزیه را با نقش «هنده» در تعزیه «قافله سالار» شروع کردم. نقش رباب (س) در تعزیه «علمدار» و نقش «أسماء» در تعزیه «یادگار رسول (ص)» هم دیگر نقش‌های من بوده است.»

صحبت از برکات حضور در این عرصه که به میان می‌آید، هانیه می‌گوید: «شناخت شخصیت‌های تاریخ اسلام و واقعه کربلا، یکی از این برکات برای من بوده است. برای مثال، من «هنده» را نمی‌شناختم و وقتی می‌خواستم شبیه‌خوانی نقشش را انجام دهم، خانم مقدم برایم گفتند که او کنیز حضرت فاطمه (س) بود که بعدها توسط امیرالمؤمنین (ع) آزاد شد. دست روزگار او را به دربار یزید رساند و به همسری او درآمد. بعد از واقعه کربلا وقتی کاروان اسرای اهل بیت (ع) به خرابه شام رسید، هنده کنجکاو شد بداند آن‌ها چه کسانی هستند. گذشت زمان و همینطور سنگینی مصیبت عظیم شهادت عزیزان باعث شد او حضرت زینب (س) را نشناسد. وقتی با حضرت (س) به گفت‌وگو پرداخت، باورش نمی‌شد این کاروان، فرزندان رسول خدا (ص) هستند و این بانو، زینب کبری (س) است که او کنیز مادرش بوده است. اینطور است که به سراغ یزید می‌رود و او را مورد عتاب قرار می‌دهد و…»

خدا کند شبیه‌خوانی نقش «هنده» قسمتم شود

«مهدیس بَرهمّت» ۱۶ ساله، یکی از کم‌سن‌وسال‌ترین اعضای گروه تعزیه محبان الزهرا (س) به حساب می‌آید اما ۴ سال سابقه حضور در این گروه را دارد. برای او همه‌چیز از یک‌بار تماشای تعزیه این گروه شروع شد: «معلم پرورشی ما که سال‌ها قبل شاگرد خانم مقدم بود، یک‌بار از گروه ایشان دعوت کرد برای اجرای تعزیه به مدرسه ما بیایند. تماشای آن تعزیه آنقدر من و بچه‌های دیگر را تحت‌تاثیر قرار داد که به معلممان گفتیم دلمان می‌خواهد ما هم تعزیه اجرا کنیم. خانم معلم موضوع را به خانم مقدم گفت و ایشان هم گفتند یک جلسه با حضور مادرهایمان تشکیل شود. مادرم وقتی با خانم مقدم و اهدافشان در گروه تعزیه آشنا شد، خوشش آمد و با وجود مسافت زیاد میان مدرسه ما تا مدرسه ایشان، اجازه داد عضو گروهشان شوم.»

 مهدیس حالا بعد از ۴ سال مشارکت در اجرای تعزیه، حس می‌کند انس بیشتری با اهل بیت (ع) پیدا کرده است: «وقتی مصائب اهل بیت (ع) را در قالب تعزیه و نمایش می‌بینی، انگار آن سختی‌ها را بهتر حس می‌کنی. من وقتی تعزیه اجرا می‌کنم، انگار مصائب اهل بیت (ع) را با گوشت و پوستم احساس می‌کنم و عشق و ارادتم به آن بزرگان بیشتر می‌شود.» مهدیس حالا یک آرزو دارد: «من تا حالا شبیه‌خوانی «کنیز هنده» و «حمل‌کننده رأس مبارک امام حسین (ع)» را انجام داده‌ام. امسال اگر خدا قسمت کند و خانم مقدم هم اجازه بدهند، دوست دارم شبیه‌خوان نقش «هنده» شوم.»

گروه تعزیه محبان الزهرا (س)، تجسم رویاهایم بود

«همیشه دلم می‌خواست عضو گروهی باشم که عشق و ارادت به اهل بیت (ع)، ویژگی مشترک اعضایش باشد تا دیگر احساس تنهایی نکنم. درس خواندن برای کنکور در کتابخانه مسجد النبی (ص) مرا به این آرزو نزدیک کرد. آنجا با دختر خانم مقدم آشنا و با او دوست شدم. بعدها وقتی می‌خواستیم برای دیدار مجدد، در جایی قرار بگذاریم، او گفت: ما یک هیئت ویژه بانوان داریم… وقتی برای اولین بار یه این هیئت آمدم، حس کردم همان فضایی است که در رویاهایم تصور می‌کردم؛ همه اعضای گروه، هم‌عقیده و صمیمی بودند و حول محور اهل بیت (ع) دور هم جمع شده‌بودند. چنان استقبال گرمی هم از من کردند که با خودم گفتم: این همانی است که می‌خواستم.»

«ملیکا دُرّانی» حالا از اعضای ثابت گروه تعزیه محبان الزهرا (س) محسوب می‌شود: «با کفش جفت کردن، چای ریختن و ظرف شستن شروع کردم و خیلی حال و هوای خوبی داشتم. هیچ‌وقت برای ورود به گروه تعزیه درخواست نکردم. دوست داشتم آنقدر صبر کنم تا انتخاب شوم. وقتی خانم مقدم پیشنهاد کرد وارد گروه هم‌نوایان شوم، خیلی خوشحال شدم. در ادامه، شبیه‌خوانی «هنده» در تعزیه محرم و تک‌خوانی در گروه هم‌نوایان تعریه فاطمیه هم قسمتم شد.»

از کرج تا تهران به عشق تعزیه

«از اول راهنمایی عضو گروه تعزیه شدم. اوایل شاید بیشتر با انگیزه شیطنت و فرار از کلاس در تمرینات شرکت می‌کردم اما بعدها ماجرا فرق کرد، آنقدر که وقتی خانم مقدم می‌خواست به مدرسه دیگری منتقل شود، غصه عالم روی دلم نشست. اما ایشان آنقدر به ما لطف داشتند که ما را رها نکردند. روزهای تمرین با هزینه شخصی برایمان ون می‌گرفتند تا از جلوی مدرسه خودمان ما را به مدرسه جدیدشان ببرد. این اهمیتی که برای حضور ما در گروه قائل شدند، خیلی برایمان ارزشمند بود.» یک اتفاق ناخواسته اما رشته ارتباط «زهرا مظفریان» با گروه را پاره کرد: «دبیرستان که رفتم، نمی‌دانم چه شد که خانم مقدم و گروهش را گم کردم. ۳ سال، دهه محرم گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم خانم مقدم را پیدا کنم. بالاخره حاجتم را گرفتم. یکی از بچه‌های گروه را اتفاقی در خیابان دیدم و آدرس جدید خانم مقدم را از او گرفتم. این بار حضورم در گروه تعزیه، خیلی متفاوت بود. ۳ سال فراق، مشتاق‌ترم کرده‌بود و انگار بزرگ شده‌بودم. حالا برکات حضور در این گروه و جلسات هیئت، در زندگی‌ام نمود بیشتری داشت؛ اعتقاداتم قوی‌تر شد و همنشینی با بچه‌های خوب و بااخلاق گروه باعث شد در حجاب چادرم محکم‌تر شوم.» زهرا که حالا فارغ‌التحصیل رشته معماری است و هم‌نوایی و شبیه‌خوانی نقش حضرت ام کلثوم (س) را در کارنامه دارد، این روزها برای تمرین و اجرای تعزیه، از کرج به تهران می‌آید و همه سختی‌ها را هم با عشق به جان می‌خرد.

این راه بی‌پایان…

حکایت گروه تعزیه محبان الزهرا (س)، حکایت یک عشق تمام‌نشدنی و یک راه بی‌پایان است. این را حضور «فاطمه حُسنا»، «زینب» و «تبسم» می‌گوید؛ خردسالانی که از پیش از تولد، در این هیئت خاص حاضر بوده‌اند! «زهرا سفیدموی»، مادر فاطمه حسنا که از ۸ سال قبل با گروه همراه است، می‌گوید: «یک سال بعد از عضویت در این گروه تعزیه، ازدواج کردم. در دوران بارداری هم تعزیه اجرا می‌کردم. شاید به همین خاطر است که فاطمه حسنا این هیئت را خیلی دوست دارد و دلش نمی‌خواهد از اینجا برود. دخترم ازآنجاکه در تمام جلسات تمرین و اجرا حضور دارد، بسیاری از عبارات و حرکات تعزیه را یاد گرفته و در خانه اجرا می‌کند. من عضو گروه هم‌نوایان هستم. وقتی در خانه و مثلاً موقع ظرف شستن، عبارات را با خودم زمزمه می‌کنم، یک‌دفعه فاطمه حسنا از آن طرف می‌گوید: «مامان! الان باید دست‌هایت را بالا بیاوری…» می‌گویم: مامان جان! الان موقع ظرف شستن که نمی‌شود (با خنده)»

حالا همه منتظر روزی هستند که این به‌اصطلاح «نوه» های هیئت محبان الزهرا (س) لباس تعزیه‌خوانی به تن کنند و راه مادرانشان را ادامه دهند.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

13 − یازده =