کد خبر : 144344
تاریخ انتشار : شنبه 9 مارس 2019 - 12:50
-

همسر رضا با مردان زیادی ارتباط داشت و خود او هم مرا به بازی گرفت !

همسر رضا با مردان زیادی ارتباط داشت و خود او هم مرا به بازی گرفت !

به گزارش قائم آنلاین، یک سال پیش با رضا که یکی از آشنایان معرفی کرده بود ازدواج کردم. او زن و دو فرزند داشت و می گفت که چون با همسرش اختلاف شدید دارد می خواهد از او جدا شود. در این بین نمی دانم چرا قبول کردم در حالی که خواستگارهای دیگری هم داشتم

به گزارش قائم آنلاین، یک سال پیش با رضا که یکی از آشنایان معرفی کرده بود ازدواج کردم. او زن و دو فرزند داشت و می گفت که چون با همسرش اختلاف شدید دارد می خواهد از او جدا شود. در این بین نمی دانم چرا قبول کردم در حالی که خواستگارهای دیگری هم داشتم که موقعیت شان خیلی بهتر از او بود.

آن قدر پدر رضا آمد و رفت که بالاخره قبول کردم. در واقع پدر شوهرم با همسر سابق رضا به شدت اختلاف داشت و می گفت که زن او با افراد زیادی رابطه داشته است و برای این که آبروی آن ها بیشتر از این نرود، در شرف طلاقش هستند البته رضا هم گفته های پدرش را تصدیق کرد.

وقتی وارد منزل رضا شدم انگار خمپاره وسط خانه خورده بود و از آن جا که هیچ چیزی از او نخواسته بودم و قبول کردم با همان وسایل کهنه کنار بیایم بنابراین دستی به سر و روی خانه کشیدم و آن راتمیز کردم. همسرم دختری چهار و پسری شش ساله داشت که هر دو شرایط روحی مناسبی نداشتند بنابراین همه سعی و تلاشم را به کار بردم تا آن ها کمبودی احساس نکنند.

معلوم نبود پدر و مادرشان با آن ها چطوری رفتار کرده بودند که از همان اول وابسته ام شدند و مرا مادر صدا می کردند. تا شش ماه رابطه خوبی با هم داشتیم و در کنار یکدیگر احساس خوشبختی می کردیم. حتی رضا مرا فرشته نجات خودش و بچه‌هایش می دانست. قرار بود هفته ای یک بار بچه ها مادرشان را ببینند. رضا می گفت که دوست ندارم قیافه زن سابقم را ببینم برای همین بچه‌ها را خودم تحویل مادرشان می دادم. در این مدت در زندگی برایش کم نگذاشتم، ولی از دو ماه پیش ورق برگشت، شوهرم خیلی با گوشی مشغول بود و توجهش به من بسیار کم شد و کمتر حرف می زد.

هر روز به بهانه های مختلف مرا به منزل پدرم می برد، حتی می گفت شب را هم آن جا بمانیم که مخالفت می کردم و می گفتم دوست دارم شب را در منزل خودمان باشیم. یک روز که بحث مان شد و دلیل کارهایش را پرسیدم در جواب گفت که دوستم ندارد! با شنیدن این جمله احساس کردم سیاه بخت شده ام.

بحث بالا گرفت و مرا به منزل مادرم برد و تا چند روز سراغی از من نگرفت و حتی جواب تلفن هایم را نمی داد اما چون زندگی ام را دوست داشتم تصمیم گرفتم به منزل برگردم، وقتی وارد منزل شدم، شوهرم گفت که چرا آمدی؟ دیگر نمی خواهم با تو زندگی کنم و متوجه حضور زن سابقش در منزل شدم. با گریه گفتم تو که خانمت را دوست داشتی پس چرا مرا بدبخت کردی؟

حالا با این اوضاع نمی دانم بمانم یا بروم؟ شوهرم را دوست دارم و قصد ندارم جدا شوم اما از طرفی او دیگر هیچ توجهی به من ندارد. او با ناجوانمردی و بی معرفتی حساب بانکی ام را خالی کرد و معلوم نیست کجاست؟ حتی جواب تلفنم را هم نمی دهد و زندگی ام را به هم ریخته است

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

11 + دو =