مهار سیل با دستهای زنانه
به گزارش قائم آنلاین، آن موقعی که همه ما عکس سیل در مناطق مختلف کشور را از طریق شبکههای اجتماعی میدیدیم و با کلیک و لایک ابراز تاسف میکردیم، عدهای دیگر حتی برایشان مهم نبود تعطیلات عید است. همه چیز را رها کردند و به مناطق سیلزده رفتند تا حتی در حد یک در آغوش
به گزارش قائم آنلاین، آن موقعی که همه ما عکس سیل در مناطق مختلف کشور را از طریق شبکههای اجتماعی میدیدیم و با کلیک و لایک ابراز تاسف میکردیم، عدهای دیگر حتی برایشان مهم نبود تعطیلات عید است. همه چیز را رها کردند و به مناطق سیلزده رفتند تا حتی در حد یک در آغوش کشیدن به مردمی که در کمتر از یک ساعت همه دار و ندارشان را از دست دادهاند بگویند که تنها نیستند و آنها از این به بعد حتی فرش زیرپایشان را با هم شریک میشوند.
این مواقع همیشه درباره حضور خانمها در مناطق بحران حرف و حدیث زیاد است. اما خانمها همیشه ثابت میکنند که موثر بودن فقط دستانی قدرتمند برای برداشتن خاک و آجر نمیخواهد. میشود با دستان ظریف زنانه هم بار غم و مصیبتهای سنگین را از دوش برداشت.
در گلستان به عنوان یکی از اولین استانهایی که درگیر سیل شد، زنان درست مثل ایام جنگ و فعالیتهای پشت جبهه تعطیلات نوروزشان را در کمک به سیلزدهها سپری کردند. چه خانم فاطمه علیراد، ناظم مدرسهای در محمدآباد؛ اولین روستا بعد از روستای سیلزده آققلا که هجده روز مدرسه و تمام توان خودش را در اختیار سیلزدهگان قرار داد و چه خدیجه کابوسی، که به عنوان نیروی بسیجی خودش را به محمدآباد رساند.
روایت زهرا علیراد؛ ناظم مدرسه روستای محمدآباد
خانمها گریه میکردند و سبک میشدند
هرکس از من میپرسد داوطلبانه رفتی یا از طرف یک نهاد، میگویم: «خدا من را طلبید» چون این اعتقاد قلبیام هست. من ناظم مدرسهای در روستای محمدآباد هستم و وقتی سیل آمد از طرف اداره آموزش و پرورش منطقه با من تماس گرفتند و گفتند در مدرسه را باز کنید تا سیلزدهها را در مدرسه اسکان بدهیم. ما هم تا هجدهم فروردین و یک روز بعد از تعطیلات نوروز در مدرسه ماندیم.
روزهای اول تنها کاری که از دست ما برمیآمد روحیه دادن به خانمها از لحاظ روانی بود. با خانمهای دیگری که برای کمک آمده بودند هماهنگ میکردیم و سعی میکردیم در حد دانستههای خودمان از لحاظ روانشناسی کمک کنیم.
روزهای اول وضعیت اینگونه بود که مردها برای سرکشی به خانههایشان؛ در واقع آن چیزهایی که باقی مانده بود از خانوادههایشان جدا میشدند و به محل سیل میرفتند. خانمها میماندند با انبوهی از استرس و افسردگی و فکر و خیال از روزهایی که پیش رو دارند. خیلیهایشان دیگر خانه و زندگی نداشتند و مرتب در این فکر بودند که بعد از پایان این زندگی موقت کجا بروند یا چطور دوباره زندگیشان را بسازند.
شاید یک نفر از بیرون ماجرا بگوید این دلداری دادنها زیاد فایده ندارد اما من به وضوح میدیدم که خانمها به همین همصحبتی چقدر نیاز دارند. اصلا همینکه گریه میکردند، سبک میشدند و صبرشان بر این مصیبت زیاد میشد.
بچههای متولد شده و بچههای در انتظار تولد
از آنطرف بچهها هم بودند. روزهای اول چادر مجزا به خانوادهها نداده بودند و هر چند خانواده در چادرهای بزرگ اسکان داشتند. تعداد زیاد بچهها که طبیعتا جنبوجوش هم دارند در آن وضعیت روحی و وضعیت مکانی اصلا مناسب نبود. برای همین ما تلاشمان را گذاشتیم روی اینکه بچهها را با انواع بازیها سرگرم کنیم.
بچهها بخش مهمی از مصیبت بحران را با خودشان حمل میکنند و ما به غیر از بزرگترها، ساعتها با بچههایی که سیل و از دست رفتن تمام دلخوشیهایشان آنها را شوکه کرده بود صحبت میکردیم یا سعی میکردیم با بازی و سرگرمی فکری آنها را مشغول کنیم. اما اینها بچههای متولد شده بودند. در بین خانوادهها خانمهای باردار هم بودند که استرسی علاوه بر استرس همه داشتند.
در هنگام بلایای طبیعی وضعیت زنان وضعیت خاصی است. تا قبل از آن شاید کسی به ذهنش نرسد ولی من وقتی متوجه شدم بین خانمهایی که در محمدآباد اسکان داده شدهاند خانم باردار هم هست یک لحظه واقعا در جا خشکم زد. هول شدم از اینکه مثلا این زن یکی دو روز دیگر باید زایمان کند اما کجا و با چه امکاناتی؟ خود این خانمها هم خیلی ناراحت بودند و علاوه بر استرس خانه و زندگی، استرس فرزند به دنیا نیامده و سرنوشت او در وضعیت سیلزدگی را هم داشتند.
وضعیت بعضیها واقعا پیچیده و ناراحتکننده بود. مثلا خانمی بود که هم باردار بود، هم خانه و زندگیاش را آب برده بود و هم اسباب شغل شوهرش را که لوازم صوتی و تصویری میفروخت آب گرفته بود.
من خودم سررشتهای از مامایی به صورت تجربی داشتم. خانمهایی بودند که داوطلب شدند خانهشان را به عنوان اتاق زایمان در اختیار ما بگذارند. از آنطرف هماهنگ کردیم و خیلی زود وسائل بهداشتی لازم هم فراهم شد. در واقع نمیخواستیم خانمهای بادار یا آنهایی که تازه زایمان میکنند مثل بقیه در چادر باشند و خدایناکرده به بیماریهای خاص بعد از این دوران دچار بشوند. خیلی از این خانمها که در محمدآباد فعالیت میکردند، دوباره داوطلب میشدند و این خانمها را تا زمانی که بتوانند به خانه و زندگیشان برگردند پیش خانواده خودشان میبردند. حتی بعضی از اینها در مدرسه هم اسکان داده شدند.
«سلدا» شد سین هفت سین سیلزدهگان
اولین بچهای که در زمان سیل به دنیا آمد اسمش «سلدا» بود. حرفی بین سیلزدهها افتاده بود که میگفتند امسال هفتسین ما با «سیل» شروع شد. اما من میگفتم «سلدا» سین هفتسین ماست.
عکس سلدا را توی گروههای داوطلب پخش میکردیم و شما نمیدانید این کار چه روحیهای به جهادگرها و سیلزدهها داد. شاید تا قبل از این فکر میکردیم در این گیرودار، حالا به دنیا آمدن بچه چه مصیبتی است! اما این اولین تولد و تولدهای دیگر، امید را یکبار دیگر در دل مردم متولد میکرد و یادشان میآورد که زندگی هنوز ادامه دارد.
عمده حرف ما به خانوادههای سیلزده این بود که وضعیت اینطوری نمیماند و اگر چیزی هم کم و کسر بود ما همیشه پشت شما هستیم. اینها حرف نبود. همین الان من شماره و آدرس خیلی از خانمها را دارم و آنها هم با من در تماس هستند. در واقع از حال هم با خبریم و با هم مثل یک خانواده هستیم.
مراسم ازدواج در مدرسه
زن و شوهری بودند که قبل از سیل کارت عروسیشان را هم پخش کرده بودند. سرگرفتن مراسم ازدواج این دو نفر در سالن ورزشی شهر هم از دیگر اتفاقات امیدبخش و روحیهدهندهای بود که انجام شد.
به دنبال این ماجرا چهل زوج دیگر هم که در شرف مراسم ازدواج بودند، اعلام کردند که آنها هم میخواهند این کار را انجام بدهند. مراسم عروسی این چهل زوج به صورت همزمان در همان مدرسهای که من ناظمش بودم، برگزار شد. روز مبعث یکی از شادترین روزهای بعد از سیل در محمدآباد بود. بعضی از این زوجها شیعه و بعضی سنی بودند. یک روحانی و یک عالم اهل سنت به مدرسه آمدند و عقد ازدواج این زوجها را خواندند.
شاید از بیرون این ماجراها تعجببرانگیز به نظر برسد. اما کار فرهنگی در زمان بحران یعنی همین. شاید ما باید ماهها آنجا کار فرهنگی انجام میدادیم تا تاثیری را که همین تولد نوزادها و ازدواجها روی روحیه مردم گذاشت، بگذاریم.
کار ما روحیه دادن بود و واقعا خانمها به همین حرفهای امید دهنده از زبان زنی مثل خودشان نیاز داشتند. من روزها حرفم به آنها این بود که درست است که سیل خانههای شما را ویران کرد اما در عوض دلهای ما و شما را به هم نزدیک کرد و بینمان محبت ایجاد کرد. این حرفها را میزدم و به آن اعتقاد داشتم اما فشار روحی روی ما هم بود. معمولا ساعت سه و چهار صبح وقتی همه میخوابیدند ما کمی وقت برای استراحت داشتیم. اما من به دفتر مدرسه میرفتم و ساعتها به سرنوشت آنهایی که در مدرسه اسکان داده شده بودند فکر میکردم و گریه میکردم. اینطور نبود که وضعیت گل و بلبل باشد. اما وظیفه ما بود که به عنوان یک زن، به آنها روحیه بدهیم.
روایت خدیجه کابوسی؛ بسیجی داوطلب
مشاوره میدادیم و با بچهها بازی میکردیم
روز اولی که به محل اسکان مردم در روستای محمدآباد رسیدم در واقع شب دوم آمدن سیل بود. وضعیت بسیارعجیب بود. اکثر افراد شوکه بودند و مابقی که متوجه شده بودند که چه اتفاقی برایشان افتاده، افسرده بودند.
اول قرار بود در آشپزخانه کار کنم اما دیدم صرفا کار کردن در آشپزخانه، برای من کم است و به عنوان یک خانم کار بیشتری برای خانمها از دستم برمیآید. کار برای چادرهای اسکان را از سرشماری و ثبت نیازها شروع کردیم. اما بعد از یکی دور روز که شکرخدا با لطف مردم و خیرین نیازهای اولیه تامین میشد، روحیه سیلزدهها نیاز به توجه داشت.
از یکطرف بچهها بودند که باید در ردههای سنی مختلف برایشان بازی طراحی و آنها را سرگرم میکردیم. بچههای بزرگتر نیاز داشتند که ذهنشان را از تمرکز روی حادثهای که برای خانوادهشان اتفاق افتاده رها کنند و بچههای کم سن و سال هم باید در آن فضا سرگرم میشدند.
بازی با بچهها، قصهگویی برای آنها، روحیه دادن به خانمها، دعوت از مشاوران و گوش دادن به درد و دل تکتک خانمها از وظایف بعدی و مستمر ما بود.
گاهی بچهها را به حیاط خانههای مردم میبردیم تا بازیهای دسته جمعی انجام بدهند. وقتی از آنها میخواستیم نقاشی بکشند، نقاشیهایشان اغلب درباره سیل بود. این کار به ما کمک میکرد بچههایی که از نظر روانی بیشتر آسیب دیده بودند را پیدا کنیم و به مشاورها معرفی کنیم. خود من هم چون تربیت مربی مهدکودک خواندهام هر کمکی در این زمینه از دستم برآمد انجام دادم.
در مواقع بحران همینکه کسی گریه کند و درد و دلش را بگوید مقدار زیادی از بار مصیبت روی شانههای او کم میشود.
لباس و پوشش خانمها دغدغه بزرگی بود
از نگرانی مهم خانمها بحث پوشش و لباس بود. جدای از لوازم بهداشتی که به وفور به مناطق سیلزده میرسید لباس دغدغه مهم خانمها بود. خانمهای ترکمن پوشش خاصی دارند و اکثر هم از ما شلوار مخصوص پوشش خودشان را میخواستند. این پوشش و حیایی که در لباس محلی خودشان دارند آنقدر برایشان مهم بود، که حتی یک روز دیدم دوتا از خانمها به این خاطر دارند گریه میکنند.
با دیدن این وضعیت تصمیم گرفتیم مثل اردوهای جهادی برای این خانمها شلوار بدوزیم. از محل کمکهای مردمی پارچه خریدیم و به خود خانمها دادیم تا برای خودشان شلوار بدوزند. اینطوری هم نیازشان برطرف شد و هم سرگرم شدند.
برچسب ها :دغدغه،لوازم بهداشتی،سیل
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0