معلم نشدم که راحت باشم
به گزارش قائم آنلاین، خیلی وقتها فیلمها و سریالها معلمهایی را نشان میدادند که هم و غمشان غصه دانشآموزشان بود و برای حل مشکل او هر کاری میکردند و ما هر بار از خودمان میپرسیدیم پس این معلمها کجا هستند؟ معلمهایی که دغدغههایی به جز درسدادن دارند، دانشآموز را میفهمند و سن و سال کمش
به گزارش قائم آنلاین، خیلی وقتها فیلمها و سریالها معلمهایی را نشان میدادند که هم و غمشان غصه دانشآموزشان بود و برای حل مشکل او هر کاری میکردند و ما هر بار از خودمان میپرسیدیم پس این معلمها کجا هستند؟ معلمهایی که دغدغههایی به جز درسدادن دارند، دانشآموز را میفهمند و سن و سال کمش را ابزار نادیده گرفتن احساسات و علائقش نمیکنند.
«آمنه اسماعیلی» یکی از آن معلمهای افسانهای است که تا قبل از او تعداد کمی از آنها را در فضای حقیقی دیده بودیم. معلمی که روسری رنگی سر میکند تا حظ بصری را از دانشآموز نوجوانش نگیرد، موضوع انشایش درباره گلدستههاست تا برای بچهها سوالهایی درباره مفاهیم دینی و اسلامی به وجود بیاید. معلمی که از نصیحت کردن و دستور دادن فراری است و دانشآموزانش اجازه دارند سر کلاس بخوابند تا بعد از بیدار شدن با حواس جمع به درس گوش بدهند.
معلمی که خودش مادر است و از دغدغههایش تربیت پسر خردسالش. که تعادل برقرار کند بین همسر بودن، مادر بودن و معلم بودن که به هرسهتای آنها عشق دارد. شاید بعضیها «آمنه اسماعیلی» را درفضای مجازی و با هشتگهاى خاص و جذابش بشناسند اما ما درحالی او را در یک روز شلوغ پیدا کردیم که پسر همسایهاش در نبود مادر مهمان او بود و او مجبور بود به جای پسر خودش که خوابیده بود، وسائل سرگرمی پسرهمسایه را هم فراهم کند. شاید این بهترین تصویر از آمنه، معلمی که قرار بود بیشتر بشناسیمش بود. زنی در چارچوب خانه که حواسش به بچههای غیر از بچه خودش هم هست.
نوع نگاهم به دانشآموزان را مدیون مادرم هستم
بخشی از کار همسر من هم مربوط به معلمی است و وقتی با یکدیگر مشکلات دانشآموزانمان را مرور میکنیم مىفهمیم که خیلی از مشکلات نوجوانان دختر و پسر مثل یکدیگر است. به نظر من چیزی که این روزها دانشآموزان را در مقطع راهنمایی و دبیرستان تحت تاثیر قرار داده یکی مصرف بعضی از انواع موادمخدر است که متاسفانه بسیار هم راحت به دست میآید. حتی کشیدن قلیان با تنباکوهای مسئلهدار هم بین این قشر وجود دارد. دومی موضوع خطرات و انحرافات جنسی است. عامل بیرونی مثل فضای مجازی که نوجوان را تحت فشار جنسی قرار میدهد و نظارت نداشتن خانوادهها گاهی اوضاع را برای یک نوجوان بسیار بد میکند.
بچهها نسبت به نسلهای قبل از خود هم بسیار هوشیارتر هستند هم آگاهتر و حتی سطح درسیهای بالاتری دارند. اما این مسائل مبتلابه خیلی از اوقات این ویژگیهای مثبت را تحت تاثیر قرار میدهند.
مادرم همیشه میگفت:« کسانی که رو به رویت هستند{دانشآموزان} را دوست داشته باش. فکر نکن آمادهاند عذابت بدهند. با آنها طوری رفتار کن که از رفتار تو چیزی یاد بگیرند»
خیلی وقتها لازم نیست برای بچهها مدام به صورت مستقیم اسمی از خدا و پیامبر(ص) بیاوریم. همینکه رفتار ما خدایی باشد و دلنشین، بچهها از آن الگو میگیرند. مادر من تاثیر زیادی روی این نوع نگاه من به دانشآموزانم گذاشتهاند.
محتوای کتابهای درسی جذاب نیست
من متولد ۲۵ فروردین ۱۳۶۴ هستم. در دانشگاه پژوهشگری خواندم و سالهای دانشجویی را هم در دایرهالمعارف رسانههای فارسی پژوهشگر بودم. بعد از فارغالتحصیلی در دوره لیسانس یعنی در ۲۲سالگی به پیشنهاد مادرم مشغول معلمی شدم. در واقع سال۱۳۸۶ بود که به عنوان معلم مقاطع راهنمایی و دبیرستان برای درسهای مربوط به ادبیات کار تدریسم را شروع کردم.
من فکر میکنم کتابهای درسی ما فارغ از بحثهای سیاسی طراحی کتابهای آموزش و پرورش، در بخشهای محتوایی طوری تنظیم شده که خیلی رسا و جذاب نیست. از آنطرف خود من در خانوادهای معتقد بزرگ شدم و چون مادرم هم معلم بودند چالش جای خالی معنویت یا طرح غیرجذاب موضوعات معنوی در کتابهای درسی، همیشه در خانه ما مطرح بود و من از نوجوانی آنها را درک میکردم.
وقتی که خودم معلم شدم و با کتاب درسی مواجه شدم که مثلا فصلی را درباره انقلاب اسلامی مطرح میکند ولی حق مطلب را ادا نمیکند این را هم فهمیدم که این ماجرا خیلی از اوقات باعث میشود نه تنها جذبی برای دانشآموز اتفاق نیفتد بلکه حتی دافعه هم به وجود بیاید. برای جلوگیری از این دافعه یا حداقل برای اینکه وقتی این سرفصل را در کلاس میخوانیم کسالت به دانشآموز منتقل نشود، اغلب سعی میکنم مطلب جذابی را در زمینه موضع درس تهیه کنم. اول مطلب را برای بچهها میخوانم و سعی میکنم به صورت قصه موضوع را برایشان جا بیاندازم. تا وقتی درس را میخوانند با مطلبی که از نظر جذابیت چندان هوشمندانه انتخاب نشده، ارتباط برقرار کنند.
نوجوانها بیپناه شدهاند
بچههای ما در این دوره فقر احساسی شدیدی دارند و درگیر اضطرابهایی هستند که از سمت خانواده و جامعه به آنها منتقل میشود. گستردگی فضای مجازی و در کل دسترسی به انواع رسانهها باعث میشود که بچهها آسیبهایی را در نوجوانی تجربه کنند که قطعا نسل ما آنها را تجربه نکرده است. مثلا اینکه گاهى همین فضا، نا امنیهای خانوادگی و سست بودن بنیاد خانواده را به بار آورده که مستقیما روی شخصیت و روحیه نوجوانها تاثیرگذار است.
برای ما که در دهه شصت به دنیا آمدیم طلاق در اطرافیان به ندرت اتفاق میافتاد و همان هم خیلی عجیب بود. اما الان بعضى از دانشآموزان فرزند طلاق هستند. و از آن طرف مشکلات و ناهنجاریهای اخلاقی و جنسی هم گریبانگیر آنها شده است. این فقر معنوی هر روز بچهها را بیپناه تر میکند. من احساس میکنم بچهها مرجعی ندارند. از یک طرف با سیلی از اضطرابها و پریشانیها درگیرند و از آنطرف هیچ نقطه اتکا و اتصالی به هیچ موضوع معنوی ندارند که با کمک آن بتوانند آرامش پیدا کنند یا تصمیم اشتباهی نگیرند. از آنجایی که من در مدارس غیرانتفاعی تدریس میکنم میبینم که هرچقدر این تمکن مالی بیشتر میشود درصد فقر معنوی هم بیشتر میشود.
من به خاطر خود بچهها، به خاطر اینکه نوعی از آرامش را که جایگزین ندارد بچشند و حالشان بهتر بشود سعی میکنم مباحث معنوی را هم در خلال درس با آنها درمیان بگذارم.
بعضی از والدین کاملا به فرزندشان بی توجه هستند
رو به روی ما به عنوان معلم همیشه سه دسته از والدین قرار دارند. پدر و مادرهای واقعگرایی که با برخوردن به مشکلات کوچک هوشمندانه رفتار میکنند. این والدین چارچوبهایی مثل حیا و عزتنفس دارند که مراقب هستند فرزندانشان هم با همین چارچوبها بزرگ بشوند.
دسته دوم والدینی هستند که کاملا مقابل فرزندشان قرار دارند یا حوصله رسیدگی به او را ندارند. من خودم دانشآموزانی دارم که والد اصلی آنها مادربزرگ و پدربزرگشان هستند. این والدین حتی به نامههای مدرسه هم جهت بررسی وضعیت فرزندشان بیتوجه هستند.
دسته سوم والدینی هستند که وضعیت فرزندشان برایشان مهم است اما تحت تاثیر یک فضای فکری مسموم هستند که موجب رسیدگی بد آنها میشود. مثلا فکر میکنند اگر به بچه آزادی بیش از اندازه یا رفاه مادی زیاد بدهند، از این طریق میتوانند او را کنترل کنند. در واقع آنها بیخیال نیستند اما نتیجه کارشان با آن دسته از والدینی که بیخیال هستند یکی است.
اینقدر به بچهها نگویید گودزیلا!
در ارتباط با گروه سنی نوجوان اصلا نباید موضع منفی داشته باشید. یعنی قلق ارتباطگیری این است. بچه را باید همانطور که هست بپذیریم. نوجوان از نصیحت و توصیه به شدت فرار میکند. با ادامه دادن این پذیرش نوجوان کنار شما احساس آرامش میکند.
در مرحله بعدی تجربه من این است که باید طوری رفتار کنیم که خود نوجوان لزوم پرسیدن یک سری از سوالها را احساس کند. نوجوانها دنیای فانتزی دارند. برای نزدیکی به آنها باید دنیای فانتزیشان را درک کنیم. مثلا شعر و داستان عاشقانه را دوست دارند. در واقع مبنای اینها انحراف نیست بلکه فانتزی ذهنی نوجوان است. اگر این فانتزیها را برآورده کنیم همراهی آنها با ما بیشتر میشود.
همیشه به همکارانم میگویم اینقدر در برابر این بچهها موضع نگیرید و به آنها صفت نچسبانید. نگویید گوزیلا! دهه هشتادی! غول بی شاخ و دم!خیلی از دانشآموزان من عاشق هنرپیشهها یا فوتبالیستها هستند. من هم هر روز با اسامی یا کارهای این سلبریتیها با آنها شوخی میکنم اما هیچوقت سرزنششان نمیکنم. سرزنش کردن نوجوان را درونگرا و از شما دور میکند. اما شوخی کردن باعث میشود زودتر به فضای خندهدار درونش پی ببرد و زودتر از آن حال و هوا بیرون بیاید و موضعش از بین برود.
صفحات نتیجهگیری کتابها را خط میزنم
یکبار داستان کسی را که خودکشی کرده بود بدون اینکه به ماجرای خودکشی اشاره کنم براى دانشآموزانم تعریف کردم. مسیر زندگی او و کارهایی را که انجام داده بود را توضیح دادم و بعد پرسیدم به نظرتان چه اتفاقی برایش افتاد؟ از آن جمع بیست نفره حدود ۱۲نفر گفتند خودکشی کرد. خب این یک آموزش غیرمستقیم است و بعد از آن بدون اینکه توصیه و نصیحتی در کار باشد درباره اینکه چه کار کنیم که پایان تصمیماتمان به از بین بردن خودمان نرسد، صحبت کردیم و گپ زدیم.
ما هیچکدام قدیس نبودهایم و حتما در ایام نوجوانی و جوانی اشتباهاتی داشتهایم. خوب است از اشتباهات خودمان هم برای نوجوانها بگوییم تا اعتمادشان را جلب کنیم. از اشتباهات همکاران من این است که به حرفهای خودشان تیتر میدهند؛ «میخواهم امروز راجع به موضوع الف با شما صحبت کنم تا این درس را از آن بگیرید». نوجوان با شنیدن همین جمله گوشهاش را میبندد و میتوانید مطمئن باشید که هرچیزی میگویید برای خودتان میگویید! نتیجهای که خود نوجوان از صحبتهای غیرمستقیم شما بگیرد میارزد به صدنتیجهای که لقمه بگیرید و در دهانش بگذارید. که متاسفانه هم کتاب درسی لقمه میگیرد هم بعضی از معلمین.
در کتاب نگارش دبیرستان بخشی هست به اسم بخش نتیجهگیری! من به بچهها میگویم همه صفحاتش را خط بزنید. در واقع این قسمت کتاب دارد میگوید بیا نتیجههایی که من برایت گرفتهام را بشنو! به دانشآموزانم گفته ام اگر در پایان انشایتان بنویسید «پس نتیجه میگیرم که…» انشایتان را نمیخوانم. البته سیستم کلاس انشای من هم نمرهای نیست. ما هیئت منصفه داریم. هردفعه چهارنفر از بچههای کلاس انتخاب میشوند و درباره انشاها نظر میدهند. با این کار هم گوش دادن هم نقد کردن و هم منصف بودن را با هم تمرین میکنند.
ماجرای درس سفر اربعین
یک روز اسلایدهایی از عکسهای سفر اربعینم را سرکلاس بردم و بین بچهها پخش کردم. گفتم من اینها را به شما نشان میدهم و بعد شما هرحسی درباره اینها دارید را بنویسید. از روی قصد هم فقط عکسهایی از قسمتهای سخت سفر برده بودم. یکجا در گل مانده بودیم. یکجا خسته و غبارآلود بودیم و… . مدام از سختیهای سفر اربعین گفتم و غر زدم.( میخندد)
اما در آخر گفتم: «بچهها با همه اینها در آخر سفر دعا کردم سال بعد هم بیایم. اولش حس کردم شاید من دچار سادیسم (خودآزاری) شدهام اما حتی از بقیه همسفرانم هم پرسیدم و آنها هم گفتند وقتی به کربلا رسیدند اولین دعایشان این بود که سال بعد هم بتوانند به کربلا بروند.»
بچهها تعجب کردند و گفتند: « چرا باز هم میخواستید بروید وقتی اصلا به شما خوش نگذشته؟ دوست دارید بروید سختی بکشید؟» اینجا تعدادی خاطره دیگر برایشان تعریف کردم. از مهماننوازی عراقیها یا حالات خوب معنوی در طول مسیر. بعد گفتم: « حس میکنم به خاطر کسانی که به زیارت آنها میرویم انگار این سفر باید با سختی همراه باشد. باید سختی بکشی تا تو را به زیارت راه بدهند.»
راستش خودم انتظار نداشتم که حال کلاس آنقدر عوض بشود چون با شک و تردید زیادی این عکسها را به کلاس برده بودم. ولی این کار را در شش کلاس دیگر هم امتحان کردم و در هر شش کلاس بازخورد مثبت گرفتم. بچههایی بودند که حتی ماجرای کربلا را نمیدانستند و از من میخواستند از ب بسمالله برایشان از امام حسین(ع) بگویم.
بوی غذا در خانه، یعنی این خانه امن است
مدیریت کردن مادری، همسری و شاغل بودن برای یک زن در کنار هم از خودگذشتگی زیادی میخواهد. امنیت یک خانه با زن است. من همیشه میگویم که حتی بوی غذا در خانه نشانه امنیت خانه است. مادر من همیشه به من میگفت:« تو اول همسری، بعد مادری و بعد معلم.» ولی اگر زنی انتخاب کند که همه اینها را با هم داشته باشد، باید اول از خودگذشتگی زیادی داشته باشد و دوم برنامه ریزی دقیق و درست.
اوایل که مادر شده بودم برایم مدیریت هرسه اینها کنار هم سخت بود. طوری که حتی با اینکه دکترا قبول شده بودم انصراف دادم و نرفتم. اما بعد از مدتی این مهارت را کسب کردم. الان میدانم که اگر حتی شستن دو سه عدد لیوان را هم بگذارم برای فردا شب، فرداشب دو برابر کار خواهم داشت.
اگر زنی مدیریت کردن به این شیوه را در خود و توانش میبیند، میتواند دنبال کار بیرون از خانه هم برود. اما به نظر من درست نیست که هرکدام را فدای دیگری بکنیم تا هرسه را داشته باشیم. در درجه اول همسر و فرزند مهم هستند و البته اگر مسئولیتی قبول میکنیم موظف به انجام آن به بهترین شکل هستیم.
معلمی واقعا جز مشاغل سخت است اما هدف من از معلمی به من آرامش میدهد. یعنی به خاطر این هدف حاضرم از خواب یا تفریح خودم بزنم تا آرامش و امنیت برای خانوادهام برقرار کنم اما در کنار آن بتوانم معلمی را هم ادامه بدهم.
همیشه حواسم هست که اگر تصمیم گرفتهام بیرون از خانه هم کار کنم احساس خستگی یا سرشلوغی من به اعضای خانواده منتقل نشود. حتی همسرم هم این دغدغه را داشتند. اما شخصیت صبور و همراه ایشان باعث شد این فرصت را به من بدهند که تا کم کم بتوانم بین سه مسئولیتم تعادل برقرار کنم و آنها را مدیریت کنم. همراهی همسرم برای من واقعا در رسیدن به علائقم موثر بوده است.
صفحه مجازیام را هدفمند کردم
تا جایی که بشود بچههای سالی که با آنها درس دارم را از دنبال کردن صفحه مجازیام منع میکنم. مدام هم به آنها میگویم که این صفحه مثل اتاق شخصی است که دوست ندارم کسی به آن وارد بشوم و اگر وارد بشوید بیاخلاقی کردهاید.
من کلا آدم برونگرایى هستم. زمانی که اینستاگرام هم نبود وبلاگ داشتم. اما در صفحه مجازی که الان دارم بعد از چندوقت متوجه شدم که حتی با هدفمند کردن غیرمستقیم روزمرگیها میشود حرفی برای مخاطب داشت.کم کم بخشبندیهایی را برای فعالیت مجازیام در نظر گرفتم.
برای من سخت است که میبینم که خیلی از اطرافیانم از زن بودن یا مادرانگیهای خودشان راضی نیستند. انگار یک غر نزده و نهفتهای همیشه در آنها وجود دارد. سعی کردم چیزهایی که خودم از آن لذت میبرم را منعکس کنم و واقعا بازخوردهای خوبی دیدم. با اینکه صفحه من عمومی نیست ولی وقتی اوایل از هشتگ «عاشق زنانهگیهایت باش» استفاده کردم بازخوردهای خوبی دیدم. یا مطالب در مدرسه از طرف کسانی که نوجوان دارند خیلی مورد استقبال قرار گرفت.
الان هم که گاهی از مشکلات نوجوانان دانشآموزم مینویسم خیلیها درخواست همفکری میکنند. بعضی از موسسات یا مجلاتی هم که برای نوجوانان کار میکنند دعوت میکنند که درباره این مسائل حرف بزنیم و کمک فکری بدهیم. اعتقاد دارم در همین فضای مجازی هم اگر بخواهم چیزی را نمایش بدهم که تاثیرگذار باشد باید صادقانه نمایش بدهم. حتی بعد از مدتی برای اینکه نوجوانها را همچنان از در صفحهام داشته باشم و بتوانم از دل همین روزمرگیها حرفی برایشان بزنم سعی کردم کمتر از موضوعات چالش برانگیز سیاسی بنویسم و یا میزان طنز نوشتههایم را بیشتر کنم.
مطالب زنانه از طرف آقایان بازخورد دارد
خیلیها از من میپرسند در واقعیت هم همینقدر بذلهگو هستم یا این برای جذب مخاطب در فضای مجازی است(میخندد) پدر من آدم طنازی بودند و این ویژگی کمی هم به ما رسیده است. در واقع ناخودآگاه با خیلی از مسائل شوخی میکنیم. یکی از گلایههای بعضی از مدیران مدارس هم از من این است که صدای خنده زیاد از کلاست میآید.
استوریهایم با هشتگ «زنیت» هم به همین خاطر بود. یعنی از سر مسخره کردن نبود بلکه میخواستم با زبان طنز از خوبیهای زنانگی و بلد بودن فنون زنانگی در خانه بگویم. این استوریها بازخوردهای خیلی زیادی از طرف آقایان دارد. خیلی از آقایان میگویند اینهایی که شما به اسم لذت زنانگی و زن بودن از آن نام میبرید دقیقا چیزهایی هستند که در خانه ما گم شده است. یا میگویند چقدر اینها امنیت آفرین است. حتی به صورت خصوصی میگویند خانم من شما را دنبال کرده است می شود از این هشتگها بیشتر استفاده کنید؟ (میخندد)
البته من پیامهای اکثر این آقایان را بیجواب میگذارم تا باب گلایه از همسر یا مادرشان باز نشود اما واقعیت این است که آقایان این حس امنیت و آرامشی را که با کارهای زنانه از قبیل آشپزی و… به خانهشان منتقل میشود را دوست دارند. درباره استوریهای «زنیت» هم نظر خود من این است که چون امری و دستوری نیست نظر بقیه را جلب میکند. اولش هم فقط غر زدن بود. مثلا در فروشگاهی هویج خردکرده یا سالادشیرازی حاضری میدیدم! بعد آن را استوری میکردم و مینوشتم«یعنی آنقدر زنیت ندارید که یک خیار خرد کنید؟» (میخندد) بعد میدیدم اینها بازخوردهای اکثرا مثبت در راستای همان چیزی که من فکر میکردم دارد.
اگر چیزی اتفاق نیفتاده باشد یا از درون من نجوشد هیچوقت آن را در فضای مجازی نمینویسم چون به نظرم صادقه نیست. درواقع برای جذب فالوئر نمینویسم.
بعضی از همکارانم با من مخالف هستند
اگر به عقب برگردم و یکبار دیگر امکان انتخاب داشته باشم حتما دوباره معلم میشوم و حتما دوباره معلم ادبیات میشوم. شاید اگر به عقب برگردم فقط با تعدادی از مدیران کار نکنم. چون این سبک آموزشی کمی متفاوت من، تا به حال باعث دردسر هم شده است. بعضی از والدین هستند که مفهوم این نوع آموزش را متوجه نمیشوند و نگرانیشان را خیلی غلیظ به مدیر نشان میدهند و مدیر هم نگرانیاش را به من نشان میدهد. ولی من همیشه سعی میکنم توضیح بدهم. اگر توضیحم موردقبول نبود تلاش میکنم با مدیر به یک توافق برسم. سرخود عمل نمیکنم تا دیگران در برابرم موضع نگیرند اما سعی میکنم با آمار درسی مناسب نشان بدهم که در راستای اهداف اولیه مدرسه هم درست عمل میکنم و بحثهای خارج از درس باعث نشده از آموزش مصوب کم بگذارم.
بعضی اوقات دانشآموزان و حتی همکاران من هم نگرانیهایی بروز میدهند. خیلیها از سیستم آموزشى من خوششان نمیآید. حتی از سمت بعضی از همکارانم شنیدهام که گفتهاند اینکه اسماعیلی بچهها را برای درس توی حیاط مدرسه میبرد یا یک ساعت از کلاس، چراغها را خاموش میکند تا بچههای خسته بخوابند، راههای غیرمتعارفی است که خودش را جذاب نشان بدهد.
معلم نشدیم که راحت باشیم
شکرخدا در این سالها دانشآموزانی داشتهام که با کمک خدا توانستهام برای حل مشکلاتشان به آنها کمک کنم. اما کسانی هم بودهاند که علیرغم میلم کاری برایشان از دستم برنیامده است.
بچهها به دو صورت نیاز به کمک دارند یکی در برابر نا امنیهای وجودی خودشان و یکی در برابر مشکلات خانوادگی. موردی از مشکلات خانوادگی بود که هر راهی را برای حل آن به کمک مشاوره مدرسه امتحان کردیم اما هر بار به بن بست خوردیم. طوری که دیگر از طرف والدین کودک که مسبب این مشکل بودند تهدید به شکایت شدیم. آن موضوع حل نشد و این ماجرا برای من خیلی دردناک بود.
دانشآموز دیگری داشتم که مادرش درگیر سرطان بود و دخترش مدتی مهمان من بود تا مادر درمانش را در شهرستان و کنار خانوادهاش تکمیل کند. هنوز دانشآموزانی دارم که الان دانشجو شدهاند اما میآیند و درخواست کمک فکری و راهکار معنوی و دینی برای مشکلاتشان دارند.
اگر بگویم اینکه پوشش متفاوتی از اکثر معلمها دارم و بیشتر از روسری به جای مقنعه استفاده میکنم تمامش جنبه تربیتی دارد شاید خیلی شعاری باشد. واقعیت این است که من با روسری راحتترم. اما از آن طرف حس میکنم این پوشش آراستگی بیشتری در یک محیط زنانه دارد و دانشآموزی که قرار است چهار روز در هفته من را ببیند چه بهتر که با پوششی رنگی و آراسته ببیند. آراستگی افراد در روحیه بقیه آدمها تاثیر میگذارد. برای نوجوانها نوع پوشش مهم است و حتی مثلا میشنوم که میگویند خانم فلانی یک ماه است همین مانتو را میپوشد! خب برای خیلی از معلمها این موضوع مهم نیست اما من میگویم ما معلم نشدیم که کاری که راحتتریم را در قبال دانشآموز انجام بدهیم. وقتی میشود سلیقه بصری او را رعایت کرد، چرا برای میل او این کار را انجام ندهیم.
برچسب ها :معلم، درس،مقنعه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0