کد خبر : 180450
تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 5 سپتامبر 2019 - 13:10
-

این گله چوپان ندارد

این گله چوپان ندارد

به گزارش قائم آنلاین، محمد معصومیان، گزارش‌نویس، در روزنامه ایران نوشت: «برای رسیدن به اولین «گوت» یا سیاه‌چادر ایل سنگسری، از سمنان و باغ‌های گردوی شهمیرزاد می‌گذرم و گردنه‌های تا کمر سبز مهدی‌شهر و به ییلاق «کاهش» می‌رسم. در دشت فراخی پای دامنه دو کوه، زنگوله گوسفندان و بع‌بع گله راهنمای ما می‌شود برای دیدن

به گزارش قائم آنلاین، محمد معصومیان، گزارش‌نویس، در روزنامه ایران نوشت: «برای رسیدن به اولین «گوت» یا سیاه‌چادر ایل سنگسری، از سمنان و باغ‌های گردوی شهمیرزاد می‌گذرم و گردنه‌های تا کمر سبز مهدی‌شهر و به ییلاق «کاهش» می‌رسم. در دشت فراخی پای دامنه دو کوه، زنگوله گوسفندان و بع‌بع گله راهنمای ما می‌شود برای دیدن مردانی که مشغول شیردوشی در عصری تابستانه هستند. تابستانی خنک با صدای بادی که از روی چمنزاران بی‌مرز می‌گذرد و می‌نشیند روی عرق پیشانی پیرمرد قبیله که پا به پای جوانان مشغول دوشیدن شیر میش‌هاست. میش‌های قبراق در صفی بلند منتظر دوشیده شدن شیرشان هستند و راه فراری هم ندارند.

عشایر سنگسری یکی از قدیمی‌ترین ایلات ایرانند که در مهدی‌شهر یا همان سنگسر سابق زندگی می‌کنند. آنها به طی طولانی‌ترین مسیر ییلاق و قشلاق در ایران معروفند و تولید ۸۲ محصول لبنی. اما این روزها آن‌ طور که خودشان می‌گویند حتی ۱۰ درصد از این ایل هم برای چوپانی، ییلاق و قشلاق نمی‌کنند و جوانان ایل هم در کارخانه‌هایی تازه‌ساخت مهدی‌شهر مشغول هستند. دیگر چوپانی گله گوسفندان کاری است که به کارگران روزمزد واگذار می‌شود یا مهاجران افغانستانی. آن‌ طور که مجتبی رشیدی جوان ۳۰ ساله ایل می‌گوید چوپانی آدم را از زندگی می‌اندازد: «با همه سختی‌های چوپانی این تنها کاری نیست که عشایر انجام می‌دهند. رسیدگی به گله‌ای که به قشلاق می‌رود و تهیه غذای گوسفندان در سرما کار سنگینی است که باید انجام دهیم.»

به دامنه کوه‌های کاهش می‌رسیم و گوسفندان را در دشت می‌بینیم و صدای جادویی زنگوله‌هایی که مرا به سمت خودش می‌کشد. شش مرد عرق‌ریزان دور یک گودی پایین‌تر از سطح زمین نشسته‌ و قابلمه‌های پر از شیر را بین پاها گرفته‌اند. گوسفندان یکی‌یکی از آغل بیرون می‌آیند و هیچ راهی ندارند بجز رفتن زیر دست یکی از مردان شیردوش. من اما حتی نمی‌دانم کجای این دایره بایستم و هر طرف که می‌روم احساس می‌کنم مزاحمم. از یک طرف گوسفندان با دیدنم فرار می‌کنند و از طرف دیگر شیردوش‌ها طوری نگاهم می‌کنند که انگار توی دست و پای‌شان هستم. بهترین جا رفتن به سمت وانتی است که مسافرانش بره‌های ۶ روزه و ضعیفی هستند که نای ایستادن روی چهار دست و پا هم ندارند.

کنار دست محمد جباریان که با حوصله‌تر از بقیه است، می‌نشینم و سر حرف را باز می‌کنم. او برایم تعریف می‌کند که هر ۱۰ تا گوسفند یک لیتر شیر می‌دهند. وقتی دلیل عصبانیت گوسفندان را می‌پرسم می‌فهمم که دوست ندارند شیرشان را بدوشند و البته بعضی هم به خاطر آبستن بودن بدون درد سر از گیت شیردوشی خارج می‌شوند. جباریان از سختی کار و گرانی علوفه می‌گوید و از مرارت کار و کمی سود: «الان یک کیلو جو ۲ هزار تومان است که پارسال این موقع‌ها هزار تومان بود.» ناگهان همه می‌زنند زیر خنده. برمی‌گردم و می‌بینم الاغی مشغول چموشی است و چوپان بسختی دارد تعادلش را حفظ می کند. مرد افغان یک وری و دولادولا تمام سعی خود را می‌کند که الاغ آرام شود اما آخر سر به همین راضی می‌شود که فقط فرود کم‌آسیبی از روی الاغ بی‌پالان داشته باشد. جباریان می‌گوید: «همین چوپان ماهی ۲میلیون و پانصد هزار تومان از من حقوق می‌گیرد و یک میلیون هم پول غذا دارد. کفش پایش را ببین! همین را پارسال می‌خریدم ۲۵ هزار تومان الان ۴۵ هزار تومان است.» همه اینها را می‌گوید تا بفهمم کاری به این سختی و در اوج گرانی‌ها، دیگر سود سابق را ندارد.

صدای صلوات که بلند می‌شود یعنی کار تمام است. همه سریع بلند می‌شوند و به چند دقیقه نمی‌رسد که فضولات دامی با صافی از شیر جدا شده و شیر تمیز در گالن‌های بزرگ برای تولید محصولات لبنی راهی سیاه‌چادر و خانه‌های روستایی می‌شود. همراه وانت مصطفی رشیدی که پر از بزغاله‌های کوچک است به سیاه‌چادر بالای جاده می‌روم. او که لیسانس حسابداری دارد حالا شغلش کمک به پدر در این دوماهه برپایی سیاه چادر است. مصطفی دائم تکرار می‌کند که کار سختی است: «اما من عاشق این سبک زندگی در طبیعت هستم.»

او هم از نقش دلال‌ها در خرید و فروش گوسفند می‌گوید و معتقد است سود اصلی به حساب آنها می‌رود: «قدیم محلی‌ها کار می‌کردند ولی الان نمی‌شود دیگر، چون هزینه‌ها بالاست و به صرفه  نیست. کارگر افغان هم دل به کار نمی‌دهد.»

از دامنه بالا می‌رویم و سیاه‌چادر، پایین‌تر از خانه‌های کاهگلی روستا نمایان می‌شود. زنان و مردان خانواده رشیدی همه مشغول کار هستند. یکی پشم‌های چیده‌شده گوسفند را به انبار می‌برد و یکی مشغول پهن کردن پارچه بزرگی روبه‌روی خانه است. به سمت سیاه‌چادر می‌روم که انگار بخشی از طبیعت است؛ درست مثل درختان یا کوه‌ها. وارد می‌شوم و مجتبی که مشغول سر و سامان دادن به گالن‌های شیر است، کار را رها می‌کند و در سایه گوت کنارم می‌نشیند و حرف می‌زند: «کار دیگر مثل سابق نیست. الان ما ۲ ماه اینجا هستیم. به‌خاطر دوغ و کره و ماست. دیگر مثل سابق هم کسی چوپانی نمی‌رود. الان شاید فقط پنج درصد کل سنگسری‌ها خودشان چوپانی می‌روند.»

همین‌طور که حرف می‌زنیم علی رشیدی پدر خانواده از راه می‌رسد و او هم از سختی کار و تغییر در زندگی عشایر می‌گوید: «همین سیاه‌ چادر را قبلاً مادرم هر سال یک تکه می‌دوخت و به این چادر اضافه می‌کرد اما دیگر کسی این اطراف از این کارها نمی‌کند. اصلاً هیچ‌کس پشم بز نمی‌چیند. من هم امسال رفتم دوتا تکه از عشایر بختیاری خریدم ۹۰۰ هزار تومان چون اگر نخری هر سال باد و بوران پارچه را خراب می‌کند.»

همین طور که از مشکلات کار و تلف شدن گوسفندان حرف می‌زنیم صدای خنده‌اش در کوه می‌پیچد: «آقا الان گرگ‌ها هم مثل سابق نیستند. چند وقت پیش از گرگ‌های باغ وحش آوردند اینجا رها کردند اما شما بگو ذره‌ای ترس داشته باشند یا وحشی باشند… می‌آیند پیش پایت می‌نشینند با سگ‌ها رفیق می‌شوند… دوره و زمانه عوض شده.»

علی رشیدی ۶۲ ساله است و پنج فرزندش هم مثل خودش همچنان شیفته زندگی به سبک قدیم هستند. او از فصل کوچ می‌گوید که از ۱۵ شهریور شروع می‌شود تا ۱۵ خرداد: «۱۵ شهریور گله را همراه چوپان راهی کویرات می‌کنیم؛ سمت شاهرود و سبزوار تا ۱۵ خرداد که برمی‌گردند اما چند سالی هست چون خشکسالی بوده، توی کویر چیزی پیدا نمی‌شود و مجبوریم خودمان علوفه ببریم. دیگر هم این‌طور نیست که همه راه را پیاده بروند و برگردند، جاهایی را هم با ماشین می روند.»

با مجتبی که دستانش بعد از دوشیدن شیر حسابی درد می‌کند قدم می‌زنیم. کنار آبگیری کوچک در دامنه کوه می‌نشینیم تا آبی به دست و روی خود بزنیم. او که کارمند شرکت استیل‌سازی مهدی‌شهر است صبح تا ظهر آنجا کار می‌کند و بعد از ظهر خودش را به پدر می‌رساند تا لااقل برای شیردوشی کمتر پول کارگر بدهد و بخشی از کار را خودش به عهده بگیرد. او که فوق دیپلم دارد از خواهرهایش می‌گوید که همگی تحصیلکرده هستند و این دوماه همه در این خانه و سیاه‌چادر کنار هم زندگی می‌کنند: «زمستان کار سخت است چون گوسفندان زمستان آبستن می‌شوند و باید مراقب بود کمتر تلفات بدهند. به هر حال یکی از منابع درآمد ما همین کوچولوهایی هستند که پروار می‌کنیم و می‌فروشیم.»

او از کودکی و عشقش به طبیعت و خوابیدن در سیاه‌چادر می‌گوید و این که هنوز هم نمی‌تواند با وجود کار در کارخانه زندگی عشایری را رها کند: «اصلاً این چادر نباشد انگار دلخوشی نیست. ببین چه تمیز و مرتب است؟ قبل از برپایی حسابی دیوار ساختیم و سنگ‌چینی کردیم که ظاهر خوبی داشته باشد. واقعاً کار سختی است اما کار و طبیعت بدون سیاه چادر صفایی ندارد.»

موقع برگشتن به جاده از علی رشیدی و پسرهایش می‌خواهم کنار سیاه چادر بنشینند تا از آنها عکس بگیرم. عکسی به یادگار با سنگسری‌هایی که هنوز هم عاشق زندگی عشایری هستند.»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

18 − هفده =