برای خودش قبر کنده بود!
به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درسهای آموزندهای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانهاند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایتها تقدیم مخاطبان میشود. معیار ارزش انسان! بیشتر دوستانش از طبقه پایین جامعه بودند، بارها اتفاق افتاد لباسی
به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درسهای آموزندهای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانهاند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایتها تقدیم مخاطبان میشود.
معیار ارزش انسان!
بیشتر دوستانش از طبقه پایین جامعه بودند، بارها اتفاق افتاد لباسی را که برایش میخریدیم به دوستانش هدیه میداد، این رفتارش برای برخی از فامیلها قابل هضم نبود، به طوری که به ما میگفتند: «به محمدعلی بگویید با اینجور آدمها رفت و آمد نداشته باشد، این رفتارش درخور و شأن فامیلهای ما نیست».
قرار شد برادر بزرگمان در مورد این موضوع با محمدعلی صحبت کند، آن روز وقتی به او گفت چرا دوستانت را از جمع فقرا انتخاب میکنی؟ سعی کن با افرادی نشست و برخاست داشته باشی که همشأن خانواده و فامیل ما باشند، محمدعلی چهرهاش برافروخت و سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
وقتی من و او تنها شدیم، به من گفت: «حرفهایی که داداش زد را قبول ندارم، اصلاً قبول ندارم، شأن انسانها با پول و سرمایه، در کفه ترازو قرار نمیگیرد، من هیچوقت یک فرد باایمان و بیبضاعت را بهخاطر شرایط مالیاش کنار نمیگذارم و نمیروم دنبال کسی که همطراز مالی من است.
اگر دیدی به داداش چیزی نگفتم، به خاطر این بود که در جمع این موضوع را عنوان کرد و من دوست نداشتم به برادر بزرگترم، حرفی بزنم!»
راوی: شهناز محسنزاده ـ خواهر شهید
شهید محمدعلی محسنزاده ـ متولد ۱۳۳۹ بابلسر ـ شهادت ۱۳۶۰
نماز به امامت شیرودی
سروان شیرودی یک خلبان هوانیروز بود و انسانی همیشه آماده شهادت، به یکی از برادران که از دوستان قدیمیاش و روحانیون متعهد در کرمانشاه است گفته بود: فلانی بیا یک خداحافظی از روی خاطرجمعی با تو بکنم زیرا میدانم که باید شهید بشوم.
این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و بیشتر خدمت کنی، گفته بود نه! سرهنگ کشوری را در خواب دیدم، به من گفت: شیرودی! یک عمارت خیلی خوب برایت گرفتهاند باید بیایی توی این عمارت بنشینی لذا میدانم رفتنی هستم.
به یکی از برادران گفته بود که دعا کن شهید بشوم از بعضی از جریانات سیاسی خیلی دلم گرفته، جریانات سیاسی این جوان مؤمن را بسیار برآشفته و ناراحت کرده بود.
او اولین نظامی بود که من نمازم را به او اقتدا کردم.
راوی: مقام معظم رهبری
امیر سرلشکر خلبان شهید علیاکبر شیرودی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۳۴ ﺗﻨﻜﺎﺑﻦ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۰ ﺳﺮ ﭘﻞ ﺫﻫﺎﺏ
فرصت
روزی دامادمان برایم تعریف کرد: با اتوبوس از تهران به تنکابن میآمدیم، راننده مدت بسیار کوتاهی برای غذا توقف کرد، ناگهان نگاهم به صادق افتاد، وضو گرفت و به نماز ایستاد، نگران بودم نکند دیر شود و اتوبوس حرکت کند.
پس از پایان نماز از او پرسیدم: ما که وقت داشتیم، بهتر نبود نماز را در تنکابن میخواندیم؟
پاسخ داد: معلوم نیست ما تا چه ساعتی زنده باشیم، حال که فرصت کوچکی دست داده، چرا از دستش بدهیم؟
راوی: محمد اسکندری ـ برادر شهید
شهید صادق اسکندری ـ متولد ۱۳۴۴ سوادکوه ـ شهادت ۱۳۶۵ فاو
نماز نخون! بسه
دور هم نشسته بودیم و صحبت میکردیم که ناگهان مادر علی به او گفت: «پسرم! این همه جبهه رفتی، دیگه بسه! بگذار برات زن بگیرم، بیا و برای یکبار هم شده به فکر ما باش».
علی تبسمی کرد و گفت: «به یک شرط مادر! شما این همه نماز خوندین، از این به بعد دیگه نخونین، بسه!»
مادرش که هم تعجب کرده بود و هم ناراحت شده بود، گفت: «نماز واجب است پسر! نمیشود نماز نخواند».
«خب جبهه رفتن و جنگیدن هم واجبه دیگه مادر من، نمیشه که جبهه نرفت».
راوی: سیدسجاد حسینی ـ پسرخاله شهید
ﺷﻬﻴﺪ علی اﺑﺮاهیمی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۴ ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۵ ﻣﻬﺮان
پسرک همسایه
احمد جان! یادت باشد خبری از همسایهمان بگیری، حالش خیلی بد است، شنیدم زردی گرفته است.
بیمعطلی ساکش را جمع کرد و به خانه آنها رفت.
بچه همسایه یتیم بود و فقط یک نامادری داشت که جدا از او زندگی میکرد، وضعیت مالیشان نیز چندان تعریفی نداشت.
پسرک را به بیمارستان برد و کنارش ماند، هنگام ترخیص، پزشک احمد را نزد خود خواند و گفت: «برای بهبودی کامل باید دوغ بخورد!»
احمد تا یک ماه برای او دوغ میبرد.
سالها از آن ماجرا میگذرد اما پسرک همسایه هنوز هم زندگی خود را مدیون احمد میداند.
راوی مادر شهید
شهید احمد صادقی ـ متولد ۱۳۴۱ چالوس ـ شهادت ۱۳۶۲ شلمچه
ناحق شدن حق
فعالیت وسیعی در انجمن اسلامی داشت، یکی از مسؤولیتهای حساسش، پخش عادلانه سیمان بود و او به هیچکس بیشتر از سهمش تحویل نمیداد.
روزی فردی که به سیمان بیشتری نیاز داشت نزد او رفت و تقاضای خود را مطرح کرد.
وقتی با مخالفت او مواجه شد، امضای حمید را کپی کرد تا از این راه به مقصود خود برسد.
حمید متوجه شد اما بدون این که آبروی او را در میان دیگران بریزد، در خفا به او تذکر داد و به او گفت که این کار او موجب ناحق شدن حق فرد دیگری خواهد شد.
راوی: ملیحه ابراهیمی ـ خواهر شهید
شهید حمید ابراهیمی سراجی ـ متولد ۱۳۳۳ جویبار ـ شهادت ۱۳۶۲ دیواندره
مرگ سرخ
آرزوی شهادت داشت، قبری هم در گورستان برای خودش کنده بود و گهگاهی در آن دراز میکشید.
روزی از او پرسیدم: «چرا این قدر به شهادت میاندیشی؟»
پاسخ داد: «مرگ آغاز حیات اخروی و سرنوشتی اجتنابناپذیر است و شهادت مرگی است که انتخاب میشود، شهادت مرگ سرخی است که شهید آن را برای رها شدن از ذلت آزاد شدن از زندان تن خاکی برمیگزیند، هر وقت خداوند مرگم را بخواهد، آن را نعمت میدانم و به سویش میشتابم».
راوی: پدر شهید
شهید موسی احمدیقاجاری ـ متولد ۱۳۴۵ ساری ـ شهادت ۱۳۶۶ مهاباد
برچسب ها :شهادت،قبر، انجمن اسلامی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0