خیلی عالی بود.ممنون از گزارش گیری تون
حضور همه اعضای خانواده در جبهه!
به گزارش قائم آنلاین، جوانان حماسهآفرین و غیور ایرانی در دوران جنگ تحمیلی از جان ودل مایه گذاشتند که در این بین جوانان شجاع مازندرانی کم نبودند، همانهایی که سربند یا زهرا بر پیشانی بسته و از زیر قرآن مادرانشان عبور کردند تا امنیت و آسایش را به ارمغان بیاورند. خطه سر سبز شمال، استان
به گزارش قائم آنلاین، جوانان حماسهآفرین و غیور ایرانی در دوران جنگ تحمیلی از جان ودل مایه گذاشتند که در این بین جوانان شجاع مازندرانی کم نبودند، همانهایی که سربند یا زهرا بر پیشانی بسته و از زیر قرآن مادرانشان عبور کردند تا امنیت و آسایش را به ارمغان بیاورند.
خطه سر سبز شمال، استان مازندران ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید سرافراز را تقدیم میهن کرد و جانبازان و آزادگان فراوانی دارد، پس ازدفاع مقدس هم جوانان این خطه با حضور جانانه در لبنان و سوریه ثابت کردند گذر زمان بر شجاعتشان همچنان میافزاید.
حضور همه اعضای خانواده در جبهه!
به سراغ یکی از جوانان دیروز، محمدعلی نیرین ایثارگر ساروی رفتیم، وی برادر شهید عباسعلی نیرین است، در دوران دفاع مقدس پدر، داماد و برادران یک خانواده با هم در جبهه حضور داشتند.
محمدعلی نیرین از خاطراتش در جنگ چنین میگوید: در سال ۱۳۶۱ در ۱۹ سالگی وارد جبهه شدم در آن زمان برادرم عباسعلی ۲۱ سالش بود، که پس از اخذ مدرک دیپلم برای گذراندن دوره خدمت سربازی وارد سپاه شد و همزمان به مناطق جنگی اعزام شد.
وی افزود: در همان دوران عباسعلی بهصورت داوطلبانه به لبنان رفت، من و برادرانم، پدر و دامادم در جبهه جنگ حضور داشتیم و این کار ما را سخت میکرد، درست است با یک هدف آن هم ادای تکلیف به رهبر وارد کارزار جنگ شدیم ولی نگران هم بودیم.
من که فرزند آخر خانواده بودم، مورد لطف و توجه برادر شهیدم قرار داشتم، خودم هم نگران برادرم بودم که نکند مجروح یا کشته شود، البته نگرانیام هم بهجا بود در عملیات بدر برادرم زخمی و شیمیایی شد و به ناچار به عقب برگردانده شد.
در طی عمل جراحی به ناچار طحالش را برداشتند و خیلی امیدی به بازگشت نبود ولی خوشبختانه حالش بهتر شد، پس از مدتی دوباره بهعنوان جهادگر وارد جبهه شد و متأسفانه از ناحیه سر، دست و پا مجروح شد ولی باز هم دست از جهاد برنداشت.
به یاد دارم در طی عملیات کارخانه نمک در منطقه فاو در کنار پدر و برادرانم با هم حضور داشتیم، هر بار که به عقب برمیگشتیم احساس میکردیم بار آخری است که یکدیگر را میبینیم.
توصیف فضای جبهه جنگ
نیرین ادامه داد: من در میدان جنگ رشادتها و دلیریهای فراوانی را دیدم، نوجوان ۱۶ سالهای را مشاهده کردم که در حالی که قسمت آرنج دستش ترکخورده و به بازویش آویزان بود، دست از نبرد برنمیداشت و میگفت باید ادای تکلیف کنم.
نمیدانم چگونه وصف کنم، حضور در جبهه البته که با ترس و دلهره همراه بود ولی مهمتر از آن رسیدن به هدفی بود که همه بهطور مشترک به دنبالش بودیم.
نوجوانی با قد وقامت کوچک را تصور کنید که برای عبور روی میدان مین راه میرود، در آن لحظه به هیچ چیز جز رسیدن به مقصد فکر نمیکند، تا اینکه مین منفجر شده و پیکرش تکه تکه میشود.
جبهه؛ نمایی از صحرای کربلا
این ایثارگر یادآور شد: جبهه و خط مقدم در جنگ هشت ساله تحمیلی، آینه تمامنمایی از صحرای کربلا بود، این را کسانی درک میکنند که از نزدیک حضور داشتند.
از بدترین خاطرهام بگویم، در منطقه عملیاتی در کردستان با بقیه سربازان در دو خودرو در حال عبور از جاده بودیم، من در اولین خودرو نشسته بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی فضا را پر کرد.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، ماشین بعدی ما از روی مین رد شده و منفجر شد، تعداد زیادی از بچهها شهید، زخمی و مجروح شدند، اولش فکر کردیم کمین خوردیم ولی بعد متوجه مینگذاری بود.
صحرای محشری بود برای خودش! در گوشه و کنار جاده سربازان ما به روی زمین در خون غوطهور بودند، در آن شرایط حرکت دادنشان خطرناک بود، در آن بیابان بیآب و علف ساعتها منتظر ماندیم تا نیروی کمکی از راه برسد.
از سختیها و صحنه های دردآور جنگ هر چه بگویم کم است، هدف ار حضور جنگ برای ما پیروزی بود که محقق شد، شهادت هم پاداشی از جانب خداست که نصیب عدهای خاص میشود.
از جانبازی تا شهادت عباسعلی نیرین
پس از پیروزی در جنگ و سرنگونی رژیم منحوس صدام، همه به عقب برگشتیم، برادرم که جانباز شده بود از جنگ جای تیر و خمپاره به یادگار داشت ولی خوشحال بود، به هیچ وجه شکایتی نمیکرد و در جهاد سازندگی مشغول فعالیتهای فرهنگی شد.
وی دردهای زیادی را سالیان سال تحمل کرد و دم نزد، حتی به دنبال این نبود که خودش را جانباز معرفی کند در حالی که شیمیایی بود.
تا اینکه در آذر ماه سال ۹۰ پس از تحمل سالها درد و رنج در بیمارستان جان به جان آفرین تسلیم کرد و طعم خوش شهادت را چشید.
چند روز قبل از شهادت در حالی که دیگر توانی برای صحبت کردن نداشت به دیدارش رفتم، مرا صدا زد و در آغوش گرفت و گفت: برادر جان من رفتنیام! مرا حلال کن! این را گفت و خداحافظی کردیم، آن شب تا صبح بیدار ماندم، این آخرین ملاقات ما بود.
کسانی که عباسعلی را دیدند میدانند، چهرهاش همیشه خندان بود و با همه مزاح میکرد، به فکر همه بود جز خودش و در نهایت با همان لبخند همیشگی به آرزوی قلبیاش رسید، خریدار لبخندش خدا شد و چه پاداشی از این خوشتر!
دفاع مقدس ادامه دارد، راه شهیدان، ایثارگران و جانبازان ادامه دارد، جوانان حال حاضر از جوانان آن دوران چیز زیادی نداشته باشند کم هم ندارند، این را با حضور فعالشان در سوریه و عراق ثابت کردند.
برچسب ها :شهید،مجروح،شیمیایی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 1