غیورمردانی با سن کم اما روحی بزرگ
به گزارش قائم آنلاین، هنوز هم در چهرههای پیر و شکسته اش مهر مادری لبریز است، ولی آنچه درصورت این فرشته زمینی، درخشانتر به چشم میآید، عشق است با قدی خمیدی به همراه دختران و پسران به استقبال ما آمده است، شرم میکنم، از این استقبال، بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت راهی روستای پیت سرا و
به گزارش قائم آنلاین، هنوز هم در چهرههای پیر و شکسته اش مهر مادری لبریز است، ولی آنچه درصورت این فرشته زمینی، درخشانتر به چشم میآید، عشق است با قدی خمیدی به همراه دختران و پسران به استقبال ما آمده است، شرم میکنم، از این استقبال، بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت راهی روستای پیت سرا و منزل شهید حمیدرضا رامیار شدهایم، خواهر شهید با اسپند به استقبال مهمانان آمده است، دم در ورودی عکس شهید همراه با سربند یا حسین نصب شدهاست، به چهره مادر شهید مینگرم کهولت سن مانعی برای ایستادگی و صلابت این مادر نیست، وقتی در آغوشش فرو میروم ضربان قلبش تند تند میزند و میگوید خوش آمدید.
وارد خانه میشویم گوشهی اتاق لوازم شخصی، آلبوم عکس شهید، دفترچه یادداشت، عکس پیکر پاکش در زمان شهادت خودنمایی میکند هرگاه به منزل شهیدی میروم وجودم شرمگین میشود، با خود میگویم در روزهایی که دشمن یک جنگ نابرابر را به ما تحمیل کرده بود اگر نبودند مادران بیادعا شهدا که از جگر گوشههای خود بگذرند چه بر سر انقلاب میآمد، مادرانی که با الهام از مكتب حضرت زهرا(س) با خدا معامله كردند و فرزندانشان را در راه حق و حقيقت راهی جبهههای نبرد با كفر كردند.
دور تا دور اتاق جمعیتی نشستهاند روبهروی ربابه مادر شهید زانو میزنم از مادر شهید میپرسم که فرزند چندم خانواده بوده با نوایی دلنشین پاسخ میدهد حمیدرضا فرزند ششم من بود، در دوران دبیرستان به عضویت بسیج در میآید و راهی جبهه میشود، گاهی مادرانه هایم موجب میشد تا هر وقت حمیدرضا به منزل باز میگشت از او بخواهم نرود و بماند ولی حمیدرضا میگفت مادرم باید بروم اگر نروم دیگری نرود که ناموس و کشورم به دست دشمن میافتد، با گوشهی چادرش نم اشکانش را پاک میکند.
برادر شهید که کنار مادر جای گرفته زمانی که میبیند حال مادر از بازگو کردن خاطرات منقلب شده ادامه سخن مادر را در پیش میگیرد و میگوید:برادرم ۳ سال در جبهه حضور داشت سال آخر دبیرستان در سن ۱۸ سالگی در عملیات کربلای ۵ و در دی ماه ۶۵ به شهادت رسید، با یادآوری آخرین دیدار خود با شهید ادامه میدهد من کارمند راهآهن بودم به یاد میآورم که برای بار آخر که برای بدرقه حمیدرضا به ایستگاه راهآهن رفته بودم چهره شهید نورانیت عجیبی داشت و همان روز چهرهاش خبر شهادتش را گویی برای من بازگو کرده بود.
زمانی که از کنار مادر شهید بر میخیزم تا گفتگویی با خواهر شهید داشته باشم مادر شهید با تواضع و فروتنی از ما تشکر میکند و میگوید ببخشید مرا که موجب زحمت شما شدیم، این جمله این حقیقت را آشکار میسازد که خانواده شهیدان و ایثارگران از نظر تأثیر و ارزش رفتار و حرکت، فقط با خود شهدا قابل مقایسه هستند؛ با هیچ قشر دیگرى در انقلاب، این مجموعه قابل مقایسه نیستند.
حوریه رامیار خواهر شهید با بغضی در گلو از آخرین مرخصی بردار یاد میکند در آخرین مرخصی برادرم به دیدن من آمد از او خواستم لباسهایش را بدهد تا بشویم خیلی اصرار کردم پیراهنش را بدهد بشورم اما حمیدرضا مخالفت میکرد، اینجا دیگر بغضش هق هق میشود و ادامه میدهد برادرم از قسمت پشت کمر مجروح شده بود و زیرپوشش خونی شده بود برای اینکه من نبینم مخالفت میکرد.
به خودم فکر میکنم به اینکه ساعتی پیش وقتی به دلیل فشار کاری دچار افت قند شدم تمام همراهان به کمکم آمده بودند، اما رامیارها زخم و دردهای خود را از خواهر هم پنهان میکردند تا اینگونه آسمانی شوند، شهدا مرهم دردهای اجتماعی ما هستند بازگو کردن خاطرات شهدا تلنگری برای ما خواهد بود.
خواهر شهید با نگاهی که به آخرین عکس برادر و جنازه ترکش خورده برادر دارد میگوید هرگاه از برادرم میپرسیدم حمیدرضا تو در جبهه چیکار میکنی، میگفت هیچ برای رزمندهها آب خوردن میبرم اما سال ها بعد از شهادت برادر به دیدار هم رزم شهید رفتم برایم تعریف کرد، شجاعت برادرت مثال زدنی بود وقتی حمیدرضا برای شناسایی به خاک عراق نفوذ میکرد، به او میگفتم حمیدجان بیا برگردیم میگفت از چه می ترسی همهی ما یک روز مرگ را تجربه خواهیم کرد چه مرگی زیباتر از شهادت … و چه دلیرانه از دل اروند عبور میکرد.
شهید حمیدرضا رامیار در آخرین دیدار به خواهر میگوید حوریه جان این آخرین باری است که به جبهه میروم دفعه بد با هواپیما چوبی باز خواهم گشت حوریه آن لحظه گمان نمیبرد منظور کلام برادر از هواپیما چوبی تابوت شهید است، خواهر دل سوخته از لحظه خبر شهادت برادر تعریف میکند، دی سال ۶۵ همزمان با مراسم سومین روز درگذشت عمویم متوجه شدیم تعدادی سپاهی به محل آمدند دلم گواهی خبر بدی داشت اما اطرافیان گفتند نه آنها برای شهید دیگری آمدند، تا اینکه از دور دیدم قد مادر خمیده شده و عدهای زیر بازوی پدرو برادرم را گرفتهاند آن جا بود که فهمیدم حمیدرضا با هواپیما چوبی برای همیشه برگشته است.
مادر که کمی آرامتر شده خیالش را به گذشته پرواز میدهد و میگوید همسرم دامدار بوده ییلاق و قشلاق میکردیم حمیدرضا در کوتنا قائمشهر درس میخواند آن زمان اسبی را قرض میگرفت معلم را سوار بر اسب میکرد و خود با پای پیاده همراه معلم راهی مدرسه میشد تا معلم در مدرسه درس دهد و دوباره بعد کلاس اسب را به صاحبش بر میگرداند، پسرم آرام بود بعد شهادتش روزی خیلی دلتنگ دردانه ام بودم که شب در خواب دیدم در مسجد نشستهام که خبر برایم آوردن مهمان داری وقتی به منزل برگشتم دیدم حمیدرضا مهمان من مادر شده است مرا در آغوش گرفت و گفت مادر میخواهم دوباره به جبهه بروم دلتنگم نباش. در حضور مسئولانی که در این جمع حاضر هستند از رامیارها میپرسم چه انتظاری از ما دارید؟ که پاسخ میدهند هیچ انتظاری نداریم جز اینکه شهداء را فراموش نکنید شهداء با خون خود این انقلاب را پاسداری کردند فقط و فقط آنها را یاد کنید و فرهنگ شهادت را ترویج دهید« سناریوی حذف نام شهدا از کوچه های شهر که جنگ نرم دشمن است را باید پایان داد، چرا که خواسته این مادر و خواهر فراموش نشدن نام شهید است».
حسین نژاد فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سوادکوه که در جمع ما حضور دارد بیان کرد: باید از صبر و تحمل خانواده شهدا الگو بگیریم از عاشورا سخن بسیار گفته میشود اما گاهاٌ بعضی از مفاهیم عاشورا را درک نکردیم، زمانی که پای صحبت خانواده شهدا مینشینیم به درستی این فرهنگ را لمس میکنیم و با همهی مشکلات و ناملایمت هایی که در کشور وجود دارد نهضت زینبی در وجود مادران شهید است، مادران شهدا جز زیبایی چیزی بازگو نمیکنند.
وی با اشاره به انتظار خانواده شهدا از مردم مسئولان که فراموش نشدن شهداء هستند ادامه میدهد: همهی ما باید این خواسته خانواده شهداء را مورد توجه قرار دهیم، خانواده شهداء لباس سیاه برتن نکردند، گلایه نکردند تنها خواسته خانواده شهدا فراموش نشدن شهدا هستند که بر ما تکلیف شده است.
حسین نژاد با تاکید بر اینکه شهرستان سوادکوه دارای برجستگی خاصی است ادامه داد: سوادکوه هم در قبل و حین و بعد دفاع مقدس نقش داشته است، شهرستان سوادکوه دارای شهید دیپلمات، مدافع حرم، شهدای دفاع مقدس، شهید روحانی و شهدای جنگل است و این وظیفه ما را سنگین میکند، این یادواره ها به این منظور است که یادمان نرود چه تکلیفی در مقابل خون شهدا داریم.
به همراه مادر شهید و سایر همراهان به گلزار شهدا پیت سرا میرویم در میانه راه مادر شهید میگوید افتخار من این است که فرزندم شهید شده است، مادرى که دستهای پرمهرش را در دست میگیرم به من یادآوری میکند نقش مادران سرزمین من که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته گل خودش را هجده سال، بیست سال – کمتر، بیشتر – پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، بعد او را به طرف میدان جنگ میفرستد که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه.
کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمیگردانند، افتخار میکند که بچه من شهید شده این، حرکت زنانه، حرکت زینب گونه در انقلاب ما است.
طرح “شهید، آبروی محله” بهانهای برای دیدار خانواده شهدا در روستاهای سوادکوه است، روستاهای کوچک در دل کوه ها با کوچه پس کوچههای خاکی که غیور مردان با سن کم اما روحی بزرگ پرورش داده است.
برچسب ها :شهید،روستا، سوادکوه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0