روایت شبی که عباس نورانی شد
به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درسهای آموزندهای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانهاند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایتها تقدیم مخاطبان میشود. * معصیت معلم او هم مانند بسیاری از آموزگاران آن دوران، پوشش مناسبی نداشت،
به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درسهای آموزندهای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانهاند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایتها تقدیم مخاطبان میشود.
* معصیت
معلم او هم مانند بسیاری از آموزگاران آن دوران، پوشش مناسبی نداشت، دستی به موهای خود کشید و درس جدید را آغاز کرد اما محمدعلی به نوک کفشهای خود خیره شده بود!
یکی از همکلاسی ها از او پرسید:
«حواست کجاست؟ چرا به خانوم معلم نگاه نمیکنی؟»
محمدعلی با قاطعیت در جواب او گفت:
«نگاه کردن به این افراد معصیت دارد!»
راوی: سید مهدی دژکام
ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪعلی ﺟﻌﻔﺮی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٤٠ ﻣﻴﺎﻧﺪﻭﺭﻭﺩ ـ شهاﺩﺕ ١٣٦٥ ﺷﻠﻤﭽﻪ
* امشب نورانی شدهای!
شب عملیات والفجر یک بود، عباس به نزد من آمد و گفت:
«محمودی جان! یکی از دوستان با توجه به روحیهاش نمیتواند در عملیات امشب شرکت کند، آیا میتوانی با مهندس نعمتزاده (فرمانده ستاد پشتیبانی جهاد منطقه) صحبت کنی که امشب من به جای او در عملیات شرکت کنم؟»
به شوخی گفتم:
«امشب نورانی شدهای؛ اگر به عملیات بروی، حتماً شهید می شوی».
خندید و گفت:
«فعلاً که دوستم، نرفته و در حال شهید شدن است! لطفاً با مهندس صحبت کن».
به نزد مهندس رفتم و از او اجازه گرفتم، عباس به جای دوستش در عملیات شرکت کرد و همان شب با تیر مستقیم دشمن که به پیشانیاش شلیک شده بود، به شهادت رسید.
راوی: حسین محموﺩی
ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻴﺪ ﻋﺒﺎﺱ ﺯﻣﺎنی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٣٦ ﺳﻮاﺩﻛﻮه ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦١ ﺷﺮﻫﺎنی
* تجملات
آن روزها من، پدر و برادرم بهطور مداوم در جبهه بودیم، طوری که مردی در خانه نمانده بود و خانمها تنها بودند، روزی به مرخصی آمدم و پس از مدتی یک اتاق به اتاقهای خانهام اضافه کردم تا جادارتر و بهتر شود، وقتی پدر مطلع شد، رو به من کرد و گفت: «پسرم! نباید این کار را میکردی، اگر تجملات زندگی انسان زیاد شود، از خدا و نماز و جبهه دور می ماند».
با تعجب گفتم: «پدر جان! مگر میشود جبهه را فراموش کنیم؟»
سری تکان داد و گفت: «بله؛ اگر انسانها به تجملات اهمیت بدهند، به دنیا وابسته می شوند، در نتیجه از مرگ میهراسند و جبهه را رها میکنند».
راوی: سقا رحیمی
ﺷﻬﻴﺪ یحیی ﺭحیمی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٠٥ ﻣﺤﻤﻮدﺁﺑﺎد ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٣ ﺟﺰﻳﺮه ﻣﺠﻨﻮن
* مرد خداشناس
اولین باری بود که برای مرخصی به خانه آمده بود، نیمههای شب از خواب بیدار شدم و رختخواب محمدجواد را خالی دیدم.
زمزمههایی از یکی از اتاقها شنیده میشد که نظرم را به خود جلب کرد، در اتاق را به آرامی باز کردم و محمدجواد را دیدم که به سجده افتاده بود و با خدای خود راز و نیاز میکرد.
با خود گفتم: «این همان محمدجواد است که تا چندی پیش برای نماز صبح باید چند بار او را صدا میکردیم؟! جبهه با او چه کرده که حتی خستگی راه هم در او اثر ندارد؟»
آری جبهه از او یک مرد ساخته بود، یک مرد خداشناس.
راوی: محمدمهدی نادعلیزاده
ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪﺟﻮاﺩ ﻧﺎﺩﻋﻠﻴﺰاﺩه ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٤٣ ﺑﻬﺸﻬﺮ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٥ ﻓﺎﻭ
* پرستاری
یکی از همسنگران پدرم این گونه تعریف میکرد: در سنگر ما مرد سالخوردهای بود که از لحاظ سنی با سایر بچهها بسیار تفاوت داشت، روزی او سخت بیمار شد ولی ما امکانات زیادی برای مراقبت از او نداشتیم.
ولیالله لباس و پتوی خود را به او داد و شبانهروز از او پرستاری کرد، مدتی نگذشت که حال پیرمرد رو به بهبودی رفت.
پس از شهادت پدرم، آن پیرمرد به جبران زحمات او، سالی یک بار به منزل ما میآمد و جویای احوالمان میشد.
راوی: میثم محمدی
ﺷﻬﻴﺪ ﻭلیالله ﻣﺤﻤﺪی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٣٤ ﻧﻮﺭ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٥ ﻣﻬﺮاﻥ
* کشیک دارم در این ساعت
اوایل تأسیس انجمن اسلامی بود، علیاکبر فعالیتهای چشمگیری داشت و بسیار تلاش میکرد، گاهی در ساختمانِ پایگاه بنایی میکرد، گاهی به جمعآوری مصالح میپرداخت و گاهی برای تهیه غذا میرفت، مدام مشغول کارهای مختلف بود و بیشتر اوقات نیز این کارها را صلواتی انجام میداد.
بارها دیدم که علیاکبر از صبح تا عصر، سخت کار میکند و شبها بهطور داوطلبانه از ساعت ١٢ تا ٢ نیمه شب برای گشتزنی و نگهبانی به شهر میرود.
از او پرسیدم: «چرا تو همیشه این ساعت را انتخاب می کنی؟»
پاسخ داد: «کشیک دادن در این ساعت از شب، شاید برای برادران دیگر سخت باشد و به خواب بروند، برای همین داوطلبانه این ساعت را انتخاب میکنم».
راوی: عبدالله کلبادینژاد
ﺷﻬﻴﺪ علیاﻛﺒﺮ ﺧﻮاﺟﻮی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٤١ ﮔﻠﻮﮔﺎه ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٢ﺩﻳﻮاﻧﺪﺭه
* غرور پیرمرد
عاشق ورزش بود، بهویژه رشته پرطرفدار کشتی، آن روز کشتیگیر معروفی از گرگان حریف او در مسابقه بود، نبرد سختی بین آنان در گرفت، کشتیگیر گرگانی سن زیادی داشت و تجربه بیشتری نسبت به حسین اما حسین سرانجام توانست او را مغلوب خود سازد.
داور مسابقه به سوی حسین دوید تا دست او را بهعنوان برنده میدان بالا ببرد اما حسین اجازه چنین کاری را به او نداد و گفت: «نمی خواهم غرور این پیرمرد را پیش نوهها و آشنایان او بشکنم، پس لازم نیست دستم را بالا ببرید».
راوی: گتآقا اسدی
ﺷﻬﻴﺪ ﺧﻴﺎﻡ اﺳﺪی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٤٦ ﺳﺎﺭی ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٦ ﻓﺎﻭ
* نام روحانی
حوزوی بود و در خانوادهای تقریباً مرفه متولد شده بود، پدر و مادر برایش آذوقه میفرستادند اما فرشاد در همان روز اول، تمامی دوستانش را جمع میکرد و هر چه را که برایش فرستاده بودند، میانشان تقسیم میکرد.
وقتی از طرف خانواده مورد مؤاخذه قرار میگرفت، در پاسخ می گفت: «در حوزه باید تمام افراد مثل هم باشند، هم از نظر گرسنگی و هم فقر و تنگدستی، باید ریاضت بکشند، در غیر این صورت دیگر نمیتوان نام آنها را روحانی نهاد».
راوی: اصغر صفایی و حسن فدایی
ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺮﺷﺎﺩ ﺻﻔﺎیی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ١٣٤٦ ﺁﻣﻞ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ١٣٦٥ ﺣﺎﺝﻋﻤﺮاﻥ
برچسب ها :شهدا ، رزمندگان ،معلم
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0