رسیدن بخیر مسافر زینبی من!
به گزارش قائم آنلاین، مهدیه رجاییفر دختر شهید رجاییفر در مراسم شب وداع با ۵ شهید مدافع حرم مازندران، از دلگویههایش با پدر گفت. قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم که غیر تو از خاطرم فراموش است ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر، چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوش است
به گزارش قائم آنلاین، مهدیه رجاییفر دختر شهید رجاییفر در مراسم شب وداع با ۵ شهید مدافع حرم مازندران، از دلگویههایش با پدر گفت.
قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم که غیر تو از خاطرم فراموش است
ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر، چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوش است
سلام بابای مهربانم!
بعد از ۴ سال و ۵ ماه و ۵ روز که همه این روزها را شمردهام تا تو را ببینم، حالا برگشتی؟
هر چند امشب با آن شبی که رفتی خیلی فرق داشت، خیلی شبیه فرشتهها شدی، روی دستها میروی!
شنیدهام قبل از آمدنت به خانه، سلام عمه جان را به امام رضا(ع) رساندی، هر چه که هست امشب در مقابل همه این مردم میخواهم با تو حرفهایم را بزنم، پیش از این با تصویر قاب عکس تو گفته بودم.
شاید شنیدن حرفهای من برای خیلیها که این ۴ سال و ۵ ماه و ۵ روز را مثل من چشم انتظار نبودند خیلی قابل درک نباشد، اما امشب این من هستم و تو و دوستان شهیدت، عمو محمد، عمو علی، عمو رضا، عمو محمود…
شاید فاطمه بلباسی هم از همه بیشتر، حال امشب مرا میفهمد، حال همه این روزهایی که چشم انتظارت بودم تا برگردی، از آن شب اردیبهشتی که گفتند تو بال در آوردی من همیشه منتظر آمدنت بودم، همه عیدها که گذشت، همه اول مهرها، همه آخر خردادها، همه ماه رمضانهایی که بی تو روزه گرفتم…
همه لباسهایی را که بیتو خریدم، کسی چه میداند من همه آن لحظهها، تو را در کنار خود احساس میکردم…
حالا از کاروان ۱۶ کبوتر شما، فقط عمو رحیم مانده، برگشتی، کادو پیچت کردند مثل هدیه ارزشمند، راستی بابا، از شام بلا چه خبر؟ شنیدهام که لبهایتان تشنه بود.
این سالها، محرم که میشد، بیشتر به این جملات ( اتفاقات عاشورا) توجه میکردم…
بابای خوبم! پدر که از سفر بر میگردد، دختر دوست دارد بنشیند و از خاطرات سفر بشنود؛ بعد از ۴ سال و و ۵ ماه و ۵ روز آمدهای، چرا ساکتی بابا؟
اگر در تابوتت را باز میکردند میگشتم تا استخوان دستت را پیدا کنم، شاید برای در دست گرفتن دوباره انگشتانت، شاید هم دنبال شانهای میگشتم تا سرم را بر روی آن بگذارم و شاید آغوشی برای آرام گرفتن و سری برای بوسیدن… کاش سر داشتی بابا…
تو که رفتی دلخوشیمان بعد از آقا، به حاج قاسم بود، او هم مثل شما، عاقبتش شهادت شد و آمد پیش شما؛ بعد از شهادتش، دوباره حس بیپدر شدن تمام وجودم را گرفت، نمیدانم چند تکه از استخوانت برگشته است، اما امسال که برای رقیه(س) گریه میکردم، راستش را بخواهی به او حسودیم میشد؛ چون لااقل او قبل از پر کشیدن، سر بابایش را بغل کرده بود.
خدا را شکر که آمدی بابا …
این چند وقت که نبودی خیلی جاها رفتم، از تو گفتهام، از راهت گفتم، از مرامت گفتم و از حرفهایت هم گفتم؛ اما امشب میخواهم از خودم بگویم، از همه این ۴ سال و و ۵ ماه و ۵ روز بیتو سر کردن…
از همه اشکهایی که پنهان ریختم، میتوانی از قاب عکست در اتاقم بپرسی، از همه آن لحظههایی را که بغض گلوی دخترانه مرا فشرد، اما با خود گفتم مگر دختر شهید هم در جمع گریه میکند، محکم باش مهدیه تو دختر یک قهرمانی.
اما از تو چه پنهان، خیلی وقتها دوست داشتم بلند بلند گریه کنم؛ از طعنهها، از نگاهها، از تمسخرها و حتی از ترحمها و از همه آرزوهای این ۴ سال و و ۵ ماه و ۵ روز…
خوشمعرفت! خودت نمیتوانستی بیایی، به خوابم هم نمیتوانستی بیایی؟ میدانی چقدر منتظرت بودم؟ دوباره حتی اگر شد در خوابم، صدایم کن!
پیش خودمان بماند، بعضی وقتها همین که جاویدالأثر بودی با خودمان میگفتیم شاید برگردی، تا اینکه خبر برگشتن پیکرت آمد؛ از آن شب، بیشتر با مادر و داداشها، دلتنگت شدیم…
راستی بابا، از دوستان شهیدت بگو، از اینکه زینب و طاها و امیر سجاد باید چطور پدرشان را بشناسند؟
بابا جان! خوب یادت مانده نزدیک تولد امیرسجادت برگشتی، عمو محمد هم برای تولد زینب، خودش رو رسوند؛ دختره دیگه، دلش بابا بخواد بابا میاد پیشش، حتی اگه شده بی سر…
امشب، شب وصل است؛ شبی که تو با پاهایت رفتی، ولی روی دستهای عاشقان برگشتی؛ زیارتت قبول بابا! شهادتت قبول بابا! جهادت قبول بابا! شاید روزی وقتی خودم و خودت تنها شدیم، از حرفهای محرمانه هم به تو بگویم.
امشب بگذار، بابای من باشی و هم قهرمان این مردم مقاوم و پر رنج…
رسیدن بخیر مسافر زینبی من!
یوسف گم گشته باز آمد ز قربانگاه عشق، یوسف کنعان ز خانطومان رسید از راه عشق
بین یک تابوت چوبی، آسمان را میبرند، روی دستها، عاشقان منزل به منزل ماه عشق
دختر کوچکت مهدیه
برچسب ها :استخوان، شانه، تابوت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0