خنیاگر منش ایرانی
به گزارش قائم آنلاین، در یادداشتی در روزنانه اعتماد به قلم محمد بقایی ماکان آمده است: «چند سال پیش به دعوت دانشگاه هنگکنگ مدتی را در این دولتشهر اقامت داشتم. روزی به درخواست سرکنسول ایران به منظور آشنایی با فعالیت این مرکز و تعدادی از ایرانیان به دیدارشان رفتم. در مسیری که با اتومبیل سرکنسولگری
به گزارش قائم آنلاین، در یادداشتی در روزنانه اعتماد به قلم محمد بقایی ماکان آمده است: «چند سال پیش به دعوت دانشگاه هنگکنگ مدتی را در این دولتشهر اقامت داشتم. روزی به درخواست سرکنسول ایران به منظور آشنایی با فعالیت این مرکز و تعدادی از ایرانیان به دیدارشان رفتم. در مسیری که با اتومبیل سرکنسولگری طی میشد راننده هنگکنگی از راه مهماننوازی پرسید میخواهید آهنگی از شجریان برایتان پخش کنم. گفتم: بسیار عالی است ولی مگر شما فارسی میدانید؟ گفت: نه، حتی یک کلمه هم نمیدانم ولی صدای این خواننده جادویی است و مثل چهچهه بلبل است. نیازی به دانستن زبان ندارد، افسونم میکند. بعد دکمه ضبط را فشار میدهد و صدای استاد به گوش میرسد:
بی همگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
راننده همراه با آهنگ حرکاتی چنان موزون و هماهنگ با موسیقی و صدای خواننده به آرامی به سرو گردنش میدهد که پیدا بود از آوازی که میشنود، لذتی بیاندازه میبرد. از راننده میپرسم: آهنگهای ایرانی را دوست دارد؟ لبخندی می زند و میگوید: «آهنگ بعدی زیباتر است.» منتظر میمانم تا آهنگ بعدی پخش شود. بعد از دقایقی آهنگی دیگر با صدای استاد در فضای اتومبیل میپیچد:
چنان مستم، چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
در حالی که گوش به آهنگ و چشم به خیابانی پرزرق و برق و بسیار تماشایی دارم، به یاد اوقاتی میافتم که روزی با استاد شجریان در خانه دوستی مخلص و شفیق و کریم گذشت. نزدیک به سی سال پیش این رفیق صاحبدل جمعی از یاران همدل و همزبان را که عبارت بودند از غلامحسین یوسفی، محمدعلی اسلامیندوشن، فریدون مشیری، غلامحسین امیرخانی، بهمن بوستان و محمدرضا شجریان به مهمانی ناهار دعوت کرد. از این یاران موافق که ذکر شد همه از دست شدند و به قول خیام «در پای اجل یکان یکان پست شدند» مگر دکتر ندوشن و استاد امیرخانی. گرد آمدن این دوستان اهل ذوق و معرفت موجب اوقاتی شیرین و خاطرهانگیز شد. هر یک از آنان حرفی دلنشین برای گفتن داشتند. مگر شجریان که در آن زمان هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود و در میان دیگر استادان پرآوازه، از راه تواضع و ادب که در وی ذاتی بود کمتر صحبت میکرد و اگر میکرد جملهای یا نکتهای با شوخطبعی که از ویژگیهایش بود بیان میداشت که به دل مینشست. آن روز بهمن بوستان که دست راستش شکسته بود و آن را به گردن آویخته بود، نمیتوانست چیزی را برای خوردن به راحتی بردارد. شجریان با توجه به رنجی که او از این بابت تحمل میکرد، گفت: «این که میگویند دست شکسته وبال گردن است، حالا معلوم میشود که وبال خوردن هم هست.» هنوز جمله شجریان تمام نشده بود که بوستان گفت: «با دست شکسته میشود مدارا کرد. با دل شکسته چه باید کرد؟» دکتر یوسفی ضمن تحسین بوستان گفت: «این طبع لطیف ارثی است.» میزبان پرسید چرا ارثی؟ یوسفی که خود زاییده و پروریده مشهد بود، گفت: «آقای بوستان فرزند مجدعلی بوستان مدیر روزنامه بوستان است که در مشهد چاپ میشد. ایشان طبع شعر داشت. با ایرج هم دوست بوده. یک بار از او خواست که شعری برای جُنگ او بفرستد که ایرج این شعر معروف را برایش فرستاد:
ای همسفر عزیز من مجد
افکار تو خندهآورنده است
خواهی تو اگر نویسی این جنگ
بنویس چه جای شعر بنده است
الی آخر…
در این موقع شجریان با شیرین زبانی و تقریبا با لهجه مشهدی گفت: امروز اکثریت با ما مشهدیهاست.
پس از صرف ناهار دکتر اسلامی ندوشن از فریدون مشیری خواست تا شعری بخواند. مشیری شنیدن آواز شجریان را به شعر خود ترجیح داد. ولی شجریان گفت: ما خوانندگان مدیون شعر فارسی هستیم. میزبان هم گفت: بعد از صرف غذا خواندن آواز دشوار است. فریدون مشیری به ناچار شروع به خواندن چند دوبیتی و رباعی کرد. به این امید که شجریان آن را با صدای گرم و گیرای خود بخواند. پس از آن فرصتی پیش آمد تا با کسی که بعدها به خسرو آواز ایران معروف شد و به صورت چهرهای ملی برآمد گفتوگویی کوتاه داشته باشم. سر صحبت با این پرسش باز شد که معلوم میشود به مشهد علاقه خاصی دارید که خوشحال شدید اکثریت دوستان مشهدی هستند؟ خندید و گفت: هر کسی زادگاهش را دوست دارد. ولی من خراسانیام، فرزند فردوسی. همه جای ایران سرای من است. کسی که به آب و خاک یعنی چیزی که به آن وطن میگوییم اهمیت ندهد و به ارزشهای فرهنگی این سرزمین بیاعتناء باشد، نباید ادعای ایرانی بودن داشته باشد. گفتم: ولی بعضیها این طور فکر نمیکنند. گفت: عنوان افتخارآمیز ایرانی را نباید به آنها داد. آنها حتی از پرندگان هم که به لانه خود عشق میورزند کمترند. آن شعر دهخدا یادتان هست؟
هنوزم به خردی به خاطر درست
که در لانه ماکیان برده دست
به منقارم آن سان به سختی گزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریهام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان
از همین گفتگوی کوتاه و احساس غریب و دلنشینی که نسبت به این سرزمین داشت می شد دریافت که جدا از آوازه عظیمی که به لحاظ هنری خواهد یافت به همان میزان چهرهای ملی نیز خواهد شد. شخصیت شجریان از این دو ویژگی شکل گرفت. خیلی از خوانندگان صدایی خوش داشتهاند و دارند، ولی آنچه از شجریان طوبائی ساخت که شاخسارهایش بر وجود جامعه ایرانی سایهای دلنشین انداخته منش و بینشی است که او در زندگی خویش داشته است. از همین مرام مردمی بوده است که او را اسطوره و چهرهای ملی ساخت؛ چنان که از تختی در دنیای ورزش. محبوبیت تختی نیز تنها به سبب پهلوانی او نبوده است، بلکه به جهت مرام مردمی و تعلق خاطرش به این خاک بوده. آنان نماد منش ایرانی بودهاند و با خلقیات و کردارشان پیامی برای مردم این ملک داشته و الگویی از خود به یادگار گذاشتهاند که معلوم میدارد چه کسانی برای همیشه میمانند و بر چه کسانی باید نمرده نماز کرد.»
برچسب ها :شجریان،اسطوره،ورزش
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0