کد خبر : 291039
تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 16 دسامبر 2021 - 10:50
-

اینجا شوش است، نه تگزاس!

اینجا شوش است، نه تگزاس!

هدف «عزیز محسن» بود اما او زنده ماند تا راوی جنایات پسرعموهایش باشد. او از ناحیه پا دچار جراحات شدید شده و برایش سوال پیش آمده که اینجا شوش است یا تگزاس؟

به گزارش عصرقائم، روزنامه اعتماد نوشت: «عاصی شده‌اند. می‌گویند بی‌توجهی مسئولان شهرستان شوش سبب شده خانواده «ع.محسن» هر از گاهی دست‌به‌اسلحه، یکی از پسرعموهای خودشان را مجروح کنند یا به قتل برسانند. این‌ بار هدف «عزیز محسن» بود اما زنده ماند تا راوی جنایات پسرعموهایش باشد. او از ناحیه پا دچار جراحات شدید شده و برایش سوال پیش آمده که اینجا شوش است یا تگزاس؟ اهالی روستای فتح‌المبین شهرستان شوش، از راه کشاورزی مخارج زندگی خود را تامین می‌کنند. بنابراین تمام مشکلات و درگیری در این روستا بر سر زمین‌های کشاورزی است. به گفته منتقدان این پرونده … هر چه پیگیری می‌کنند هنوز دادستان برای این خانواده که دست‌به‌اسلحه در روستا زندگی می‌کنند، حکمی صادر نکرده است.

«احمد ضمدی»، رییس شورای بخش فتح‌المبین شوش، برای خبرنگار اعتماد اتفاقات پیش‌آمده را بازگو می‌کند: «من که دادستان نیستم از من سوال می‌کنید. اما اینها عشایر هستند و اقوام هم.»

رییس شورای بخش فتح‌المبین ادعا می‌کند: «فرماندار، بخشدار و حتی خود من وقتی به کلانتری زنگ می‌زنیم می‌گویند ما از طرف دادگاه حکمی نداریم که آنها را دستگیر کنیم. از طرفی هم نیروهای انتظامی شوش بارها اعلام کردند که مامور خانم در کلانتری نداریم. گویا هر بار که برای دستگیری پسران «ع. محسن» می‌روند آنها به همراه مردهای خانواده متواری می‌شوند. ماموران هم از پس زنان آنها برنمی‌آیند. خودتان می‌دانید در قانون جمهوری اسلامی ماموران نمی‌توانند به زنان دست بزنند یا دستگیرشان کنند. من خودم چند بار با نیروهای انتظامی تماس گرفتم اما می‌گویند دادستان باید به ما حکم دهد که فقط در حد شفاهی اعلام می‌کند و این برای دستگیری به لحاظ قانونی کفایت نمی‌کند. پسران ع.محسن سال ۹۵ پسر دایی خودشان را نیز به قتل رساندند و حالا نوبت به پسرعموهایشان شده. چند سال است که با پسرعموهایشان نیز مشکل پیدا کردند. یکی از پسرعموهای خودشان را نیز به قتل رساندند و دو پسرعموی دیگرشان را نیز زخمی کردند. این مساله ادامه‌دار شده تا رسیده به عزیز. عزیز یکی از پسرعموهای آنان است که چند روز پیش به‌شدت از ناحیه پا دچار آسیب شد و کارش به عمل کشید.»

سال ۹۵؛ اولین قتل

عزیز، اسمش است و محسن فامیلی‌اش. او یکی از پسرعموهای این اسلحه‌به‌دستان است که از وضعیت ناامن روستایشان بدون نظارت قانون شرح می‌دهد: «ما در بخش فتح‌المبین دانیال شوش هستیم. یکی از اقوام ما که در همین روستا زندگی می‌کنند، چند فقره قتل انجام دادند. چند شب پیش من را به ضرب گلوله گرفتند و کارم به بیمارستان کشید. آمدم بیمارستان اهواز برای عمل. وضع پایم افتضاح بود…»

عزیز به سال ۹۵ برمی‌گردد و ادعا می‌کند: «چند سال قبل یک نفر را به قتل رساندند که با حل‌وفصل عشایری تمام شد. سال ۹۵ پسردایی خودشان را به قتل رساندند که باز با حل‌وفصل عشایری تمام شد رفت. به غیر از این قتل‌ها یک بار عموی خودشان را گرفتند. یک بار دیگر نیز دایی خودشان را و قصد کشتن آنها را داشتند. آن دو هم به‌شدت زخمی شدند. سال ۹۹ قتل سوم را انجام می‌دهند که برادر من بود. او را در زمین کشاورزی‌اش به قتل می‌رسانند. این آقایان سوابق سرقت با اسلحه هم زیاد داشتند. بگذریم! سال ۹۹ یکی از برادرانم را به قتل رساندند و بعد از آن هم به صورت مکرر تیراندازی کردند که یکی دیگر از برادرانم به خاطر تیراندازی آنها کلیه‌اش تخلیه شد و روده‌اش درگیر. یک برادر دیگرم را هم زدند؛ طوری‌ که تمام بدنش پر از ساچمه شد. یک تیر هم خورد به سرش ولی خدا رحم کرد و زنده ماند. من هم که چند روز پیش با اسلحه زدند به پام ناقص شد. این عاملان قتل و تنش هر بار هم برای ما و هم برای خانواده‌های دیگر که شکایت می‌کنند پاپوش درست می‌کنند و با اعمال زور و زورگویی رضایت اجباری می‌گیرند.»

فقط قصاص

عزیز محسن سه روز است که از بیمارستان مرخص شده و درباره شکایتش در مورد این جنایتکاران می‌گوید: «بعد از آن مجروحیت‌ها و پیگیری‌ها گفتیم تا آخرین نفس می‌رویم و این دفعه می‌خواهیم قصاص کنیم.»

عزیز مدعی است: «در این روستا یک شورای عشایری تشکیل شده که مربوط به شورای حل اختلاف امور عشایر است ولی متاسفانه با حل‌وفصل این قضایا می‌خواهد همه ‌چیز را سرپوش بگذارد. مثلا پدر این قاتل به پسرش کارت بانکی‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید، دیه تو داخل این کارت است. هر غلطی می‌خواهی انجام بده! برای همین پسرانش به خودشان جرات می‌دهند آدم بکشند. من به شما هم می‌گویم خدا این حق را به من داده و می‌خواهم با قصاص به حق خودم برسم. قاتل برادر من، «محمدمحسن»، پسرعموی خودم است و حدود ۴۰ سال دارد. «جمال محسن» برادر محمد است و همین جمال بود که با اسلحه به پای من شلیک کرد. جمال از منظر جنبه عمومی جرم، شش سال و نیم حبس برایش در نظر گرفته شده اما در حال حاضر بیرون است. قرار بود به او پابند بزنند که هنوز نزدند و مرخصی آمده بود که این بلا را سر من آورد. الان هم متواری است. ماموران انتظامی هم تا به سمت خانه آنها می‌روند، مردان خانواده متواری می‌شوند. حالا نمی‌دانم چه کسی به آنها این را گفته که باید فرار کنند. ماموران آگاهی هم که حریف زنان نمی‌شوند. مردان با دردست‌داشتن اسلحه می‌روند داخل درختان روستا قایم می‌شوند و زنان را می‌فرستند جلو. این مساله بسیار مهم است که آیا شوش مامور زن ندارد که زنان آنان را دستگیر کند؟ این زنان هم با دیدن ماموران انتظامی می‌گویند ما می‌رویم شکایت می‌کنیم که شما دست ما را گرفتید یا مثلا ما را هل دادید یا ما را زدید… من می‌دانم که این جمال ۲۰ روز است از زندان برای مرخصی آمده و حتی در این ۲۰ روز به او پابند نزدند. یعنی نه‌تنها پابند ندارد بلکه خیلی هم راحت آزادانه برای خودش می‌چرخد. قاضی اجرای احکام و دادستان هم با پیگیری‌های من در جواب گفتند که تا متهم رجوع نکند، نمی‌توانیم برایش پابند بزنیم. قاعدتا به لحاظ قانونی جمال فراری است اما قانون نمی‌خواهد به روی خودش بیاورد.»

چهارشنبه هفته گذشته ساعت هفت شب

عزیز کشاورز است و اما تمام اهالی شوش و حتی اهواز از او به عنوان یک شاعر هم یاد می‌کنند. روز تیراندازی و مجروح‌شدنش را توصیف می‌کند: «چهارشنبه ساعت هفت شب برای کارگرانم در زمین کشاورزی شام گرفته بودم تا برایشان ببرم. وقتی رسیدم روستا صدایی از دور شنیدم. برادرانم و کارگران را صدا کردم تا ببینند صدا برای چیست؟ چون همیشه این پسرعموهایم در آن منطقه می‌چرخیدند. الان هم چادر زدند. دو تا خانه در شهرستان شوش دارند اما در این روستا به صورت عشایری زندگی می‌کنند و با چادرنشینی. برای تنش و درگیری به اینجا می‌آیند. حالا خلاصه وقتی صدا را شنیدم همه را صدا زدم. جمال را دیدم در فاصله پنج، شش متری با اسلحه کلاش دوید سمتم. حقیقت من هم با ترس دویدم سمتش. می‌دانستم می‌خواهد من را بکشد. طوری رفتار کردم که انگار پشت سرش کسی ایستاده. به پشت او نگاه کردم و گفتم: بزنش! بزنش! کسی آنجا نبود در واقع ولی همین حرفم باعث شد تا او به پشت سرش نگاه کند. همین که برگشت اسلحه را از او گرفتم و خشاب اسلحه را خالی کردم. با خود خشاب زدم توی صورتش اما این اسلحه یک تیر گرفته بود و مسلحش کرده بود. وقتی زدم توی صورتش تیر را به پایم زد و فرار کرد. من ماندم و خشاب‌های توی دستم. خشاب به قسمت ران پایم اصابت کرده. همان موقع من را بردند بیمارستان شوش. آنجا به ما گفتند عملش خیلی خطرناک و حساس است. الان هم روی پام باز است. باید عفونتش تخلیه شود تا بعد پیوند پوست را انجام دهند.»

او حرف‌هایش را این‌ گونه پایان می‌دهد: «ببین خانم مهندس! اینها این‌ قدر رودار شدند که اگر ما قصاص نکنیم، باز می‌زنند یکی دیگر را می‌کشند. پرونده هم در دادگاه کیفری استان اهواز است اما متاسفانه پیگیری نشده تا به الان و اقدامی نشده.»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

یازده − چهار =