انقلاب اسلامی، درخشش مردمسالاری دینی در یخبندان دیکتاتوری و سلطه جهانی
انقلاب اسلامی در شرائطی به پیروزی رسید که جهان بین دو قطب قدرت غرب و شرق (آمریکا و شوروی) تقسیم شده بود و هیچ حرکتی در خارج از چهارچوب ادبیات و باورهای سیاسی این دو ابرقدرت قابل تصور نبود و انقلاب بزرگ ملت ایران، حیرت جهانیان را برانگیخت و در ناباوری کامل قدرتها، کانون امید شد.
به گزارش عصرقائم، بدون تردید انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین انقلاب قرن بیستم بوده است که توانسته تأثیرات گسترده ای در سطح داخلی و بین المللی برجای بگذارد. وجه تمایز آن با سایر انقلاب ها، در تأکید آن بر معنویت و ارزش های ملهم از دین اسلام بود، به نحوی که با تکیه بر قدرت فرهنگی منشعب از اسلام و احیای ارزش های اسلامی در یک شرایط بین المللی و داخلی خاص توانست با بسیج همگانی به پیروزی برسد. بررسی علل انقلاب ها، همواره یکی از جذاب ترین موضوعات علوم سیاسی و جامعه شناسی می باشد. تاکنون در خصوص علل وقوع انقلاب اسلامی ایران، دیدگاه های مختلفی مطرح شده است.
شاه دروازهبان منافع غرب
عدهای از تحلیلگران سیاسی، یکی از مهمترین دلائل انقلاب در ایران را وابستگی نظام پهلوی به غرب و آمریکا میدانند. به قدرت رساندن محمدرضا پهلوی توسط آمریکا، سطح وابستگی شاه ایران به غرب و آمریکا را تا آن حد رسانده بود که شاه برای انتصاب حتی وزراء خود میبایست از نظرات آمریکا اطاعت میکرد و دخالت سفیر و مقامات آمریکایی در جزءترین مسائل کشوربه آن حد اوج رسیده بود که حتی اعتراض شاه و گلایه وی از آمریکا و دکور بودن خود را برانگیخته بود.
جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا در کتاب”۴۴۴ روز” می گوید: «شاه تسلیم پیشنهادهایی بود که از سفارت ما انشاء میشد.» و یا جان دی استمپل استاد ارشد روابط بین الملل در دانشگاه پترسون .» و نمونههای زیادی از این گرایش ذلیلانه در شاه که گماشتهی آنها بود، در کتاب خاطرات اطرافیانِ شاه همچون اسدا… علم، اردشیر زاهدی، حسین فردوست، تاج الملوک، فریده دیبا و….آمده است.در کتاب “درون انقلاب ایران” به وضوح این سلطه را شرح میدهد و مینویسد:« شاه آنقدر به ایالات متحده نزدیک شدهبود که به نظر میرسید بیشتر برای مقاصد آمریکا فعالیت میکند تا اهداف ایران.
مردم بوضوح شاهد بودند که این قدرت و اراده بیگانگان است که در کشورشان دنبال میشود. مسئولان کشور به خصوص شاه، منافع آمریکا را بر منافع ملت ایران ترجیح میدهد و کشور در تیول آمریکائیان است. قانون کاپیتولاسیون، نماد تحقیر ملت ایران از سوی آمریکا و خاندان پهلوی بود. بفرموده امام خمینی(ره)، اگر یک سرباز آمریکا اقدام به کشتن شاه ایران میکرد، محاکم کشور حق بازداشت آن سرباز را نداشتند و این یعنی تحقیر ملت ایران.
مردم ایران حاکمیت خاندان پهلوی و رضاخان میرپنج را توسط انگلیسیها و انتصاب پسرش را از سوی آمریکا میدانستند و بر این حقیقت ذرهای تردید نداشتند که این خاندان مامور تامین منافع بیگانگان است و برای تحقق منویات بیگانگان از هیچ تلاشی فروگذار نیست و بهاء تداوم حکومت خود را با قربانی کردن منافع ملی ایرانیان میپردازد.
انزوا و انهدام دین و باورهای مذهبی جامعه
آنچه که با منافع بیگانگان و ادامه حضور نامشروع آنان در کشور مغایرت و ضدیت داشته باشد، مورد تهاجم و تقابل بیگتنگان و حکومتهای دست نشاندهشان است. مبارزه رضاشاه با دین و نمادهای مذهب از پوشش و حجاب بانوان گرفته تا جلوگیری از برپایی مراسمهای عزاداری سید و سالار شهداء، نمونههایی از سیاست انگلیسیها بود که بوسیله رضاخان قلدر به اجراء گذارده شده بود و در زمان پسرش نیز این سیاست توسط آمریکائیان بوسیله محمدرضا پهلوی بشدت تعقیب میشد و شکلگیری سازمان امنیت (ساواک) برای مبارزه با جریان دینخواهی ملت بزرگ ایران بود.
انقلاب اسلامی به عنوان واقعه بزرگ قرن از یکسو معادلات سیاسى استکبار را در ادامه سـیاست سلطه و تقسیم استعمارى جهان بهم زد و از سوى دیگر یکى از اسـتـوارترین رژیـمهاى وابـسته را کـه از حـمایت قـدرتهاى بـزرگ برخوردار بود ریشه کن نمود و در کشورى چون ایران با اهمیتى که از نـظـر اسـتراتژیکى و اقـتصادى بـراى قـدرتهاى بـزرگ جـهان دارد تحولى سیاسى مردمى و عظیم به وجود آورد.
انـقلاب اسلامى با آگاهیهاى عمیقى که در مـیان مـلتهاى مسلمان جـهان بـه ویژه در کشورهاى اسلامى به وجود آورد زمـینه تـحولات سـیاسى ریشه¬ دار و بـینشها، گـرایشها، حـرکتها و سازماندهیهاى سیاسى چشم گیرى را فراهم آورد.
ایـن رخداد سـیاسى یکبار دیگر اسلام را به عنوان یک قدرت تعیین کننده در جهان مطرح نمود و چشم انداز وحدت بزرگ جهان اسلام و حرکت عـظیم بـازیابى خویشتن خـود و گریز از سلطه و ایستادگى در برابر اسـتعمار کـهنه و نـو و ایجاد قطب سیاسى جدید در جهان و فروریزى رژیـمهاى وابـسته و تـحمیلى را در سـرزمینهاى پـرنعمت اسلامى در بـرابر دیدگان مشتاق ولى غم و یاس گرفته یک میلیارد مسلمان گشود و مـوجـى از وحـشـت و اضـطـراب در دلهاى پـر از امـید و آرزوى جهانخواران آفرید.
فرهنگ اسلامی، همواره در مقابل استبداد داخلی و استعمار خارجی عاملی بازدارنده بود. بنابر این اسبتداد و استعمار برای هموار کردن زمینه تداوم سلطه¬ و نفوذ خویش، به انحاء مختلف در صدد حذف و یا تضعیف این فرهنگ بودند. اسلام ستیزی شاه که در قالب ترویج باستانگرایی افراطی، گسترش فرهنگ منحط غربی در قالب¬ هایی چون مراسم و مراکز فرهنگی مانند سینماها برگزاری مراسمی مانند جشن هنر شیراز بیشترین تاثیر را در به جوش آمدن احساسات دینی مردم ایران در روی آوردن به انقلاب داشت.
رضاخان پس از رسیدن به قدرت در نقشه¬ای درازمدت به منع مطلق عزاداری محرم رسید. در محرم ۱۳۱۰ ش عزاداری قزاقخانه به تکیه دولت منتقل و بسیار محدود شد. در محرم سال بعد مردم شاهد کاهش تعطیلات محرم از چهار، به سه روز بودند و چند روز پس از ابلاغ قانون کشف حجاب، در اسفندماه ۱۳۱۴ قانون ممنوعیت به راه انداختن دسته سینه زنی و محدود بودن عزاداری به روضه خوانی در تکیه ها و مساجد ابلاغ شد. دوسال بعد با هدف «خرافه زدایی» از میان مردم، روضه خوانی نیز ممنوع شد. مخالفت با مراسم عزاداری تا آنجا رسید كه «كاروان شادی (كارناوال) در ایام عاشورا بهراه انداختند و صنوف مجبور شدند در برپایی این كاروانها شركت و هر صنفی دسته خود را شركت دهد. تا جایی كه در اواخر حكومت رضاخان حركت كارناوالها مصادف بود با شب عاشورا، و دستههای رقاصهها با ساز و آواز به پایكوبی و رقص در شهر به گردش درآمدند.
محمدرضا(پسر رضاخان) نیز در راستای اقدامات ضددینی خود و به ویژه ذیل اقدامات متعددش علیه روحانیت، در اوایل دهه پنجاه دستور تشکیل سپاه دین را صادر کرد که از مشمولان خدمت وظیفه¬ طلبه و زیر نظر سازمان اوقاف تشکیل می شد. مهمترین هدف این تلاش، قطع ارتباط معنوی مردم با روحانیت بود. در حقیقت رژیم اهداف ضد دینی خود را ذیل عناوینی فریبنده چون سپاه دین و دانش پنهان می¬نمود. به اعتقاد دکتر جواد منصوری: «اهدافی كه پشت پرده این طرح بود عبارت بودند از:
۱- اسلام زدایی از جامعه ایران
۲- نفوذ فرهنگ و ارزشهای آمریكایی در ایران
۳- استقرار نظام سرمایهداری در كشور
امام خمینی(ره) بلافاصله درپیامی شدیداللحن فرمودند: “این نقشه خطرناک را کشیدهاند تا به خیال باطل خود دست علمای اعلام و مبلغین را کوتاه کرده و اسلام را به وسیله عمال خود بازیچه قرار دهند و اساس دیانت را برچینند تا به مقصد خود که قبضه کردن تمام ذخایر کشور است برسند و ملت مُسْلم را عقب مانده و استعمارزده نگه دارند”.
ترویج فرهنگ خودباختگی، مقدمه فاگیرکردن فساد
گرچه حتی تقیزاده نیز بعدها نسخه “از سر تا نوک پای فرهنگی شدن” خود را خطا دانست؛ اما پهلوی در تمام مقاطع حیات خود به عملیاتی کردن آن متعهد ماند. رضاشاه به تصریح میگوید: “ما باید صورتا و سنتا غربی شویم” و بنیادهای نوسازی قهقرایی ایران را اینگونه ریل گذاری نمود؛ مسیری که توسط فرزندش تداوم یافت. این «ماموریت» دو سر داشت: مبارزه با تعلق خاطر مردم نسبت به داشتههای خود از طریق تحقیر فرهنگ ایرانی-اسلامی، و اعتلای اغراق آمیز و تحریفی تصویر غرب در ذهن آنان.
این تلاش دوسویه در جای جای رفتار و گفتار سران رژیم هویدا بود که جمله مشهور رزمآرا که “ایرانی خودش لولهنگ را هم نمیتواند بسازد” تنها مصداقی از آنست. مقام معظم رهبری خاطرهی خود از این سیاست رژیم را اینگونه بیان میفرمایند: “در همان دوره طاغوت یك فردی از بلندپایگان دولتی كه تصادفاً بنده را توی یك مجلسی – ما كه با اینها هیچ وقت ارتباطی نداشتیم- این رو كرد به ما و گفت: چی چی را انتقاد میكنید؟ ما مثل آقا نشستیم، كشورهای دیگر مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند، كالا میفرستند داخل؛ این بد است؟ شما ببینید؛ این منطق دولتمردان دورهی طاغوت بود! حالا ظاهرش این منطق است، باطنش چیزهای دیگر بود”.
گسترش فساد، راهی برای مبارزه با دین
علاوه بر بروز فساد جنسی و اعتیاد در سطح جامعه و شهر از طریق ترویج برهنگی عمومی، سینما و..، شهرکهایی به عنوان مرکز فساد دایر شد که رسالتی جز نابودی فرهنگ بومی و دینی کشور نداشت. از جمله میتوان به ساخت شهر نو با مساحت ۱۳۵ هزار متر مربع اشاره داشت که هزاران زن فاحشه را در خود جای داده بود و «هفتاد تا هشتاد درصد آنها به انواع بیماری دچار بودند و فرزندان نامشروعی که در این شهرک متولد میشدند به پرورشگاه انتقال مییافتند» این مراکز فساد، برای جامعه هدف با وضعیت اقتصادی مختلف تدارک دیده شده بود. فارغ از مراکزی چون کاباره شکوفه نو که مخصوص اعیان و مقامات بود و تصمیمات مختلف کشور در آن اتخاذ می شد، در سراسر سطح شهر، دیسکوهای ارزان قیمت، جوانان کم درآمد را به خود جذب، و اسیر مفاسد جنسی و اعتیاد میکردند.
از دیگر مظاهر بسط سیستماتیک انحطاط در جامعه توسط رژیم پهلوی و دربار، حضور مستقیم آنان در شبکه توزیع مواد مخدر و به ویژه هروئین بود. فارغ از دستگیریها و رسواییهای متعدد نزدیکان دربار در کشورهای مختلف، رسواییهای مکرر اشرف پهلوی به عنوان ابرقاچاقچی مواد مخدر، او را در محافل جهانی شهره کرده بود. فردوست مینگارد: “اشرف قاچاقچی بینالمللی بود به طور مسجل عضو مافیای امریکاست و او به هرجا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی هم جرئت نمیکرد آن را بازرسی کند”.
فساد اقتصادی و بحرانهای اجتماعی
با حاکمیت عناصر وابسته به دربار و اشتهای سیری ناپذیر رضاخان و محمدرضا به تمرکز و تکاثر ثروت، این جرأت برای درباریان و مقامات بالای نظام شاختشاهی ایجاد شد تا هر یکشان برای خود آلاف و اولوفی ایجاد کنند. انحصارها و تملکهای چند صد هکتاری اراضی مستعد و بالابردن ارقام سپردههای بانکی و…، موجب شد تا شکاف فاحش طبقاتی ایجاد شود.
با اجرای اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و ملت، اوضاع اقتصاد مردم به بدترین شکل قابل تصور تنزل کرد. مهاجرتها و بیکاریهای گسترده، موجب ایجاد پدیده حاشیهنشینی و بوجود آمدن حلبیآبادها شد.
تصاحب املاک مردم یکی از چند ویژگی دیکتاتوری رضاشاه بود که در تاریخ کمتر به آن پرداخته شده و این ویژگی موسس رژیم پهلوی به قدری برجسته است که تطهیرکنندگان رضاشاه نیز نتوانستهاند آن را کتمان کنند.
صادق زیباکلام در کتاب رضاشاه که کپیبرداری ناشیانهای از کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی است، عنوان کرده: «… یک ویژگی منفی رضاشاه را کمتر میتوان در سایر دیکتاتورها سراغ گرفت. این ویژگی عبارت بود از حرص و ولع سیریناپذیر رضاشاه در تصاحب املاک؛ علاقهای که به تدریج شکل یک بیماری به خود گرفت.» (صفحه ۲۸۸)
البته او در ادامه نوشته است: «رضاشاه سودی از تملک آن همه زمین نبرد… دستآخر هم قبل از ترک ایران فروغی ترتیبی داد تا همه آنها رسماً به صورت املاک سلطنتی درآید؛ یعنی آن املاک حتی به محمدرضا پهلوی، جانشین وی هم منتقل نشد.» (صفحه ۲۸۹)
هنگام خروج اجباری رضاخان از ایران، او ثروتمندترین پناهنده جهان لقب گرفت. رضاخان برای تصاحب املاک روشها و شیوههای متفاوتی داشت. او با فرستادن افسران خود به شمال دستور میداد که هر ملک مرغوبی را دیدند، برایش بگیرند. برخی از آن روشها عبارتند از مصادره مستقیم، تملک اراضی بدونصاحب، نقل و انتقال مشکوک اموال دولتی، آبیاری اراضی بایر و بهاصطلاح آبادانی آنها و اجبار زمینداران بزرگ و کوچک برای فروش املاکشان به قیمتهای کم و ناچیز.
شهرت رضاخان در تصاحب اراضی به قدری بود که یک روزنامه فرانسوی به وی لقب جانور زمینخوار داد. این روزنامه فرانسوی نوشت: «در ایران جانور عجیبی پیدا شده که مثل شَتِه عمل میکند، با این تفاوت که شته برگ درختان را میخورد؛ ولی این جانور تاجدار زمینخوار است و هرچهقدر هم املاک مردم را میخورد، باز هم سیر نمی شود…».
رضاشاه پس از ۱۶ سال سلطنت در نهایت ۴۴ هزار سند به نام خودش داشت. مهمترین برنامه او در مازندران دستاندازی به املاک محمدولی خان تنکابنی بود. تنکابنی و فرزندش جان خود را بر سر این دست اندازیها گذاشتند. در نهایت هم رضاخان مالک نور، کجور و تنکابن شد و حتی نام تنکابن را به شهسوار تغییر داد. او همچنین با سردار معزز بجنوردی درگیر شد، او را کشت و اموالش را در شمال خراسان از آن خود ساخت.
تقریباً تمامی مازندران و اراضی مرغوبش و بخشهای بزرگی از گرگان و گیلان متعلق به وی بود. این تملک سراسری اراضی شمالی ایران بهقدری معروف و آشکار شده بود که خاندان پهلوی توجیه کردند: “رضاشاه، املاک شمال را از صاحبان آنها خرید تا از نفوذ روسها در آن منطقه و اشاعه کمونیسم در ایران و بخصوص در مناطق شمالی آن جلوگیری کند”.
رضاخان برای تصاحب اموال مردم، به مجلس شورای ملی دستور داد که قانون «فروش املاک خالصه» را به تصویب رساند تا او بتواند بهترین املاک خالصه را به نام خود و فرزندانش منتقل کند.
درآمد رضاخان از یک و نیم میلیون هکتار اراضی کشاورزی و جنگلی، مراتع، باغات و شکارگاهها در سراسر ایران (۱۰ درصد کل اراضی کشاورزی ایران) به سالانه ۷۰۰ میلیون تومان میرسید که از این رقم حدود ۶۰ میلیون تومان معادل ۲۵ میلیون دلار آمریکا در آن زمان، به بانکهای خارجی منتقل میشد. تعداد روستاهایی که رضاشاه در مدت سلطنت خود تصاحب کرد، بالغ بر ۲ هزار و ۱۷۶ روستا بود که درآمد روستاییان به جیب شاه میرفت.
پس از خروج رضاشاه از ایران، یکی از وکلای دوره سیزدهم مجلس شورای ملی به نام مؤید احمدی در مجلس اعلام کرد: “رضاشاه صاحب ۴۴ هزار مستغل و ۷۰ میلیون ریال پول نقد در بانک ایران است”.
پسری که در غارتگری و فساد مثل پدرش بود
فساد و غارتگری محمدرضا، چیزی کمتر از پدر نداشت. او بشدت دچار فساد جنسی و اشتهای بیپایان در ثروتاندوزی بود. احمدعلی مسعود انصاری از همراهان محمدرضا پهلوی قبل و بعد از سقوط، در گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در پاسخ به این سوال گفت: ثروت شاه به هنگام خروج از كشور چهار قسمت بود: اولین بخش از آن ثروت، مبلغ ۶۲ میلیون دلار بود كه تا زمانی كه شاه زنده بود قسمتی از آن را خرج کرد و ۵۰ میلیون دلار یا کمتر باقی ماند که رضا، فرح، و علیرضا هرکدام ۲۰ درصد، لیلا و فرحناز هر کدام ۱۵ درصد، شهناز ۸ درصد و مهناز نوه شاه (دختر اردشیر زاهدی)۲ درصد از این پول را ارث بردند.
وی ادامه داد: قسمت دوم ثروت خاندان پهلوی که کمتر ظاهر است، مستغلات این خاندان است که باز یک مقداری از آن دیده میشود و مقداری از آن پنهان است. به عنوان نمونه ویلای سوورتا در سوئیس که فروختند و پولش را تقسیم کردند، جزء آن ۶۲ میلیون دلاری که ادعا میکنند نیست؛ همچنین املاک آنها در خارج از كشور و در تمام نقاط دنیا پراكنده است و البته ببیشتر زمینهایی است که این خاندان در اسپانیا دارند، به دلیل ارزش میلیاردی که دارند نمیشود نادیده گرفت.
این کارگزار رژیم پهلوی افزود: قسمت سوم جواهراتی است که خاندان پهلوی از ایران بیرون آوردند. (آنطور که شنیدم، قسمتی از این جواهرات را در چهار صندوق بزرگ، خانم فریده دیبا و آقای شهبازی در بانکهای سوییس گذاشتند.)
مسعود انصاری تصریح کرد: قسمت چهارم هم كه میلیارد دلاری است؛ قضیه تراستی است که شاه درست کرده بود. من رقم ۲۰ میلیارد و ۲۲ میلیارد را شنیدم ولی این رقمی نیست که خودم دیده باشم. در جواب اینکه چرا این تراست هنوز تقسیم نشده است؟ باید گفت: این پول به کسی از خاندان میرسد که به پادشاهی ایران برسد و اگر این خاندان ادعای خودشان را از سلطنت ایران پس بگیرند، به صورتی بین آنها تقسیم میشود.
و سرانجام خیانت پدر و پسر
تاریخ، درسآموز خوبی استو درس اول و آخرش این است که ملوک و پادشاهان و امراء، اگر به ملت و کشور خود پشت کنند و در خدمت بیگانگان درآیند، حتی اگر بتوانند چند صباحی تخت حکمرانی خود را تثبیت کنند، سرانجام حتی اربابان خارجی به آنها پشت کرده و آنگاه روسیاهی آنها نمایان میشود و از آنجا که مورد تنفر مردم هستند، عاقبتی عبرتآموز خواهند داشت. حال به بخش پایانی زندگی رضاشاه و پسرش نگاهی بیافکنیم:
“معلوم میشود فردوسی فرد بزرگی بوده که بعد از نزدیک به هزار سال چنان آثار بزرگی بر سر مقبرهی او برپا میشود…آیا بشود که روزی برای من چنان آثاری گذارده شود؟”
زمانی که رضا شاه این جملات را در بازدید از مراحل ساخت آرامگاه فردوسی خطاب به کیخسرو شاهرخ، سرپرست منصوب انجمن آثار ملی (تحت هدایت محمدعلی فروغی و حسن تقیزاده) برای کشف محل دفن فردوسی و ساخت مقبره میگفت، تکاپویی برای بازآفرینی هویت ملی در دوران مدرن در جریان بود، اما او که تمام مسیر ازخودبیگانگی کلی را بسرعت میپیمود، فقط در جملات فوق، آرزوی دست نیافتنی خود را به زبان آورد.
با نزدیکشدن قوای متفقین به تهران در شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه زیر فشار بحران متوسل به نخستوزیر سابقی شد که خود شش سال پیش او را عزل و خانه نشین کرده بود: محمدعلی فروغی. که در شرایط اشغال کشور چارهای جز کنارهگیری رضاشاه و انتقال قدرت به پسرش محمدرضا نمیدید، متن استعفا را به دستخط خود نوشت و امضای شاه را گرفت. برای شاهی با اقتدار درهمشکسته و در آستانه اسارت به دست روسها، پس از استعفا دیگر جایی در ایران متصور نبود و بدین ترتیب طرح خروجش به همراه خانواده سلطنتی در دستور کار قرار گرفت. خاطرهای که محمود فروغی، پسر محمدعلی فروغی، از آن روزها بیان کرده است گوشهای از وضعیت را به تصویر میکشد:
“[پیشخدمت] گفتش که قربان سرلشکر بوذرجمهری عرض میکند که والاحضرت شاهپور علیرضا میفرمایند که من نمیروم. هرجا برادرم[محمدرضا] هستند من هم آنجا میمانم. یکی از نادر وقتهایی بود که دیدم مرحوم فروغی عصبانی شدند، گفتند برو بهش بگو یا برو یا میآیم مثل موش دمت را میگیرم از مملکت میاندازمت بیرون”.
رضاشاه به همراه ۱۲ عضو خانواده سلطنتی از راه اصفهان و کرمان به بندرعباس رسیده و آنجا جملگی سوار بر کشتی شدند با این تصور که به سوی هند خواهند رفت. در بمبئی اما مقامات انگلیس به دلیل بیم از درگرفتن ناآرامی اجازه خروج به سرنشینان ندادند و مستقیم آنان را به مقصدی دیگر فرستادند.
واکنش فریدون جم، داماد رضا شاه، روی عرشه کشتی در ساحل بمبئی خطاب به “سرکلارمونت اسکرین” دیپلمات انگلیسی هراسی را منعکس میکند زمانی که خانواده سلطنتی پی برد مقصد نهایی آنان جزیره موریس واقع در جنوب شرق قاره آفریقا خواهد بود. برای خود رضاشاه شوک دریافت خبر چنان بود که خیال میکرد چون فرستاده بریتانیا به زبان فارسی تسلط کامل ندارد در بیان اشتباه میکند و از جم خواست که به زبان فرانسه مقصد حقیقی را مجدد بپرسد. بار روانی این خبر برای از پا انداختن رضاشاه کفایت میکرد، با این حال پس از رسیدن به مقصد مشخص شد که آبوهوای گرم و مرطوب و بادهای شرجی ماداگاسکار نیز شاه را در جزیره گرفتار تنگی نفس میکند.
با آنکه معمولا رضاشاه به عنوان شخصیتی خوددار و درونگرا شناخته شده بود، در نامههای عمومی و خصوصی که از او برجا مانده است، از تبعید به سختی شکایت میکند. به فرماندار موریس نوشت “وضع ما به صورت بدترین عذابی درآمده که ممکن است برای یک خانواده پیش آید”، در نامهای به تاجالملوک گفت که زندگیاش “حکم جان کندن” پیدا کرده است و پس از رفتن به ژوهانسبورگ در جواب به عصمت پهلوی قید کرد: “بگذارید ما با بدبختیهای خود بسوزیم”.
در سومین سال زندگی در تبعید در حالیکه همچنان دلدردهای مزمن خود را به گردن آشپزها میانداخت و از دکتر رفتن ابا میکرد، در مرداد ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ گذشت.
عاقبت، شاهِ پسر به مانند شاهِ پدر
۴۴ سال قبل با پای خود کشور را ترک کرد، که اگر نمیکرد، مردم او را به سزای نزدیک به چهار دهه جنایت، هتک حرمت، مظلومکشی، مزدوری و خوشرقصی برای حکام غرب و شرق میرساندند.
۲۶ دی ۱۳۵۶ تاریخی است که مهر باطل شد بر پرونده رژیمی خورد که با حمایت انگلیسیها به سلطنت قاجار پایان داد، دولتی که یک بار تاج پادشاهی را در سال ۱۳۰۴ بر سر شاه پدر گذاشت و ۱۶ سال بعد به شاهِ پسر عنوان اعلی حضرت همایونی و شاهنشاه آریامهر عاریه داد.
بهانه محمدرضا برای ترک ایران «احساس خستگی» و «احتیاج به استراحت» بود، اما حلقه اشک چشمانش در فرودگاه مهرآباد، خبر از حقیقت دیگری میداد. احمدعلی مسعودانصاری، پسر خاله فرح پهلوی و از نزدیکان محمدرضا شاه گفت: «من دو بار در تبعید از شاه پرسیدم که چرا مملکت را ترک کردی و رفتی. محمدرضا بار اول در مکزیک به من گفت که اگر میماندم، مرا میکشتند». سوالم را بار دوم در قاهره مصر تکرار کردم. این بار عصبانی شد و گفت «چند بار بگویم اگر من دیکتاتور بودم، میکشتم و تا آخر عمر هم حکومت میکردم ولیکن من پادشاه هستم و سلطنت نمیتواند بر روی خون ادامه پیدا کند» بنده هم به او یادآور شدم «نمیتوانید در زمان آرامش مملکت دیکتاتوری کنید و در زمان ناآرامی، دموکرات شوید.»
نتیجه سفر بدون بازگشت آخرین فرزند سلسله شاهنشاهی ایران، شکسته شدن پایههای ۲۵۰۰ سال ظلم و جور و جنایت در کشور بود. در پی فرار محمدرضا پهلوی از ایران عزیز شر حاکمان و زمامداران مستبد و وابسته به قدرتهای غربی و شرقی از سر ملت رنج کشیده کشورمان کم شد و مظلومان و زجرکشیدگان توانستند قد راست کنند. آنان بارقههای استقلال و آزادی را در کوران مبارزات ضد رژیم بارها و بارها به چشم خود دیدند.
پس از ترک کشور توسط محمدرضا شاه، بنیانگذار جمهوری اسلامی در همان ساعات اولیه خروج وی، در پیام کوتاهی که در جمع خبرنگاران حاضر در نوفللوشاتو قرائت شد، بیان کردند: “خروج شاه از ایران اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایتبار پنجاه ساله رژیم پهلوی میباشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی مرحلهای را به ملت تبریک میگویم و بیانیهای خطاب به ملت صادر خواهم کرد. ما بهزودی دولت موقت انتقالی را برای اجرای انتخابات مجلس مؤسسان و تصویب قانون اساسی جدید معرفی می کنیم و در اولین فرصت به ایران باز خواهم گذشت.”
و جمله پایانی…
حکومتها همانند انسانها میآیند و در درون خود زمینه آزمون بسیاری را فراهم میآورند. نگاهی به مجموع حکومتها و حاکمان و دولتها، از مردمیهایشان تا مستبدانشان، آمدند و رفتند. آنانی که برای رفاه مردمشان رنجها کشیدند و سختکوشیها را بر خود تحمیل کردند تا، آنانی که برای به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن به انواع جنایتها دست زدند، زمانه را پشت سر گذاردند اما، آنچه که از آنها باقی ماند، نام زشت و یا نام نیک است و گذشت زمان، قضاوتها را واقعیتر میکند آنچنانکه برای این پدر و پسر حکم قطعی تنفر و لدنامی را صادر کرد و حال بماند، فردای قیامت.
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0