چند دقیقه با سایه؛ از «ارغوان» تا «اربعین» ناتمام
«سایه» رفت. آرام و با وقار؛ درست مثل زندگی کردنش. بامداد ۱۹ مرداد ما ماندیم و یک «سراب» و چند صفحه ای «سیاه مشق» که تا «صبح شب یلدا» با آن تنهاییم. چه کنیم که بدجور «تاسیان» شده ایم. بله؛ «تاسیان». یعنی حالتی که به خاطر نبودن کسی به انسان دست می دهد. یعنی دلتنگی غریب یا شاید هم غم فزاینده… آقای ابتهاج اما برای ما کم یادگاری باقی نگذاشته است. یادگاری هایی که ما وقتی غمگینیم یا عاشقیم با خودمان زمزمه می کنیم و برای خودمن می رویم به هزارتوی جهان شعر. مثلا «ارغوان»…