راننده مصری پای روضه کاروان ایرانیها
به گزارش قائم آنلاین، نماز ظهر، آخرین نماز من در مسجدالنبی است. وقت نیست. جمعیت حجاج عازم بیتالله هر روز دارد بیشتر میشود و به خاطر همین، کمی زودتر باید عازم مسجد شجره شویم. بعد از نماز زیر تیغ آفتاب آمدهام بینالحرمین. مدام رو میگردانم بین بقیع و حرم نبوی. نمیدانم بیشتر رو به رحمهللعالمین
به گزارش قائم آنلاین، نماز ظهر، آخرین نماز من در مسجدالنبی است. وقت نیست. جمعیت حجاج عازم بیتالله هر روز دارد بیشتر میشود و به خاطر همین، کمی زودتر باید عازم مسجد شجره شویم. بعد از نماز زیر تیغ آفتاب آمدهام بینالحرمین. مدام رو میگردانم بین بقیع و حرم نبوی. نمیدانم بیشتر رو به رحمهللعالمین کنم یا حضرت مجتبی، کریمترین فرزند رسولالله. موقع خداحافظی است. سختترین کار ممکن. روز آخر مدینه همیشه، دلها شکسته است و چشمها خسته و پاها سنگین و وجود همه ناآرام و سرگشته. کسی را نمیشناسم که بیاشک، روز آخر مدینه را ترک کرده باشد. هر کس، هرچقدر هم که بغض کرده و خوددار بوده در لابی هتل و با چند دقیقه روضهای که برای وداع میخوانند با چشمان خیس به سمت مکه میرود.
مدینه قطعهای از زمین است که سیدالساجدین ۳۵ سال تمام بعد عاشورا و حضرت صدیقه سه ماه تمام توی این شهر گریستند. علی بن ابیطالب با رسولالله و فاطمه به مدینه آمد و استخوان در گلو، بدون آنها از مدینه رفت. حسن بن علی، کریم آلالله را توی همین شهر بر جنازهاش تیر زدند و زینب کبری گرچه به قصد حج همراه جانش رفت، اما بیجان و گریان به شهر پیامبر بازگشت. مدینه چنین شهری است. شهر قصههای پرغصه و روضههای ناخوانده و ناشنیده. مدینه شهر روضههای ناگفتنی هم هست. شهر روضههای در و دیوار. روضه سیلی. روضه محسن و تمام.
همسن و سالهای من یاشان هست که دعای ثابت تمام جلسات مذهبی باز شدن راه کربلا بود. سالها و سالها. همچون آرزویی محال. اما شد و راه کربلا باز شد. داستان بقیع هم همین است. قبلا آرزویی دیر و دور بود، اما حالا شک ندارم که روزی دستها بر ضریح قبور بقیع گره میخورد. روزی کنار حرم امالبنین روضه عباس میخوانند. فقط باید آرزو کرد این رویای صادقه را تا عمرمان به این دنیاست، ببینیم.
رسیدهایم به شجره. خیلی دیر. راننده مسیر را بلد نبود. اینقدر توی کوچهها و خیابانها دور زد که حال تهوع گرفتیم. آخر سر یکی از زوار برایش مسیریاب را آماده کرد و راهنمایی کرد تا شجره را پیدا کند. یکی از دلایلی که حتما دوست داشتم با کاروان مدینه قبل به حج بیایم دیدن دوباره شجره بود. مسجدی پرهمهمه و پرطنین از لبیک. وضع عجیبی دارد. چند دقیقهای وقت داشتیم. غسل احرام را کردیم و همان طور سرپا ایستادیم و در آن هوای گرم خشک شدیم. از هر طرف و هر رنگی حاجی میآمد. توی مسجد که رفتم، اوضاع بهتر هم بود. جمعهای سه چهار نفری تا صد نفری توی حیاط و صحن و رواقها و … پخش بودند. دیوارهای سفید، طاقهای گلبهی، چراغهای سبز و سفید، حجاج زرد و سفید و سیاه و درختهای پرتعداد مسجد این قدر چشمنواز است که کسی از دیدن این وضع سیر نمیشود.
حجاج کشورها یکی یکی محرم میشوند. هر یکی ـ دو دقیقه جماعتی کثیر اینجا لبیک میگویند. صدا توی گوشات میپیچد. همهمه فضا را پر کرده. صدا به صدا نمیرسد. بعضیها گریه میکنند. بعضی میخندند، حرف میزنند، در فکرند و خلاصه شجره جایی است که آدمها در آن اجتماع عظیم در خلوت خودشان غرق شدهاند. در کل اما حس و حال مشترک همه حاضران در شجره، شور و شعف است. لبهای خندان را بیشتر از چشمهای گریان میشود دید. هیچ کس بیشتر از دو تکه حوله با خودش ندارد. شاید اینجا اولین جایی در حج باشد که معنی «انّ اکرمکم عندالله اتقاکم» کاملا مشهود است.
نوبت گروه ما رسید. لبیک گفتیم. بغض عجیبی دارد. آمیختهای از شکر و استغفار. آمیزهای از بیم و امید که حج رفتهها میگویند پربسامدترین اتفاق حج است. مشترکترین حس و ملموسترین آن. نماز مغرب و عشا را میخوانیم و میزنیم بیرون. همان لحظهای که چند سال است برای دیدن دوبارهاش منتظرم نمایان میشود. بالای پلههای مسجد که هستی، توی حیاط و تمام دور و برت، در آن هوای گرگ و میش دم غروب، تا چشم کار میکند خلقالله هست و تا گوش میشنود لبیک. ماکتی از قیامت در شجره، همیشه بعد از غروب وجود دارد. انگار نمایشی است روی پرده با نام قیامت. هرکس به سمتی میرود. بعضی خندان، بعضی با اشک. بعضی نای رفتن ندارند و عدهای با یک بلد راه و بزرگ. دروغ است بگویم استرس ندارم. حس شروع یک مسئولیت بزرگ سنگین است. همه همین طورند. نشان کاروان را میدهند دستم که هم کاروانیها راه را پیدا کنند. نیم ساعتی طول میکشد تا همه سوار اتوبوسها شویم. توی اتوبوس و بعد از چند دقیقه دوباره همه به خلوت خودشان پناه میبرند. چند ساعت دیگر باید کنار بیت الله طواف کنیم.
جواد، هم اتاقی من نشسته کنار راننده. هم تعریف میکند که خوابش نبرد و هم با مسیریاب کنترلش کند. دو ـ سه ساعت که میرویم برای استراحت میایستیم. جواد با شوق میگوید میدانی راننده چی گفت؟ پرسیدم در مورد چی؟ گفت از من پرسید در مدینه و توی هتل چه چیزی برای شما میخواندند که همه اینقدر گریه میکردند؟ جواد گفته بود روضه و برایش توضیح داده بود که روضه چیست و چرا میخوانند. پرسیده بود روضه چه کسی؟ و باز جواد جوابش را داده بود. راننده گفته بود من نمیفهمیدم چه چیزی میخواند، اما این قدر غمناک بود که کلی گریه کردم. این را که شنیدم حق دارم گریه کنم؟ میدانید برای وداع ما از مدینه چه میخواندند؟ ابراهیم، جوان مصری اهل سنتی که تقدیر از اسکندریه آورده بودش عربستان، خبر نداشت به داستانی گریه کرده که راز غربت مدینه است. ابراهیم، جوان اهل سنت مصری بیآنکه بداند برای فاطمه زهرا (س) گریه کرده بود. روضه در و دیوار را گوش کرده بود. روضه مزار بینشان. ابراهیم رزق روضه داشت. گفته بودم حج خیلی خوب است. برای شانس دیدن همین چیزها. چقدر این نوحههای قدیمی روح دارند. یادتان میآید؟ ای ماهی دریا برایت گریه کرده….
دوباره که سوار میشویم، حالم واقعاً فرق کرده است. تا دو ساعت دیگر به مکه میرسیم. شهر بیتالله. شهر مسجدالحرام، حرمالله.
نزدیک مکه منتظریم اتوبوسهای بعدی برسند. لابد همین حوالی رسول الله (ص) شب فتح مکه اطراق کرده بود. لابد همین حوالی همسر ابوذر، شتر ابوسفیان را که سهم غنیمتی همسرش بود، برای ادای نذر خود پیش پای رسول الله قربانی کرد.
اتوبوسهای دیگر هم میرسند و از لابلای کوهها و تونلها به هتل میرسیم. منارههای مسجدالحرام دیده میشود. بعد از کمی استراحت باید برای عمره تمتع برویم. حال خوشی دارم. هر چقدر مدینه شهر غم است، مکه سرور و شعف دارد. مکه، حرم امن الهی است. مکه شهر مردترین زن اسلام است. شهر خدیجه بنت خویلد. شهر مادر فاطمه زهرا.
برچسب ها :اهل سنت، داستان،عربستان
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0