از اشغال زنجان توسط متفقین تا شکار خوک توسط آلمانیها
به گزارش قائم آنلاین، اینجا راسته قیصریه زنجان است؛ صاحبان مغازهها با آب و رنگ فراوان هر کدام تلاش میکنند تا مشتری بیشتری را جلب و جذب کنند. مغازههای ویژه برای خرید عروس و دامادها با رنگهای متنوع؛ طلا فروشیها؛ کیف و کفش؛ لوازم و التحریر و همه و همه در یک راستا رقابت پنهانی
به گزارش قائم آنلاین، اینجا راسته قیصریه زنجان است؛ صاحبان مغازهها با آب و رنگ فراوان هر کدام تلاش میکنند تا مشتری بیشتری را جلب و جذب کنند.
مغازههای ویژه برای خرید عروس و دامادها با رنگهای متنوع؛ طلا فروشیها؛ کیف و کفش؛ لوازم و التحریر و همه و همه در یک راستا رقابت پنهانی برای فروش و جذب مشتری دارند؛ بوی خوش گیاهان دارویی و ادویهجات عطاریها به ویژه عطاری نام آشنای حاج نوروز در این راسته مشام هر عابری را مینوازد.
زوج جوانی که به نظر میرسد در آستانه ازدواج هستند؛ روبهروی مغازه طلافروشی قیمتها را رصد میکنند؛ قیمتهایی که این روزها سر ناسازگاری دارند و هر روز بالا و بالاتر میروند و شرایط را برای این زوجها سخت میکنند.
کمی آن طرفتر در لوازمالتحریری نبش پاساژ مکی غوغای دیگری است؛ دانشآموزان به همراه مادران و پدران سرگرم نگاه کردن به دفاتر؛ خودکارها و کتابها و مدادهای رنگی هستند و با شوق و ذوق برای خرید آنها لحظه شماری میکنند.
اما روبهروی کتابفروشی مکی مغازه خاص و جالبی نظر عابران و کسانی که از این راسته گذر میکنند را به خود جلب میکند؛ مغازهای خاص که عابران را به توقف وادار میکند.
این مغازه خاص در کنار رنگ و بوی همه مغازههای اطراف جالب و دیدنی است؛ بسیاری از مردم زنجان که حاج رحمت شیخی را میشناسند موقع عبور از این مکان وی را با القابی مانند حاج آقا؛ حاج آقای شیخی؛ حاج رحمت و … صدا کرده و عرض ارادت میکنند.
این مکان حال و هوای دیگری دارد ممکن نیست از این نقطه گذر کنی و نگاهی به مغازه مملو از کالا و قدیمی حاج رحمت نکنی چرا که مثل از شیر مرغ تا جان آدمیزاد برایتان به خوبی تداعی شود؛ مغازهای که در گوشهای از آن یک عکس قدیمی از امام راحل و فرزندش حاج سید مصطفی خودنمایی میکند.
*مغازهای مملو از جنس
اینجا یک مغازه خرازی مملو از جنس است که حتی حاج رحمت هم کمتر میتواند در داخل مغازه جایی برای نشستن داشته باشد.
حاج رحمت؛ با اخلاقی خوش و چهرهای مهربان و صمیمی جواب عابران را یکی پس از دیگری میدهد شاید در بازار کسی و کاسبی را نشناسی که این گونه مورد توجه عابران باشد.
جلو میروم و سلام میدهم تحویلم میگیرد؛ به بهانه خرید تور برای پنجرههای خانه صحبت را آغاز میکنم؛ تور را از بالای اجناس پیدا میکند و حالا دنبال متر است با پیدا کردن متر حالا دنبال قیچی است جای همه چیز را به خوبی میداند؛ میگوید همین جا گذاشته بودم؛ با پیدا شدن قیچی مشغول بریدن میشود؛ از فرصت استفاده میکنم و به حرفش میگیرم.
میگوید ۹۵ سال سن دارم و متولد ۱۳۰۲ هستم؛ میگوید همه شهرهای ایران را گشتهام و اکنون در اینجا مشغول کاسبی هستم؛ هشت سالم بود که شاگرد شدم و از آن موقع کار میکنم.
موقعی که من فعالیت خود را در بازار زنجان آغاز کردم اینجا چند کسبه بیشتر نبود و از مغازه من به بالاتر کسی مغازه نداشت کم کم بازار رونق گرفت؛ تا به امروز رسیده است.
*اشغال زنجان در جنگ جهانی دوم
جنگ جهانی دوم را تجربه کردهام زمانی که زنجان توسط کشورهای دیگر اشغال شده بود؛ حتی یادم هست که در جنگ جهانی دوم زنجان و چند شهر کشورمان بمباران شد و زنجان به دلیل قرار گرفتن در مسیر راهآهن و راه شوسه منتهی به شوروی که اهمیت زیادی داشت؛ به اشغال متفقین درآمد.
میگوید موقع جنگ اکثر مردم فرار کردند به روستاها ما نرفتیم؛ آن زمان در خیام برای شخصی به نام آقا فریدون شاگردی میکردم.
حاج رحمت ضمن برشمردن سختیهای آن دوران میگوید یک زمانی فاشیستها (آلمانیها) در شهر حضور داشتند و هر کس را دلشان میخواست میگرفتند و برخیها را هم میکشتند؛ اما کسانی که حرفه و صنعتی بلد بودن را کاری نداشتند.
وی با اشاره به قحطی روی داده در زمان جنگ جهانی دوم میگوید آلمانیها خوکهای اطراف را شکار میکردند و با خودروهای پنج تنی برای تغذیه سربازان خود میفرستادند.
حاج رحمت که از زنجانیهای اصیل است؛ به زبان روسی کلماتی را برایم میگوید؛ ادامه میدهد که یک زمانی نیروهای انگلیسی با ارتش خود در زنجان حضور داشتند آمدند از ما غذا بگیرند که ما گفتیم به اجنبی و دشمن خودغذا نمیفروشیم.
قیمت تک تک اجناس مغازه را بلد است و همه را بدون اینکه به جایی نگاه کند بلافاصله به مشتری اعلام میکند وقتی مشتری جنس خاصی را میخواهد بلافاصله از زیر اجناس مختلف و با جابهجا کردن آنها؛ پیدا کرده و به مشتری میدهد.
به دنبال ادامه هم صحبتی هستم خریدم را ادامه میدهم یک بسته هم سفیدآب (روشور) بدهید بلافاصله پیدا میکند؛ حاج آقا چسب مایع هم بدهید؛ میگوید الان قیمت این چسبها ۲ هزار تومان است اما من با شما یک هزار و ۵۰۰ حساب میکنم.
*در مغازه حاج رحمت تکنولوژی هم جایی ندارد
باز هم صحبت را ادامه میدهم از انصاف میگوید و اینکه در بازار کاسب باید مشتری مدار باشد تا بتواند به کارش ادامه دهد؛ میگوید در آن زمان چند تا خرازی بیشتر در زنجان نبود؛ اما الان تعداد خرازیها زیاد شده است.
از ارادت مردم به خودش میگوید اینکه کوچک و بزرگ؛ زن و مرد موقع رد شدن از مقابل مغازهاش سلام میدهند و حالش را جویا میشوند؛ میگوید مردم زنجان مردم فهیمی هستند.
در مغازه حاج رحمت تکنولوژی هم جایی ندارد و خبری از کارت خوان که امروز حتی دستفروشان هم به آن مجهز شدهاند؛ نیست برای حساب اجناسم همه جیبهایم را وارسی میکنم تازه ۵۰۰ تومان هم کم میآورم؛ میگویم بعدا میآورم میگوید نیازی نیست حلالت باشد.از اینکه تنهاست و شاگردی و یا فرزندی کمکش نمیکند سؤال میکنم؛ ادامه میدهد فرزندانم به کار خود مشغول هستند؛ شاگرد هم گران است و دیگر مثل گذشته نیست که جوانان برای یاد گرفتن کار حاضر بودند کار کنند امروز توقعات بالاست.
میگوید درآمد ثابتی ندارم و خدا هر چه قدر روزیام باشد؛ آنرا میرساند و ناشکر نیستم هر روز صبح مغازه را باز میکنم و تا عصر کار میکنم.
از هم صحبتی با حاج رحمت فارغ و از وی جدا میشوم و این بازاری دوست داشتنی را در های و هوی بازار زنجان تنها میگذارم.
برچسب ها :زبان روسی،زنجان، انگلیسی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0