مشق ایثار «قدسیه خانم» در مدرسه عشق
به گزارش قائم آنلاین، اگر چه اولین بار نیست که برای مصاحبه و دیدار همسر شهیدی میروم اما حس مبهمی دارم، شاید چون نمیتوانم فضای عاطفی گفتگو را پیشبینی کنم، آخر اینبار به منزل شهیدی میروم که یک زن است و در جبهه و جنگ شهید نشده است. شهید قدسیه بجستانی مقدم در سال ۱۳۲۹
به گزارش قائم آنلاین، اگر چه اولین بار نیست که برای مصاحبه و دیدار همسر شهیدی میروم اما حس مبهمی دارم، شاید چون نمیتوانم فضای عاطفی گفتگو را پیشبینی کنم، آخر اینبار به منزل شهیدی میروم که یک زن است و در جبهه و جنگ شهید نشده است.
شهید قدسیه بجستانی مقدم در سال ۱۳۲۹ در یک خانواده مذهبی و دوستدار اهل بیت در شهر بجستان متولد شد و پس از ازدواج بههمراه همسرش به تهران مهاجرت کرد، فعالیتهای انقلابی این شیرزن فداکار بهشرکت در تظاهرات ضدطاغوت خلاصه نمیشود؛ بلکه بعد از پیروزی انقلاب هم در برهه سخت دفاع مقدس اگر چه بهخاطر وظیفه مادری و پرورش فرزندان امکان حضور در جبهه را نداشت اما در پشت جبهه و در سنگر خانهاش بهیاری نظام و انقلاب شتافت و لحظهای از انجام کارهای خیر و وظایف انقلابی خود غافل نشد، سرانجام این شیرزن فداکار و باتقوا در عنفوان جوانی بر اثر بمباران هوایی ۲۳ بهمن سال ۶۵ تهران، به شهادت رسید و در حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.
حسن محمدی فاز، همسر شهیده قدسیه بجستانی مقدم، مردی میانسال با برخوردی گرم و پدرانه است که موقع حرف زدن با او، گذر زمان را احساس نمیکنی، این مرد وقتی که از همسرش حرف میزند طوری بغض دارد و گریه میکند که انگار همین دیروز او را از دست داده! گذر زمان حتی نتوانسته این داغ بر دل نشسته را برای این مرد مهربان و خانواده دوست سرد کند.
متن زیر حاصل گفتوگویی خواندنی و پراحساس با همسر این شهیده بزرگوار است که تقدیم میشود:
شهید قدسیه بجستانی زنی بسیار با قناعت و سازگار بود
فارس: چه سالی ازدواج کردید و ماجرای آشنایی و ازدواجتان چگونه بود؟
سال ۴۹ ازدواج کردیم و ماجرا اینطور بود که آن زمان همسرم بهعلت فوت پدر و مادرش، در منزل برادر بزرگش زندگی میکرد، من هم جوانی هفدهساله بودم و شغلم شاطری بود، ماه رمضان منزل برادر همسرم هیأت بود و شبهای قدر افطاری میدادند من هم در هیأت خدمت میکردم و چای میدادم، همسرم هم در قسمت خانمها پذیرایی میکرد، شب آخر وفتی هر دو سینی بهدستمان بود بهطور تصادفی در سالن با هم روبرو شدیم و همین اولین برخورد که خیلی هم کوتاه بود باعث شد پیگیری کنم و با خانوادهام در میان گذاشتم که منجر به ازدواجمان شد.
فارس: برجستهترین خصوصیات اخلاقی همسرتان چه بود؟
همسرم زنی بسیار با قناعت و سازگار، نجیب و پاکدامن، فداکار و باتقوای واقعی بود، هرچه از قناعت و سازگاری این زن بگویم کم است، اوایل ازدواجمان بود که من بیکار شدم و درآمدی نداشتم، شرایط سختی بود واقعا، یک روز که وارد منزل شدم دیدم قابلمه غذا روی اجاق در حال پختن است، تعجب کردم چون میدانستم چیزی در منزل نیست در قابلمه را که باز کردم دیدم همسرم با قره قروت و بدون روغن اشکنه درست کرده، بسیار ناراحت و متاثر شدم، نیم سکهای که برای روز مبادا ذخیره داشتیم را فروختم و مقداری مایحتاج خریدم و بعد از آن موضوع توانستم شغل جدیدی پیدا کنم.
فارس: معیارتان برای ازدواج چه بود؟
ایشان بسیار باحجاب و با تقوا بود، تقوا و پاکدامنی بهمعنای واقعی کلمه و این بزرگترین سرمایه یک زن است و اینها معیار من برای انتخاب ایشان بود.
فارس: چند سال با هم زندگی کردید؟
اگر یک سال دوره عقد را حساب نکنیم، ۱۵ سال باهم زندگی مشترک داشتیم و حاصل این زندگی سه فرزند به نامهای هادی، حمید و آزیتا است.
شهید قدسیه بجستانی مقدم همراه فداکار انقلاب بود
فارس: از فعالیتهای اجتماعی همسرتان در شرایط سخت اوایل انقلاب بگویید.
همسرم به امام خمینی ارادت زیادی داشت، و با اینکه یک زن خانهدار بود اما از هر فرصتی برای کمک به انقلاب و مردم استفاده میکرد، سال ۵۷ در تهران همسایه روبروی خانهمان تعدادی زن با ظاهر مذهبی ساکن بودند که کسی سر از کارشان در نمیآورد و بعد مشخص شد منافق و ضدانقلاب هستند و در انفجارها نقش دارند؛ وقتی که همسرم دیده بود نیروهای انقلابی آمدهاند در کوچه اما جایی نداشتند که آن خانه را تحتنظر بگیرند و آن افراد را دستگیر کنند، کلید خانه را تحویل نیروهای انقلاب میدهد و خانه را در اختیارشان میگذارد، آنها در واقع از طریق خانه ما توانستند عملیات نظامی انجام دهند و آنها را از پا در بیاورند و بقیهشان را دستگیر کردند.
یک نمونه دیگر که بهخاطر دارم؛ اوایل انقلاب، نفت خیلی کم بود و من چون در اهواز بودم هر دفعه چند گالن نفت میخریدم و به تهران میفرستادم که در نبود من همسر و فرزندانم به مشکل برخورد نکنند؛ یک شب زمستانی که به تهران آمدم وارد خانه که شدم دیدم خانه خیلی سرد است از همسرم پرسیدم مگر نفت نداریم گفت نه، تعجب کردم پرسیدم من که همیشه نفت میفرستم گفت راضی باش از من، سه بشکه نفت داشتیم به سه مدرسه اهداء کردم؛ سه بشکه نفت آن هم در آن شرایط چیز کمی نبود واقعا، و بعد از طرف مدرسه آمدند از ما تشکر کردند و گفتند جان بچهها را نجات دادهاید با این نفتها، حتی سه چهار کپسول گاز داده بود، و من دیدم همسرم در آن هوای سرد در حالی که فرزند دوممان را باردار بود در آن شرایط سخت زندگی میکرد و یک چراغ نفتی کوچک که وسط خانه گذاشته بود تنها وسیله گرمایشی و آشپزی خانه بود؛ من آن لحظه از او تشکر کردم و برای انجام این کار خداپسندانه برایش گردنبند طلایی خریدم که در بمباران تکههایش از زیر آوار پیدا شد.
(گریه و چند لحظه سکوت) همسرم حتی از درست کردن بستههای کوچک تغذیه مثل پسته برای رزمندگان و کمکهای نقدی برای جبهه هم غافل نمیشد، مردم آن زمان خیلی کمک میکردند.
فارس: فکر میکنید چرا این روحیه همیاری در جامعه کمرنگ شده است؟
مشکلات اقتصادی و بیکاری خیلی موثر است، من با دوازده هزار تومان درآمد ماهانه زندگی خانواده ام را بهخوبی تامین میکردم پسانداز هم داشتم اما الان واقعا وضع اقتصادی مردم بد است و این باعث شده مردم حتی مهمانی فامیلی نتوانند بدهند.
فارس: موقع شهادت مادر، فرزندانتان چند ساله بودند؟
آزیتا ۱۸ ماهه، حمید کلاس اول و هادی سیزده ساله بود؛ من بهخاطر شرایط کاری مجبور بودم در اهواز و ماهشهر باشم و همسرم تنها در تهران بار زندگی و تربیت فرزندان را بهدوش میکشید.
شهیده بجستانی برای فرزندی که متولد نشده هم فداکاری کرد
فارس: در بحث ویژگیهای اخلاقی همسرتان بهصفت فداکاری اشاره کردید، میتوانید نمونهای از فداکاری ایشان را برای ما ذکر کنید؟
نمونه ایثار و فداکاری آن بزرگوار زیاد است؛ یکبار که تهران حمله هوایی شده بود و من در اهواز بودم همسرم فرزند دوممان را باردار بود زمانی که آژیر قرمز بهصدا در میآید و برقها قطع میشود همانطور که بهسمت پناهگاه فرار میکرده به زمین خورده بود، اما برای اینکه به بچه آسیب نرسد، موقع زمین خوردن آرنجهای خود را حائل زمین میکند و هر دو دستش تا مدتها در گچ بود بهخاطر مراقبت از بچهای که در شکم داشت و این موضوع را حتی به من نگفته بود، زمانی که برای مرخصی آمدم او را در آن حال دیدم.
شهید فرزندش را تشویق به درس خواندن میکرد
فارس: خاطره شیرینی از زندگی مشترکتان در ذهن دارید؟
خاطره شیرین تمام زندگی ما شیرین بود، اما چیزی که الان به ذهنم میرسد یادم میآید یک روز همسرم به پسر بزرگمان گفت دلم میخواهد درست را بخوانی و باعث افتخار من و پدرت باشی، پسرم گفت بهشرطی برایم دوچرخه بخری اگر چه پسرم آن سال بهنتیجه دلخواه ما نرسید اما مادرش با پساندازی که داشت برایش دوچرخه را خرید تا او را تشویق کند.
حلقهای که در تظاهرات ۱۷ شهریور گم شد!
فارس: تلخترین خاطره زندگی مشترک که در ذهنتان مانده را لطفا بگویید.
خاطره تلخ مربوط به تظاهرات ۱۷ شهریور ۵۷ حوالی ظهر بود که مردم را داخل کامیون میریختند و شرایط بسیار خطرناکی بود من دست همسرم را کشیدم و از داخل شلوغیها ردش کردم تا او یا فرزندم آسیبی نبینند، از آنجا که نجات پیدا کردیم به من گفت یک خطر بزرگی زندگیمان را تهدید میکند پرسیدم چرا گفت در همین حین که از بین جمعیت دستم را کشیدی حلقه ازدواجم از دستم درآمده و گم شده است(تاثر، بغض و لحظاتی سکوت)؛ همین هم شد، عمر خوشبختیمان خیلی کوتاه بود و چند سال بعد در آن بمباران برای همیشه همسرم رفت.
فارس: آرزوی شهیده چه بود؟
آرزوی شخصیاش زیارت کربلا بود که قسمتش هم نشد، آرزوی دیگرش موفقیت بچهها بود که خدا را شکر فرزند دومم آرزوی مادر را برآورده کرد.
فارس: مشارکت همسرتان در مبارزات قبل از انقلاب چگونه بود؟
من و همسرم همه تظاهرات ضد رژیم را شرکت میکردیم و به این راه خیلی اعتقاد داشت.
همسرم چند دقیقه قبل از شهادت تماس گرفت و از من حلالیت طلبید
فارس: از روز حادثه برایمان بگویید.
روز ۲۳ بهمن سال ۶۵ بود تازه یک هفته بود من از تهران برگشته بودم اهواز، ما تا ساعت ۹:۲۰ با هم صحبت میکردیم، ساعت ۹:۲۷ بمباران شد و آنچه نباید شود؛ شد، در واقع آن روز همسرم تماس گرفت و از من حلالیت طلبید و گفت از من راضی باش، (بغض راه گلوی حاج حسن را میبندد و سکوت میکند) به همسرم گفتم یعنی تهران به این بزرگی بمب مستقیم به خانه ما میخورد؟! او گفت به هرحال بدی یا خوبی دیدی من را حلال کن و صحبت کردیم، تا گفت صدای آژیر قرمز میآید و خداحافظی کرد تا به پناهگاه بروند، من هم در کارگاه ساختمانی مشغول نقشه برداری بودم، که صدایم زدند؛ گفتند از تهران تماس گرفتهاند و گفتهاند زود بیا، تعجب کردم با خودم گفتم ما الان با هم صحبت کردیم، دلم گواهی بد داد، با منزلم تماس گرفتم کسی جواب نداد! با منزل همسایهها تماس گرفتم کسی جواب نداد! با برادر همسرم تماس گرفتم؛ گفتند فقط بیا و گوشی را قطع کردند! نفهمیدم خودم را چطور از اهواز به خانهمان در تهران رساندم، خانه ای که ویران شده بود، سراغ همسر و فرزندانم را گرفتم که متوجه شدم همسرم و رضا، برادر ۲۴ سالهام در این بمباران شهید شدهاند.
فارس: برادرتان در منزل شما زندگی میکرد؟
خیر، برادرم سرباز بود و آن زمان در جبهه خدمت میکرد، همسری برایش عقد کرده بودیم، برای مرخصی آمده بود تهران تا همسر و فرزندان من را هم بههمراه خودش به مشهد ببرد که از بمباران در امان باشند، اما خودش هم در بمباران شهید شد.
دختری که بعد از بمباران مفقود شد
فارس: فرزندانتان سالم بودند؟
دو پسرم که مدرسه بودند سالم بودند اما دخترم آزیتا مفقود شده بود؛ وقتی سراغ آزیتا را گرفتم کسی از همسایهها خبر نداشت، بهناچار به بیمارستانها سر زدم، در بیمارستان جم تهران، دختر مجروحی با سر و صورت خون آلود را نشان دادند که گفتند پدر و مادرش هر دو در بمباران شهید شدهاند و کسی را ندارد، دیدم یک لنگه گوشواره که در گوش دارد شبیه گوشواره دخترم است اما گفتم نه نمیشود این آزیتا نیست؛ بالای تخت آن دختر پر بود از عروسکها و اسباب بازیهایی که پرستارها و پزشکان از سر دلسوزی برایش خریده بودند؛ من بهحال آن دختر گریه کردم و با خودم فکر کردم دختر بیچاره وقتی بیدار شود نه مادری نه پدری، چه حالی میشود؛ در همین حین بچه بیدار شد و خواست بیاید بغل ما، بچه را بغل کردم و بوسیدم از بغل من خودش را انداخت بغل پسرم، ما بچه را روی تخت گذاشتیم و رفتیم بیرون که صدای شیون و گریه بچه در بیمارستان پیچید به اصرار پرستارها دوباره برگشتیم، یکی از پزشکان گفت اسمش را صدا کنید تا واکنش بچه را ببینیم اگر مشخص نشد باید با آزمایشهای پزشکی موضوع را بررسی کنیم،همین که گفتیم آزیتا برگشت و ما را نگاه کرد و فهمیدیم گمشده ما همین کودک است.
فارس: فرزندانتان چطور با شهادت مادر کنار آمدند؟
بیمادری سخت است؛ دخترم آزیتا تا پنج شش ماه هر زنی که بهمادرش شباهت داشت میدید بهانه میگرفت و مادرش را صدا میزد، پسر کوچکم خیلی سخت با این موضوع کنار آمد چون وابستگی زیادی با مادرش داشت تا مدتها گوشهگیر شده بود.
هر زمانی که به مشکلی برمیخوریم از روح همسرم میخواهیم برایمان دعا کند
فارس: بعد از شهادت همسرتان، آیا حضورش را در کنار خودتان احساس کردید؟
خیلی زیاد؛ چند ماه بعد از شهادت همسرم یک شب که از تهران بهسمت اهواز میرفتم در حال رانندگی با سرعت بالا خوابم برده بود؛ در خواب دیدم بچهها صندلی عقب ماشین نشستهاند و همسرم با بدن باندپیچی شده کنارم در ماشین نشسته به من میگوید: حسن تو خوابی، و من انکار میکردم و میگفتم نه بیدارم، خواب نیستم؛ هرچه او اصرار کرد من قبول نکردم؛ گفت من رفتهام بچهها را به تو سپردهام در گوشم سیلی زد و بیدارم کرد؛ چشمانم را که باز کردم متوجه شدم، اگر کمی دیرتر بیدار میشدم مرگم در آن شب حتمی بود، من بقیه عمرم را از آن شب مدیون همسرم هستم؛ هر زمانی که به مشکلی برمیخوریم از روح همسرم میخواهیم برایمان دعا کند و واقعا دعایش زود بهاجابت میرسد و نمونههای زیادی داریم، مثل مشکل مسکن پسر دومم که با دعا بر سر مزار مادر شهیدش خیلی زود برطرف شد، چون خیلی مظلومانه به شهادت رسیده است.
فارس: بعد از شهادت همسرتان نگهداری از فرزندان را چطور انجام دادید؟
بعد از آن اتفاق بچهها را بهمشهد آوردم و مرحوم مادرم در غیاب من از آنها مراقبت میکرد؛ اما بعد از حدود دو سال بهخاطر کهولت سن این کار برایش مشکل شد و من ازدواج مجدد کردم.
فارس: اگر الان میتوانستید یک جمله به همسرتان بگویید چه میگفتید؟
هر چه بگویم کم است.(گریه)
وقتی دلتنگ همسرتان میشوید چه میکنید؟
برایش قرآن میخوانم، سرمزارش میروم و برایش دعا میکنم؛ هنوز فکر میکنم با ما و در کنارمان است.
فارس: چه احساسی نسبت به جنگ و بمباران دارید؟
جنگ بد است اما هدف قراردادن مناطق مسکونی واقعا بیانصافی است، مثل کاری که امروز در یمن میکنند و حتی مجلس عروسی را میزنند، هر موقع در تلویزیون تصاویر یمن را میبینم آن خاطرههای تلخ برایم زنده میشود؛ بعد از شهادت همسرم و برادرم خیلی ناراحت بودم و با خودم میگفتم ای کاش شهادت در جبهه قسمتشان میشد تا اینکه بعد از مدتی جایی سخنرانی بود و گفتند اینها شهید مظلوم بیدفاع هستند، کسی که اسلحه ندارد و او را با بمب به شهادت میرسانند، خیلی مظلوم است.
دو سال است که بنیاد شهید بهشهدای زن بها میدهد
فارس: بهعنوان یک همسر شهید چه درد دل یا حرف نگفتهای دارید؟
اگر چه همسر و برادر من در یک مکان و با یک بمب شهید شدند اما از لحاظ حقوق و اهمیت همسرم بهعنوان شهید زن، مانند برادرم نبود؛ در حال حاضر دو سال است که بنیاد شهید به شهدای زن بها میدهد و مراسم یادبود میگیرند؛ قبلا فقط در حد اسم میگفتند شهید! و اگر مراجعه میکردیم میگفتند زن مونث است و حق و حقوقی بهبازماندگانش تعلق نمیگیرد! بعد از بمباران منزلمان در تهران تمام وسایلمان از بین رفته بود، ما حتی یخچال نداشتیم و شیشه شیر دختر کوچکم را داخل کلمن یخ نگهداری میکردیم؛ این بچه هم فرزند شهید بود و هم خودش مجروح جنگ بود اما حتی در حد خرید یک یخچال حمایت نشدیم!
برچسب ها :شهید،زمستان، نفت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0