اولین گفتگو با حبیب پس از بازگشت به ایران (۱)
حبیب محبیان بعد از آن هجرت طولانی مدت به آن سوی آبها، ۶ سالی است كه به ایران برگشته و همراه همسر در یك باغ بزرگ در روستاهای اطراف رامسر زندگی میكند. بیخبر از همه چیزهایی كه بیرون از آن اتفاق می افتد.
به گزارش عصرساری، از همسرش كه میگفت بغض به گلویش نشست و نتوانست حرفهایش را ادامه دهد. وقار، آرامش و متانت نمیگذاشت صدایش بالا برود؛ آن هم كسی كه به قول خودش اوج صدایش دستنیافتنی است. اینها شرححال حبیب محبیان ،خواننده مشهور ایرانی هنگام گفتوگو با ماست. بعد از آن هجرت طولانی مدت به آن سوی آبها، ۶ سالی است كه به ایران برگشته و همراه همسر در یك باغ بزرگ در روستاهای اطراف رامسر زندگی میكند. بیخبر از همه چیزهایی كه بیرون از آن اتفاق می افتد.
خلق وخوی كنجنشینی و انزوا ، اتمسفری اطرافش به وجود آورده كه سرشار از آرامش است. این آرامش برای او گنجی است كه سالها دنبال آن میگشته و دلش نمیخواهد به راحتی آن را از دست بدهد؛ بههیچ قیمتی و بهخصوص به خاطر همسرش كه خود را مدیون او میداند. زندگی برای او یعنی خانواده سه نفرهاش، به دور از ریا و دروغ و اینكه به كسی آزار نرساند و خیر برساند. خودش میگوید خیلی با كسی نمیجوشد و با او بودن شرایطی ویژه میخواهد. طبیعی است؛ او «مرد تنهای شب» است.
میخواهیم از اینجا شروع كنیم؛ چه شد كه تصمیم گرفتید از ایران بروید و لسآنجلسنشین شوید؟
برای اینكه دلم میخواست كار كنم و نمیتوانستم. اما تا سال ۶۲ در ایران ماندم. من نهتنها مشكلی با انقلاب نداشتم بلكه وقتی شور و شوق جوانان را میدیدم به آنها در كارهای انقلابی كمك میكردم. مسجد گیشا آن روزها پاتوق انقلابیها بود و من هم آنجا حضور داشتم؛ حتی با بنز خودم در دوران پیش از انقلاب اسلحه جابهجا میكردیم و بچههای آن روزها اگر زنده باشند میتوانند شهادت بدهند حبیب پای انقلاب و وسط گود بود. جنگ هم كه شروع شد در ایران ماندم. اما بعدها مجبور شدم بروم.
خیلی از خوانندهها مثل «فرهاد» در آن روزها انقلابی بودند و برای این حركت مردمی میخواندند. اما مردم از شما آهنگی به خاطر ندارند. برای اینكه انقلابی بودن خودتان را نشان بدهید كاری نكردید؟
چرا من هم خواندم اما نمیدانم سرنوشت آن قطعه چه شد. اوایل انقلاب یك آهنگ خواندم با این مضمون: تو حسین پاكبازی، منبع الهام و رازی و. . . اما اصلا نفهمیدم این كاست چه شد. البته در اینترنت هست. . . ۲۸ سال پیش این قطعه را خواندم. بعد هم قطعه امامزاده، آسمان آبی و. . .
شما از چند سال قبل از انقلاب فعالیت حرفهای انجام میدادید؟
از سال ۵۴ كارم را شروع كردم. اولین آهنگی هم كه خواندم « مرد تنهای شب» بود. آن زمان تقریبا ۲۴، ۲۵ ساله بودم.
شما جزو خوانندگان پركار پیش از انقلاب نبودید خودتان قبول دارید؟
دمادم انقلاب بود كه تازه كنسرتهایم راه افتاده بود. خیلی زحمت كشیده بودم تا به شهرت و موفقیت برسم. سالها بود كار میكردم؛ از طرفی حاضر به انجام هركاری نبودم و نمیخواستم یك دفعه و با هر آهنگی معروف شوم. از ۱۶ سالگی گیتار میزدم و كار میكردم. اما آنقدر صبر كردم تا با آهنگی که خودم دوستش داشتم به شهرت برسم.
كار موسیقی در آن سالها مثل حالا عرف نبود و خیلی از خانوادهها با آن مشكل داشتند. خانواده شما چطور مشكلی با خواننده شدنتان نداشتند؟
خانوادههای مذهبی دهه پنجاه كاملا با خوانندگی مخالف بودند. یكی از برادرهایم به من میگفت تو مادرت خواننده بوده یا پدرت كه میخواهی خواننده بشوی؟ من فكر میكردم هر كسی باید برای آینده خودش تصمیم بگیرد و نه اینكه كسی به او بگوید چه كاری بكند یا نكند. این شد كه من موسیقی را شروع كردم. البته از همان اول نمیخواستم از خوانندگی پول دربیاورم.
بقیه خانواده چطور؟ خواهر و برادرهایتان به سمت هنر كشیده نشدند؟
صدای مادرم قشنگ بود. هر هفته جلسه قرآن برگزار میكرد و سفره برای ائمه اطهار (ع) راه میانداخت و خودش مداحی میكرد و میخواند. من از یك خانواده مذهبی هستم. دو خواهر و پنج برادر هستیم. یكی از برادرهایم آكاردئون و دیگری ویولون میزد و یکی هم آواز میخواند. . . اما همه برای دل خودشان بود. من هم همه مدل آهنگی میخواندم.
از هندی گرفته تا گلپایگانی و انگلیسی و. . . از ۸ سالگی كاملا در این فضا بودم. دوران دبستان خاطرم هست سر پل تجریش دبستان كاظمی میرفتم؛ یک فضای فضای كاملا مذهبی. آن زمان اذانگوی مدرسه بودم. صدایم در كل پل تجریش میپیچید. آن زمان این ساختمانها ساخته نشده بود و همه اهالی تجریش صدای اذان من را میشنیدند.
بین سالهای ۵۷ تا ۶۲ چه میكردید و از چه راهی چرخ زندگیتان را میچرخاندید؟
از سال ۵۷ تا ۶۲ فقط از جیب خرج میكردیم. سال ۵۵ ازدواج كرده بودم و مخارجم بیشتر هم شده بود. در دنیای خودمان بودیم و به كسی كاری نداشتیم. آن زمان از همه چیز دور بودم. تا اینكه دیدم واقعا زندگی سخت شده است، هیچ منبع در آمدی نداشتم، كار موسیقی هم به كل تعطیل شده بود و شرایط واقعا سخت بود؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم از ایران بروم.
از همان اول كه از ایران رفتید كار خوانندگی شروع شد؟
چند ماهی كار موسیقی انجام دادم اما دیدم اوضاع آنجا با روحیاتم نمیخواند. نمیتوانستم و دوست نداشتم نیناش ناش بخوانم. رفتم سمت كارهای دیگر. زمانی كه كار موسیقی نمیكردم یك مدتی مدیریت یك شركت بزرگ بازرگانی با من بود. حدود دو سال مدیر آنجا بودم اما با خودم گفتم چقدر برای مردم كار كنم و اگر قرار است چیزی بشوم بهتر است برای خودم كار كنم و یكی از بزرگترین شركتها را در لس آنجلس تاسیس كردم.
كار شركتم توزیع مواد غذایی بود و اجناسی مثل اسنك و چندین مدل بستنی را پخش میكردم. كاروبارم حسابی رونق گرفته بود و درآمدم بالا رفته بود و آنقدر معروف شده بودم كه از قدیمیهای این كار فروش بالاتری داشتم. اگر آنها همه ۸:۳۰ صبح كار و كاسبی را شروع میكردند من ۶ در مغازهام را باز میكردم.
اگر آنها كار را ساعت ۳ تعطیل میكردند من تا ۵ در دفتر میماندم. هر كسی وام میخواست بدون بهره میدادم. مردم آنجا من را خیلی دوست داشتند. تازه ساعت ۵ میرفتم استودیو و موسیقیام را ضبط میكردم. بعدها مشكلاتی پیش آمد كه این كار را كنار گذاشتم.
چرا كار تجاری را كنار گذاشتید؟
خاطرم هست یك روز ساعت ۵- ۶ صبح كه در ماشین نشسته بودم احساس كردم خیلی خسته شدهام. یك دفعه به این نتیجه رسیدم این همه كار كردم چه شد؟ پول خوشبختی نمیآورد.
قانع بودن و سر روی بالش گذاشتن و به یك خواب عمیق رفتن از همه چیز مهمتر است. از خدا خواستم از این شرایط نجاتم دهد. یك روز در محل كارم رویم نشد به كارگر بگویم آن جعبه را به من بده. روی صندلی رفتم و با سینه خوردم زمین. كارم به سیسییو كشیده شد. دكترها به خانوادهام گفته بودند زنده نمیماند اما اگر فقط یك دقیقه دیرتر به بیمارستان میرسیدم قطعا مرده بودم.
بعدها متوجه شدم حكمتی در این اتفاق بوده تا خدا راه درست را به من نشان دهد. از بیمارستان مرخص شدم. هیچ جوری نمیتوانستم راه بروم. عین یك مرده بودم. سه ماه در بیمارستان بستری بودم. پزشكان گفتند حتما باید عمل كنی و یك درصد احتمال زنده بودنت وجود دارد. عمل كردم و خدا خواست كه زنده بمانم. مدتی هم كه درگیر بازگشت سلامتیام بودم، كل سوپرماركتم از بین رفت و ورشكست شدم. از طرفی در آمریكا مخارج بالا بود.
این اتفاق در چه سالی افتاد؟
در سال ۱۹۹۸ این اتفاق افتاد.
چطور بعد از آن اتفاق توانستید سرپا شوید؟
در بیمارستان حال و روز خوشی نداشتم؛ مثل یك مرده بودم. قلبم به دستگاه وصل بود. در بیمارستانهای آمریكا رسم است از طرف بنیادهای خیریه میآیند و برای بیماران ساز میزنند. یك روز دیدم صدای ویولن میآید و یك نفر دیگر هم دارد گیتار میزند و میخواند. به خاطر آسیبی كه به ششهایم وارد شده بود صدایم را از دست داده بودم؛ هر كاری كردم هیچ صدایی از من در نیامد و من بهشدت گریه كردم.
هر روز شرایطم بدتر میشد. یك روز دكترها میگفتند كه دست راستت از كار میافتد و از كار افتاده میشوی. خلاصه آنقدر در بیمارستان بودم که شرایطم با انجام كارهای توانبخشی كمكم بهتر شد؛ مثلا ساعتها كنار دیوار میایستادم و دوتا از انگشتانم را روی دیوار میگذاشتم و بالا میبردم تا دوباره حركت كنند یا دستگاهی به من دادند تا نفسم را تو بكشم و ریههایم تقویت شود.
همسرتان در این مدت كمكتان میكرد؟
هر روز همسرم من را با زحمت به این دكتر و آن دكتر میبرد. هر روز فیزیوتراپی، بیمارستان، درمانگاه، كلینیك و چون نمیتوانستم بنشینم به تنهایی در صندلی پشت ماشین میخواباند و به این طرف و آن طرف میبرد. واقعا همسرم برایم بسیار زحمت كشید.
میرفتیم لب دریا و از ماشین پیاده میشدیم، پنج دقیقه طول میكشید تا یك مسافت یك متری را از ساحل تا لب دریا پیاده بروم اما در این مدت به خاطر همسر و فرزندم هیچ وقت تسلیم نشدم چون به این فكر میكردم كه من از آن سر دنیا خانوادهام را به كشور غریب آوردهام و آنها بعد من میخواهند چه كار كنند. آنقدر حركت و آنقدر تلاش كردم تا كمكم حالم بهتر شد؛ تا جاییكه بعد چند سال بهقدری استقامت بدنیام بالا رفت كه مدام كوه میرفتم و درحالی که همراهانم هنوز پایین بودند من نوك قله بودم. خواستن توانستن است.
تمام این اتفاقات زمانی برایتان پیش آمد كه از یك صندلی افتادید؟
چه كسی باور میكند با قفسه سینه از روی صندلی به پایین افتادن آنقدر برای من مشكلات متعدد ایجاد كند. . . یک موتورسوار در اثر یك تصادف بسیار بد زمین میافتد و دندهاش یا پاهایش میشكند آن وقت من با یك بار از روی صندلی افتادن به آن میزان آسیب دیدم. . . من درحالی که دندهام شكسته بودم با كمی جابهجا شدن یکی از دندههای شکسته شده وارد ششم شد. بالاخره سه ماه بعد از بیمارستان مرخص شدم. بعد از آن كمكم وارد استودیو شدم و با دست چپ شروع به كار كردم.
در آن سالها كه حرفهای نمیخواندید و مشغول كار تجاری بودید به ایران هم آمدید؟
سال ۷۴ برای دیدن خانوادهام به ایران آمدم. خیلی برخورد خوبی با من داشتند. من را در فرودگاه شناختند و تحویل گرفتند. دو سه هفتهای خانه خواهر بزرگم بودم.
این بار چه شد كه در ایران ماندید؟
آمده بودم چند روز بمانم و برگردم. اما پاسپورت و كامپیوترم را گرفتند. هفت ماه ایران بودم تا اینكه پاسپورتم را پس دادند و زمانی كه دوباره میخواستم برگردم پاسپورتم را گرفتند که نهایتا از ایران خارج شدم، اما دو مرتبه برگشتم.
دقیقا در چه روزهایی وارد ایران شدید؟
سال ۸۸ آمدم. ۱۲ روز آمده بودم بمانم و محمد –پسرم- را ببینم. محمد قبل از من تهران آمده بود. چون دوبی برنامه داشت و بعدش هم آمده بود تهران. من همیشه یك دفعه تصمیم به انجام كاری میگیرم. ساعت ۱۰ صبح به همسرم گفتم میخواهم به ایران بروم و بعدازظهر شروع به جمع كردن وسایل كردم چون ساعت ۴ بعدازظهر پرواز داشتم. خانمم تعجب كرد و با پرخاش گفت چرا زودتر به من اطلاع نمیدهی!؟ اما من بالاخره به تهران آمدم درست روز قبلش تهران بودم.
در آن هفت ماه ابتدایی كه ایران بودید فضا چطور بود؟
در جامعه خیلی حضور نداشتم. در آن مدت تهران را نمیشناختم؛ البته الان هم نمیشناسم. گاهی اوقات چهار ماه از فضایی كه در آن زندگی میكردم بیرون نمیآمدم. الان هم ساكن باغی در رامسر هستم و گاهی به شوخی به خانمم میگویم اگر اتفاقی برای من بیفتد كسی باخبر نمیشود! تنهایی را ترجیح میدهم و خیلی دوست ندارم در محیطهای شلوغ حضور داشته باشم.
چرا رامسر را انتخاب كردید؟
تهران شلوغ است. یك مدت رفتیم شمال و احساس كردم بهتر است همین جا بمانیم. بیشتر به خاطر آب و هوا. . . چون یك مدت هم محمد به خاطر ناراحتی قلبیاش آمد؛ به خاطر همین صلاح بود كه شمال بمانیم.
بالاخره تصمیم گرفتید بمانید. آیا از این تصمیم راضی هستید؟
همسرم از اینكه به ایران برگشتیم بسیار راضی هستند. تنها سرگرمی من موسیقی است. همسرم بسیار راضی است، من فقط این بیكاری را دوست ندارم و ناراحت هستم. البته الان هم بیكار ننشستهام؛ در اتاقم مینشینم و پای كامپیوتر آهنگ میسازم. ۳۰ آهنگ ضبط كردهام كه تقریبا آماده پخش است و فقط باید آن را بخوانم.
از سبك زندگیتان راضی هستید؟
روزهای اول كه آمده بودم جایی را بلد نبودم. یكی، دو نفر از دوستان بودند كه من را بیرون و رستوران میبردند. البته خیلی اذیت میشدم. من وقتی رستوران میروم دوست دارم فرار كنم. مردم كه من را میبینند به سمتم هجوم میآورند اما من از شلوغی بیزارم. خلوتم را دوست دارم. الان فكر میكنم یك حكمتی داشته كه من ایران بیایم و بنا به دلایلی نتوانم برگردم. خواست خدا بود كه به ایران برگردم. الان هم در رامسر زندگی راحتی دارم.
شما كه از محل زندگیتان دور نمیشوید و خلوت كردن را دوست دارید چه فرقی میكند ایران باشید یا آمریكا یا هرجای دیگر؟
من همین كه میدانم همسرم كنارم هست و فرزندم ادامه تحصیل میدهد، برایم كافی است. همین كه همسرم از حضور در اینجا راضی است من هم رضایت دارم. البته من تحت فشار هستم ولی نمیتوانم همسرم را به خاطر خودم فدا كنم و تا هر زمانی كه او بخواهد ایران میمانم. از نظر كاری به مشكل برخوردم اما مسائل خانوادگی برایم در اولویت است.
فكر میكنم برخی از دوستان از حضور من به عنوان یك پیشكسوت وحشت زده شدهاند. كاش میتوانستند از حضور پیشكسوتها درست استفاده كنند. تعریف از خودم نباشد اما به جرأت میتوانم بگویم ملودیهایی را كه من میسازم فرد دیگری نمیتواند بسازد. به این خاطر كه هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند و چون خودم درد را حس كردهام، چیزی كه در آهنگهایم میگویم حقیقت است.
من گاهی از خبرهایی در رابطه با شیمیاییهای دوران جنگ، یا افرادی كه سرطان دارند به گوشم میرسید که بسیار ناراحت میشدم. بنابراین شروع كردم به آهنگ ساختن برای سرطانیها، شیمیاییها و. . . . رفتیم لبنان و قطعههای دفاع مقدس را ضبط كردیم. من كارهای دلی و چیزهایی را كه به آنها اعتقاد دارم انجام میدهم.
یعنی هیچوقت كار سفارشی انجام ندادهاید؟
همیشه كاری را كه خودم دوست داشتم انجام دادهام. چه مذهبی و چه غیرمذهبی. كسانی كه درد كشیدهاند درد من را میفهمند. اینها دوستان من هستند. همیشه كاری را انجام دادهام كه دوست داشتم و نه آن چیزی كه دیگران گفتهاند. سال ۲۰۰۶ در لبنان برای دفاع مقدس خواندم با هزینهای بسیار بالا اما پخش نشد.
فكر میكنید این كار به محبوبیت شما كمك كرده؟
واقعا نمیدانم. گاهی در مواقعی سرافكنده میشوم چون حس میكنم لیاقتش را ندارم اما به خودم میبالم و خدا را شكر میكنم؛ بابت اینكه وقتی مثلا جوانهای ۱۸،۱۷ ساله من را میبیننند طوری حالشان دگرگون میشود و شادی میکنند كه شرمنده میشوم.
چه شد كه مجوز صادر نشد و آهنگی ضبط نشد؟
نمی دانم. چه اتفاقی افتاد. باید از خودشان بپرسید.
در این حالت چرا آهنگ هایتان را روی سایت ها منتشر نمی کنید و هر از گاهی ویدئوهایی پخش می کنید؟
علت اینکه ویدئو منتشر میکنم به خاطر این است که مردم ببینند و بدانند که حبیب همچنان در عرصه حضور دارد و از شایعات و حاشیه ها به دور است و کار خودش را انجام میدهد.
به ایران كه برگشتید آهنگی به نام «محكوم» خواندید. جریان چه بود؟
یك شخصی به من زنگ زد و گفت آقای حبیب اگر اجازه دهید من یك خط با شما بخوانم. گفتم باید اسپانسر داشته باشی، مخارجش خیلی بالاست. همه شرایط را مهیا كرد. من رفتم، خواندم. هرچند معتقدم در اوج نباید با یك فرد غریبه كه سابقهای ندارد همكاری اینچنینی كرد. البته بحث افرادی مثل اصفهانی در ایران جداست. اصفهانی بخواهد با من بخواند حتما این كار را میكنم. به او گفتم باید هزینهها را بدهید و اسپانسر داشته باشید. در نهایت هم شیطنت كرد و دو ، سه خط خواند. من در عرض ۱۵ دقیقه خوانندگی را یادش دادم و در نهایت آهنگ ضبط شد و یك روز به من زنگ زد و گفت كلی از اساتید و خوانندههای بزرگ به من گفتهاند كه دیگر خودت به تنهایی میتوانی بخوانی و زیر قولش زد و پول مرا هم تسویه نکرد.
موفق شد یا دوباره پیشنهاد همكاری داد؟
به نظرم اشتباه كردم. من قرارداد نداشتم و اطمینان كردم. هیچ وقت كلاه سر كسی نگذاشتم و دوست هم ندارم كسی كلاه سرم بگذارد. حضرت علی (ع) میگوید اگر كسی خواست سرت كلاه بگذارد نگذار ولی اگر كسی كلاه سرت گذاشت بدانید كه كلاه سر خودش گذاشته. این افراد با دست خود به زندگیشان آسیب میرسانند. بعد از آن جریان چندین بار پیام داد و گفت استاد معذرت میخواهم و اشتباه كردم. یك بار از دوبی زنگ زد و من سریع قطع كردم. این آدمها خطرناك هستند. . .
برچسب ها :،عصر ساری ، بازگشت حبیب به ایران ، حبیب ، حبیب محبیان
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0