او گفت: من به باشگاه پرورش اندام در شمال پایتخت می روم. دو هفته قبل پس از خروج از باشگاه دختر زیبایی که به نظر پولدار هم می آمد بی مقدمه سر صحبت را با من باز کرد و به من گفت شما بسیار جذاب و خوش تیپ هستید و دلم می خواهد با شما دوست شوم. بعد هم بلافاصله گوشی تلفن همراهم را از دستم گرفت و شماره خودش را در آن وارد کرد و بدین ترتیب شماره من روی گوشی اش افتاد. او ادامه داد: در این دو هفته با دختر جوان صحبت و ملاقات داشتم. هر روز همدیگر را می دیدیم و برای تفریح باهم بیرون می رفتیم. تا اینکه درست روز پانزدهم درحالی که به همراه الینا سوار بر موتور سیکلت گرانقیمتم بودم او از من خواست تا برای خرید آبمیوه کنار خیابان نگهدارم. الینا از موتورم پیاده شد و با دو آبمیوه برگشت، بعد از خوردن آبمیوه حالم بد شد و چشم هایم سیاهی رفت به خودم که آمدم متوجه شدم داخل بیمارستان هستم. از موتورسیکلت گرانقیمتم، گوشی تلفن همراهم و دستبند طلا و پول هایم خبری نبود.
با شکایت پسر ورزشکار تحقیقات آغاز شد در حالی که ردیابی ها از سوی کارآگاهان پلیس ادامه داشت آنها با دومین شکایت مواجه شدند. این بار نیز پسر ورزشکاری در دام دختری به نام الینا افتاده و درست در پانزدهمین روز آشنایی بی هوش شده و موتورسیکلت، گردنبند طلا، گوشی تلفن همراه و پول هایش به سرقت رفته بود.
هدیه دردسرساز در حالی که بررسی ها برای دستگیری دختر جوان ادامه داشت کارآگاهان متوجه شدند گوشی تلفن همراه شاکی فعال شده است. بدین ترتیب مأموران به سراغ مرد میانسال که از گوشی تلفن استفاده می کرد رفتند. مرد میانسال که از ماجرای سرقت بی خبر بود در تحقیقات گفت: گوشی را دخترم به من هدیه کرد. با اطلاعاتی که مرد میانسال در اختیار تیم تحقیق قرار داد، الینا بازداشت شد. او که ابتدا منکر سرقت ها بود زمانی که با شاکی ها رو به رو شد به ناچار به سرقت هایش به شیوه بی هوشی اعتراف کرد. گفت وگو با متهم چند سالته؟ ۲۰ سال چه شد که تصمیم به سرقت گرفتی؟ عشق به پسر عمویم مرا وادار به سرقت کرد. او را بشدت دوست دارم چندین بار به خواستگاری ام آمد. اما از آنجایی که وضع مالی آنها زیاد خوب نبود پدرم برای این ازدواج شرط گذاشت. او به پسر عمویم گفت اگر می خواهی با این ازدواج موافقت کنم باید خانه و ماشین بخری و بتوانی مهریه بالایی را برای دخترم در نظر بگیری. پسر عمویم نمی توانست این پول را تهیه کند به همین دلیل به فکر راه حلی افتادم. راه حل چه بود؟ سرقت. پسر عمویم مخالف این کار بود اما من اصرار کردم و او درنهایت راضی شد. من به سراغ پسرهای پولدار می رفتم البته قبل از آن طوری لباس می پوشیدم که فکر کنند من دختری پولدار هستم. برای این کار به مقابل باشگاه های ورزشی بالای شهر می رفتم که پسرهای ثروتمند به آنجا رفت و آمد دارند. به همین راحتی اعتماد آنها را جلب می کردی؟ نه. خیلی از آنها به تندی با من برخورد می کردند اما بعضی هم فریبم را می خوردند. بعد از چند بار قرار و جلب اعتماد آنها، روز پانزدهم آشنایی آنها را با ریختن دارو داخل آبمیوه هایشان بی هوش کرده و هر چه داشتند سرقت می کردم. موتورها را چطور سرقت می کردی؟ روزی که قرار بود بی هوش شان کنم موضوع را به پسر عمویم خبر می دادم و او ما را تعقیب می کرد. بعد از بی هوش شدن طعمه هایم او موتورسیکلت ها را سرقت می کرد و من طلاها و وسایل با ارزش را و بعد از آن پسر عمویم موتورها را می فروخت و من هم طلاها را. تا کی می خواستید به این کار ادامه دهید؟ تا زمانی که بتوانیم یک ماشین بخریم و پول اجاره یک خانه را تهیه کنیم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0