برادرم وقتی می دید من با دختر عمویم رفت وآمد می کنم به خاطر سابقه سیاهش عرصه را بر من تنگ می کرد و من را گاهی به باد کتک می گرفت. او وقتی دید دست بردار نیستم مدتی مرا در خانه زندانی کرد. پنجره اتاقم به کوچه باز می شد و همین ماجرا باعث شد اتفاقات تلخی برایم رقم بخورد. یک روز که در اتاق زندانی بودم و حوصله ام سر رفته بود و از پنجره داخل کوچه را نگاه می کردم، با پسر رهگذری چشم در چشم شدم و همین موضوع مرا وارد باتلاقی کرد که روحم دچار خراش زیادی شد و از درون تهی و فرسوده شدم.
پسر غریبه با لبخند شیطانی اش من را در دام خودش اسیر کرد و با دادن شماره تلفن ارتباط تلفنی مان شکل گرفت. بعد از چند روز صحبت تلفنی، پسر غریبه عاشق پیشه به بهانه ازدواج پیشنهاد فرار از خانه را داد تا در فرصت مناسب به عقد هم در بیاییم. من که به واسطه برخوردهای تند خانواده ام در شرایط روحی بدی بودم و به شدت احساس کمبود محبت می کردم فریب او را خوردم و یک شب با برداشتن وسایل و کوله پشتی ام از خانه فرار کردم و با پسر غریبه به حاشیه شهر رفتیم و وارد یک باغ شدیم.
پسر غریبه و هوس ران با چرب زبانی و البته کمی چاشنی زور به من تعرض و دامنم را لکه دار کرد. بعد از این اتفاق پسر حقه باز از من خواست داخل باغ بمانم تا با خرید خوراکی برگردد اما برگشتی در کار نبود و او بعد از خروج از باغ دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد و مرا قال گذاشت و ضربه بزرگی به روح و جسم ام وارد کرد. هر چقدر منتظر ماندم از پسر عاشق پیشه و دل باخته خبری نشد. به ناچار کنار جاده رفتم تا سوار ماشین شوم و به شهر برگردم. بعد از کمی انتظار یک راننده عبوری مرا سوار کرد و وقتی دید اوضاع و احوالم خوب نیست و جا و مکانی ندارم مرا پیش خودش نگه داشت.
او از من سوء استفاده می کرد و مرا به مردهای هوس ران اجاره می داد. چاره ای نداشتم، در تله ای گرفتار شده بودم که هیچ راه گریزی نداشتم چون پل های پشت سرم را خراب کرده بودم، خودم را به دست هوا و هوس سپردم. چند ماه پیش راننده هوس ران ماندم تا این که روزی برادرم در گوشه ای مرا گیر انداخت و با اجبار مرا به خانه برد. در خانه مثل زندانی ها به شدت تحت نظر بودم و دست و پایم را با زنجیر بسته بودند. هر روز فحش می شنیدم و کتک می خوردم و به شدت تحت فشار بودم تا این که دوباره روزی از غفلت مادرم سوءاستفاده کردم و با باز کردن دست و پایم از خانه فرار کردم.
بعد از آن با یک مرد دیگر آشنا شدم و او قول داد در قبال کنار گذاشتن کارهای زشتم مرا ببخشد و به صورت صیغه موقت همسرش شوم. شوهرم روزها به خانه مادرش یا سر کار می رفت و شب ها برای خواب به خانه مجردی اش پیش من می آمد و خانواده اش اصلاً از ماجرا خبر نداشتند. مدتی به این منوال گذشت و من دور کارهای زشت و ارتباط غیر اخلاقی ام خط کشیده بودم تا این که صاحب خانه متوجه گذشته سیاهم شد و مرا دوباره وارد باتلاق فساد کرد.
همسرم به ماجرا پی برد و چنان مرا با شلاق سیاه و کبود کرد که مدتی از هوش رفتم و بعد از آن مرا از خانه بیرون کرد. دوباره آواره کوچه و خیابان شدم تا این که با شکایت شوهرم سر از دادگاه خانواده درآوردم تا درباره سرنوشتم تصمیم گیری شود یا پیش خانواده ام برگردم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0