کودکان در شهر قصهها برابرند
به گزارش قائم آنلاین، عطیههمتی: «دنیا فقط برای آدمهای سالم نیست» اگر پای حرفهای آدمهای معلول یا بهتر بگوییم «توانیاب» بنشینید این جمله را زیاد میشنوید. جملهای که میخواهد بگوید پس ما کجای عالم شما هستیم که اینقدر نیستیم. نه توی فیلمها نه توی کارتونها و نه حتی توی کتابهای قصه. «سیده حمیده مومنی» دختر
به گزارش قائم آنلاین، عطیههمتی: «دنیا فقط برای آدمهای سالم نیست» اگر پای حرفهای آدمهای معلول یا بهتر بگوییم «توانیاب» بنشینید این جمله را زیاد میشنوید. جملهای که میخواهد بگوید پس ما کجای عالم شما هستیم که اینقدر نیستیم. نه توی فیلمها نه توی کارتونها و نه حتی توی کتابهای قصه. «سیده حمیده مومنی» دختر خلاق تنکابنی است که از ۴ سالگی خانواده متوجه معلولیت جسمی، حرکتی او میشوند. حمیده حالا دانشجوی ارشد رشته فقه و اصول است و تا کنون چندین کتاب برای کودکان معلول نوشتهاست چون معتقد است «کودکان در شهر قصهها برابرند»
دیدن یک دختر معلول جرقه داستان نویسی را روشن کرد
قصه نوشتن برای کودکان معلول برای حمیده از دیدن یک دختربچه ۴ساله شروع شد. دختری که حالا هرچه دنبالش میگردد نیست: «برای گرفتن کارت معلولیتم وقتی به بهزیستی رفتم. دختربچه ۴سالهای را دیدم که معلولیت داشت. آنجا حسابی متحول شدم به خودم گفتم او هم مثل ما همه بازیها را نمیتواند انجام دهد. در زنگهای ورزش نمیتواند کنار بچهها باشد. فقط از مادرش اجازه گرفتم که از او عکس بگیرم و مدتها این دختر کوچولو عکس پروفایلم بود. اما نتوانستم شماره یا آدرسی از او بگیرم و ذهنم مدتها درگیر او بود. به این فکر کردم که اصلا در این دنیا برای بچههای معلول کتاب داستان وجود دارد؟ یکبار که به نمایشگاه کتاب رفتم دیدم هیچ کتاب داستانی برای کودکان معلول وجود ندارد. بعد از آن در اینترنت جستجو کردم و با کانون کودک و نوجوان تماس گرفتم و متوجه شدم کتاب قصه خاصی که وجود ندارد اما اگر چیزی هم هست کاملا ترجمه است.»
بچههای عادی، بچههای معلول را نمیشناسند
نا آشنایی بچههای عادی با بچههای معلول برای بچههای معلول، سختتر از بچههای سالم است و حمیده معتقد است این عدم آشنایی مشکلات زیادی به همراه دارد. او تلاش کرده در کتابهایش به سه نوع زاویه دید برای معلولین بپردازد: «یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که بچههای سالم هیچ آشنایی با بچههای معلول ندارند و این در دوستیهایشان مشکل ایجاد میکند. برای همین داستانهایم را به چند زاویه تقسیم بندی میکنم. در زاویه نگاه اول تلاش کردم به خود بچههای معلول در شخصیت داستانها اشاره کنم. در زاویه نگاه دوم درباره بچههای معلول با بچههای سالم مینویسم. در آخر هم میخواهم در مورد شخصیتهای موفق و معلول داستان بنویسم. مثل داستان زندگی آقای موسوی رئیس کارخانه لوازم بهداشتی فیروز. البته از خود آقای موسوی هم اجازه گرفتم و یکی از خاطرات دوران کودکیشان را تبدیل به کتاب داستان کردم.»
توزیع کتاب، بزرگترین مشکل
حمیده میگوید با اینکه اولین کسی است که برای بچههای معلول کتاب مینویسد اما در توزیع و چاپ دچار مشکلات زیادی است: «چهار تا کتاب منتشر کردم که تنها یکی از آنها به چاپ انبوه رسیده است. هزینه چاپ کتاب بسیار بالاست و هیچکس هم حمایت نمیکند و برای هر سری چاپ باید تا ۴ میلیون تومان خودم هزینه کنم. از طرفی برای توزیع کتابها، بسیار مشکل داریم. چاپخانهها هم فقط کتابهای چاپ خودشان را پخش میکنند. برای همین سعی کردم در فضای مجازی فعال شوم تا بتوانم داستانها و کتابهایم را معرفی کنم. تازه توانستم به همت بعضی از آشنایان، تصویرگر رایگان پیدا کنم. تصویرگر یکی از کتابها هم خانم «زهرا یاربی» است که خودشان ناشنوا هستند. خودم هم دارم سراغ یاد گرفتن تصویرگری میروم. میخواهم همه تلاشم را به کار بگیرم که هزینهها را پایین بیاورم.»
بهترین کمک به من توزیع کتاب بین بچههاست
کمکهای بلاعوض برای حمیده مثل مسکنهای موقتی هستند که چاره اصلی نیستند. او به ما میگوید کمک نمیخواهد و دوست دارد به توزیع کتابهایش کمک شود تا این کتابها به دست همه بچههای معلول برسد: «برخی میخواهند به من کمک بالاعوض کنند. اما من چنین کمکی نمیخواهم. من میخواهم مردم برای توزیع کتابهایم به من کمک کنند. متاسفانه بهزیستی میگوید درخواست بدهید و بعد تعدادی کتاب مثلا حدود ۲۵۰ تا را میخرد. بعد دیدم بهزیستی در عید مبلغی را برای من واریز کرد. اما من تماس گرفتم و گفتم من پول را پس میدهم شما فقط کتابها را همه جا پخش کنید. همه مهدکودکهای کل کشور زیر نظر بهزیستی است و بهزیستی خیلی خوب میتواند کار توزیع را انجام دهد. اما متاسفانه این کار انجام نمیشود»
کتاب داستانهای معمولی برای معلولین حسرت برانگیز است
حمیده میگوید خواندن کتابهای عادی برای بچههای معلول حسرت برانگیز است و آنها در هیچ داستانی همنوع خودشان را نمیبینند. «نمیگویم تاثیر منفی دارد ولی خب همیشه وقتی این قصهها را میخواندم و بچههای این داستانها همهاش در حال دویدن بودند، بالاخره حسرت اینها در دل من زنده میشد چون این حسرت همیشه همراه ما بود. به نظرم اگر بچههای معلول شخصیتهایی مثل خودشان را در داستانها ببینند و کتابهای خودشان را داشته باشند حالشان حسابی بهتر میشود. اگر یک بچه ببیند که خیلی های دیگر که معلول هستند هم موفق شدهاند و همنوع خودش را موفق ببیند خیلی برایش بهتر است. متاسفانه شما تلویزیون را که برای همه مردم است نگاه کنید مثلا ما حتی یک مجری معلول نداریم. اما معلولین در واقعیت جامعه وجود دارند. یکی از آرزوهایم این است که آن دختر کوچولویی که برای اولین بار دیدم و این جرقه را در ذهنم زد پیدا کنم و کتابم را به او بدهم. تنها میدانم که اسمش فاطمه بود. اما تا الان هر چه گشتم پیدایش نکردهام. اما واقعا آرزو دارم کتابهایم توزیع شود و حتی برای معلولین برنامه کودک، انیمیشن و حتی تبلیغات تلویزیونی ساخته شود. درست است ما معلولین به علت اینکه شهرها برایمان مناسبسازی نشدهاند به راحتی نمیتوانیم از خانههایمان بیرون بیاییم. اما ما حضور داریم و بهتر است همه آدمها از بچگی به دیدن معلولین عادت کنند.
برچسب ها :نویسنده،قصه،معلولیت
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0