کد خبر : 183135
تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 19 سپتامبر 2019 - 17:05
-

شیرین‌تر از مسؤولیت

شیرین‌تر از مسؤولیت

به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درس‌های آموزنده‌ای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانه‌اند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایت‌ها تقدیم مخاطبان می‌شود. * ماجرای ۵۰ تومن جریمه با دوستانش قرار گذاشته بود که اگر مرتکب غیبت

به گزارش قائم آنلاین، خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درس‌های آموزنده‌ای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانه‌اند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایت‌ها تقدیم مخاطبان می‌شود.

* ماجرای ۵۰ تومن جریمه

با دوستانش قرار گذاشته بود که اگر مرتکب غیبت شدند،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۵۰ تومن صدقه بدهند و ۱۰۰ صلوات بفرستند،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در مینی بوس،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کنار خیرالله نشسته بودم و در مورد یکی از دوستان شروع به صحبت کردم که وسط حرفم،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رو به بچه‌ها کرد و گفت: «محمد غیبت کرده و باید ۵۰ تومان جریمه بدهد و ۱۰۰ صلوات بفرستد».

گفتم: «من در جریان نبودم و خبر نداشتم».

با لبخند گفت: «تو که گناه غیبت را می‌دانستی،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در جریان چه چیزی نبودی؟»

یادت باشد غیبت از گناهان کبیره است.

راوی: محمد شکرانه‌کناری

شهید خیرالله نانواکناری ـ متولد ۱۳۳۴ فریدونکنار ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه

* محمد فلسطینی

پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی به کمیته انقلاب اسلامی‌ پیوست؛ در درگیری‌های کردستان شرکت کرد و در سنندج از ناحیه پا آسیب دید،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پس از بهبودی به عضویت سپاه بابل در آمد، به‌خاطر چالاکی به محمد فلسطینی معروف شد، دشمن شماره یک تجمعات غیرقانونی منافقین بود، ستادی خودجوش به نام ستاد حزب‌الله بابل تشکیل داد و به مبارزه با آنان پرداخت.

سرانجام به دست عوامل منافق از پشت مورد هدف قرار گرفت و شهید شد.

شهید محمد محسن‌پورـ  متولد ۱۳۳۸ بابل ـ شهادت ۱۳۶۰ بابل

* خاطره حاج رحیم

رزمندگان لشکر هر روز صبح در اردوگاه هفت تپه، ورزش صبحگاهی انجام می‌دادند، تا ابنیه تاریخی چغازنبیل می‌دویدند و دوباره به اردوگاه بر می‌گشتند، بچه‌ها برای تمرین و نرمش به صورت دایره کنار هم حلقه زدند، من که پرچمدار بودم تصمیم گرفتم با بچه‌ها توی حیاط شنا بروم، مشغول شنا بودم که ناگهان یک نفر با لگد ضربه‌ای به شکم من زد، من که متحیر شده بودم بلند شدم، باورم نمی‌شد که از فرمانده خوش قلب و مهربان شهید شیرسوار این لگد را خورده‌ام.

فرمانده با جدیت در چشمانم نگاه کرد و گفت: «یادت باشد پرچمدار بر زمین می‌افتد اما پرچمش روی زمین نمی‌افتد، ما قرار است علمداری کنیم، علمدار پرچمش را رها نمی‌کند، پرچم نشانه قدرت پایداری ماست».

راوی: شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی‌‌‌‌‌‌‌‌

سردار شهید حاج جعفر ﺷﻴﺮسوار ـ متولد ۱۳۳۴ قائمشهر ـ شهادت ۱۳۶۵ هفت‌تپه

* رضای خدا

از طرف فرماندهی‌ لشکر ابلاغیه‌ای‌ آمده مبنی‌ بر اینکه حضرتعالی‌ از این پس به فرماندهی‌ تیپ یکم لشکر منصوب شدید.

حاجی‌ ابتدا قبول نکرد ولی‌ بعد از اصرار زیاد برادران فرماندهی‌، به آنها گفت: «من باید فکر کنم».

فردای‌ همان روز دوباره آمدند و از حاجی‌ پاسخ خواستند، حاج حسین این بار جواب مثبت داد، من که از این قضیه متعجب شده بودم به حاجی‌ گفتم: «حاجی‌! چرا همان دیروز جواب مثبت ندادید!» او در جواب گفت: «دیروز در آن حالت نمی‌‌توانستم فکر کنم و تصمیم بگیرم، راستش رفتم و با خودم فکر کردم امروز که مرا به فرماندهی‌ تیپ منصوب کردند اگر چند روز دیگر بخواهند این مسؤولیت را از من بگیرند و بگویند از این پس باید به‌عنوان یک تیرانداز در جبهه خدمت کنی‌، من چه عکس‌العملی‌ نشان می‌‌دهم؟»

اگر ناراحت و غمگین شدم، پس معلوم می‌‌شود برای‌ رضای‌ خدا این مسؤولیت را قبول نکردم، ولی‌ اگر برایم فرقی‌ نداشت پس مشخص می‌‌شود که این مسؤولیت را برای‌ رضای‌ خدا قبول کردم و فرقی‌ ندارد در کجا خدمت کنم، بعد دیدم اگر بخواهند مسؤولیت فرماندهی‌ تیپ را از من بگیرند برایم فرقی‌ نمی‌‌کند لذا قبول کردم».

راوی: برادر شهید

سردار شهید حاج حسین بصیر ـ متولد ۱۳۲۲ فریدونکنار ـ شهادت ۱۳۶۶ ماؤوت عراق

* لطفاً وسایلت را جمع کن!

تقریباً اواخر مردادماه سال ۶۵ بود، آن روزها ما به همراه همسرم در کردستان زندگی می‌کردیم، یک شب از سر و صدای غلامعلی از خواب پریدم، دیدم توی خواب داره با یکی صحبت می‌کنه، کنجکاو شدم، بالای سرش نشستم، می‌گفت: «یا امام حسین! به من مهلت بده تا زن و بچه‌ام رو به مازندران ببرم و برگردم، دوست دارم به شما ملحق بشم».

یک دفعه قلبم فرو ریخت، تصمیم گرفتم به کسی این موضوع رو نگم، صبح زود که از خواب بیدار شد به من گفت: «خانم، لطفاً وسایلت را جمع کن تا برویم نکا».

از جدیتش معلوم بود که اصرار من برای ماندن بی‌فایده است، خودم و بچه آماده رفتن شدیم، ما را به نکا رساند و خودش برگشت کردستان، خبر سلامتی‌اش را در نامه به من می‌داد اما از آن روز دلم خیلی شور می‌زد تا اینکه بعد از گذشت چند روز، خبر شهادتش را آوردند، یعنی امروز ششم شهریور ماه.

راوی: همسر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

سردار شهید غلامعلی مرادیان ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۳۶ ﻧﻜﺎ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۵ ﻣﺮﻳﻮاﻥ

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

هجده − 8 =