روایتی کودکانه از دیدار با آن مرد تاریخی
به گزارش قائم آنلاین، سیده زهرا برقعی: روی پای بابا نشسته بودم. جمعیت کیپ تا کیپ کنارمان نشسته بود و صلوات میفرستاد. هوا گرم بود. خیس عرق شده بودم. خوابم گرفته بود. سرک میکشیدم ببینم از لای نردههای ایوان، صورت مادرم را میبینم یا نه. خودم اصرار کرده بودم که در قسمت مردانه باشم. داشتم
به گزارش قائم آنلاین، سیده زهرا برقعی: روی پای بابا نشسته بودم. جمعیت کیپ تا کیپ کنارمان نشسته بود و صلوات میفرستاد. هوا گرم بود. خیس عرق شده بودم. خوابم گرفته بود. سرک میکشیدم ببینم از لای نردههای ایوان، صورت مادرم را میبینم یا نه. خودم اصرار کرده بودم که در قسمت مردانه باشم. داشتم له میشدم. کم کم چشمانم گرم شد. هنوز امام نیامده بود توی ایوان. مردم سرود میخواندند. سینه میزدند و یا حسین میگفتند. روی پای بابا خوابم برد. نمیدانم چقدر چشمانم بسته بود، اما با تکان شدیدی از خواب پریدم. بابا مرا سر دست گرفته بود. امام آمده بود و داشت برای مردم دست تکان میداد. مثل موج اینطرف و آنطرف میشدیم. خوشایند بود برایم. داشتم از آن بالا همه را تماشا میکردم. دست و پایم هم درد گرفته بود. اشک یک پیرمرد را که روی گونه هایش جاری شده بود، یادم هست. سربازهایی را که آن زیر ایوان تا آخر ایستاده بودند هم، به یاد دارم.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0