کد خبر : 296693
تاریخ انتشار : چهارشنبه 9 مارس 2022 - 19:20
-

قصه بهرام چوبین

قصه بهرام چوبین

بهرام چوبین به پشتیبانی خاندان‌هایی که می‌دانست حمایتش می‌کنند و ادعایش را می‌پذیرند بر ساسانیان شورید و سال ۵۹۰ میلادی در چنین روزی (چنین روزهایی) خودش را شاه ایران خواند.

به گزارش عصرقائم، روزنامه اعتماد نوشت: «بهرام چوبین بعد از عزل و قتل هرمز (هرمزد چهارم) تن به پادشاهی پسر او خسرو نداد. پیش از آن با هرمز هم اختلاف و دشمنی داشت و از این‌ رو دیگر نمی‌خواست مطیع ساسانیان بماند و زیر سایه این خاندان زندگی کند. می‌گفت تبار اشکانی دارد و خاندانش از ساسانیان قدیمی‌تر و ریشه‌دارتر است و اگر معیار شاهی و سروری، خون و اشرافیت و اصالت باشد، او از همه مردان خاندان ساسانی برای نشستن بر تخت سلطنت شایسته‌تر است. به پشتیبانی خاندان‌هایی که می‌دانست حمایتش می‌کنند و ادعایش را می‌پذیرند بر ساسانیان شورید و سال ۵۹۰ میلادی در چنین روزی (چنین روزهایی) خودش را شاه ایران خواند.

بخش بزرگی از سپاهیان هم با او همدل بودند و حکومتش را به حکومت هرمز یا پسر هرمز یا هر کسی از تخم و ترکه هرمز ترجیح می‌دادند. بهرام که از قدرت خودش مطمئن شده بود جایی در قفقاز یا آذربایجان اعلام پادشاهی کرد و با سپاهی بزرگ به سمت جنوب، به سوی پایتخت سرازیر شد. چند پیشنهاد برای صلح را رد کرد و وعده‌ها و تهدیدهای خسروپرویز را به هیچ گرفت. خسرو به او گفته بود به شرط اعلام وفاداری به دودمان سلطنتی و تاج و تخت، می‌تواند رییس دربار و فرمانده سپاه و نفر دوم کشور باشد اما بهرام که به تصاحب سلطنت و به نفر اول بودن فکر کرده بود دیگر با چنین وعده‌هایی وسوسه نمی‌شد. آن‌ هم در شرایطی که می‌دانست اگر جنگی دربگیرد به راحتی هواداران خسروپرویز را مغلوب و متواری می‌کند.

پیش‌بینی‌اش، حداقل تاحدی درست بود. سپاهیانی که هنوز به خاندان ساسانی وفادار بودند راه را بر او بستند اما کاری از پیش نبردند. بهرام آنان را فروشکست و راه خود را برای رسیدن به تیسفون ادامه داد. پیش از رسیدن به پایتخت، خبر فرار خسروپرویز به سوی غرب، عبور او دجله و بعد فرات و پناهندگی‌اش به دربار بیزانس را شنید. عده‌ای را به تعقیب شاه فراری فرستاد اما خودش پا کند نکرد. تنها فکری که در سر داشت رسیدن به تیسفون و نشستن بر تخت سلطنت بود. آن زمان باورش این بود که بعد از اعلام پادشاهی در پایتخت، بسیاری از مشکلات خود به خود چاره و مخالفت‌ها نیز خاموش می‌شوند. اما چنین نبود و چنین نشد.

شماری از بانفوذترین اشراف کشور در آغاز به جبر و اکراه در مقابل ادعای پادشاهی بهرام سکوت کردند اما چشم‌انتظار چرخش تقدیر نشستند. بهرام به نام خود سکه زد و مردان وفادارش را در مناصب اصلی کشور به کار گرفت. اما کارها درست پیش نمی‌رفت. کشور ناآرام شده بود و خبر بازگشت احتمالی خسروپرویز با سپاهی از رومی‌ها به این ناآرامی‌ها دامن می‌زد. شورشی نصفه‌نیمه در پایتخت پا گرفت که بی‌رحمانه سرکوب شد، اما سستی پایه‌های قدرت بهرام چوبین را برای همه، حتی نزدیک‌ترین یارانش آشکار کرد. می‌کوشید مقتدر و باابهت باشد و نشانه‌های لیاقت و صلابت در رفتار و تصمیماتش دیده می‌شد اما این ویژگی‌ها برای بقا روی تختی چنان لرزان کفایت نمی‌کردند. بسیاری، حتی از میان فرودست‌ترین مردم آن روزگار و حتی اکثریت کسانی که دل خوشی از حکومت ساسانیان نداشتند، او را غاصب تاج و تخت می‌دیدند و منتظر ضعف و لغزش و سقوطش بودند. اتفاقی که از همان هفته‌های نخست سلطنت بهرام قطعی و گریزناپذیر بود.

چندی بعد خسروپرویز – چنان که خبرش زودتر رسیده بود – با سپاهی از روم به کشور برگشت و پایتخت را گرفت. مردم و اشراف به استقبال او رفتند و بهرام که تاب جنگ و ایستادگی نداشت، گریخت. همه به او پشت کرده بودند. به خراسان رفت و از آنجا به ترکان شرقی پناه برد. مدتی از او پذیرایی کردند اما بعد به دلایل و انگیزه‌هایی که در تاریخ ثبت نشده، همان جا او را کشتند.»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

1 × یک =