اما با وجود همه امکاناتی که در دسترسم بود خانوادهام اجازه نمیدادند کاری کنم که مبادا آبرویشان به خطر بیفتد. خواستگار زیاد داشتم. تازه دانشگاه را تمام کرده بودم اما آنقدر محدودیت داشتم که نمیتوانستم هیچ کاری کنم. بالاخره به پیشنهاد خانواده با پسری به نام «کامیار» پای سفره عقد نشستم.
او جوان مقبولی بود و پدر و مادرم هم خیلی دوستش داشتند. او مرد مهربانی بود و من هم در این دو سال از او چیزی جز خوبی ندیدم اما تنها مشکلش این بود که بلد نبود محبتش را ابراز کند و این موضوع مرا اذیت میکرد. بیشتر روزها در خانه تنها بودم و حسابی کلافه میشدم. به همین خاطر تنها سرگرمیام پرسه زدن در شبکههای مختلف اجتماعی بود.
یک روز در یکی از شبکهها پیامی از پسری به نام «فرزاد» دریافت کردم. او بسیار زبان باز بود. حرفهای دلنشینی میزد و هر روز برایم پیامهای عاشقانه میفرستاد. او درست همان خصوصیاتی را داشت که آرزو میکردم «کامیار» داشته باشد. با حضوراواحساس میکردم زندگیام رنگ و بوی تازهای گرفته است. ارتباط ما هر روز بیشتر و نزدیکتر میشد.
او چند عکس از خودش فرستاد و از من خواست که برایش عکس بفرستم. باور کنید فرزاد با حرفهایش عقل وهوش و دلم را یکجا دزدیده بود!
من هم چند عکس برایش فرستادم. دیگر زندگیام را نمیدیدم و هر روز به امید حرف زدن با «فرزاد» از خواب بیدار میشدم. اما یک روز از طریق واسطهای فهمیدم او خلافکار است و سابقه زندان دارد.
با اطلاع ازاین موضوع شوکه شدم و حسابی ترسیدم. اما باید از او دور میشدم ولی وقتی فهمید میخواهم ارتباطم را قطع کنم تهدیداتش شروع شد. جرأت نداشتم دربارهاش با کسی حرف بزنم. اوهم این موضوع را خوب میدانست و به همین خاطرازمن سوءاستفاده میکرد. تا آن روز که…»
زن جوان درحالی که سرش را میان دو دستش گرفته بود و هق هق گریه میکرد، ادامه داد: «کاش همان روز به کسی میگفتم و تن به این معامله نمیدادم. یک روز صبح فرزاد برایم پیامی فرستاد. او وضعیت زندگی من و شرایط مالی همسرم را خوب میدانست. پیامش را که دیدم فقط به خاطر حماقت خودم به گریه افتادم.
او نوشته بود: «فردا دسته چک امضا شده شوهرت را برایم بیاور وگرنه همه عکس هایت را همه جا پخش میکنم و آبرویت را میبرم.» کلی التماس کردم اما او زیر بار نرفت. به همین خاطر مجبور شدم شبانه دسته چک «کامیار» را از کیفش بردارم و برای فرزاد ببرم.
وقتی سر قرار رفتم، او همانطور که قول داده بود همه عکس هایم را پاک کرد و چکهای سفید امضا را به او دادم. به خیال خودم همه چیز تمام شده بود اما چند روز بعد «کامیار» متوجه گم شدن دسته چکش شد. شرایط وقتی وخیمتر شد که ۱۹ تا از چکهایش در بازار خرج شد. شوهرم را کارد میزدی خونش درنمی آمد. حسابی کلافه و عصبی بود. حتی به چند نفر هم مظنون شده بود.
من هم با دیدن این شرایط حسابی به هم ریخته بودم. اگر او میفهمید دزد چکهایش من هستم همه زندگی و آبرویم به باد میرفت. به همین خاطر مدام سعی میکردم آرام اش کنم. اما امروز فهمیدم که او شکایت کرده و بشدت پیگیر پیدا شدن دزد چکهاست. میدانم که اشتباه بزرگی کردهام و تاوانش را هم داده ام. اما نمیخواهم زندگیام را از دست بدهم. کمکم کنید…»
کارشناس ارشد مرکز مشاوره «آرامش» وابسته به پلیس اصفهان با تحلیل کارشناسی این پرونده گفت: والدین باید در انتخاب همسر برای فرزندان نقش مشاور و ناظر را داشته و زیاد در مسأله انتخاب آنها دخالتهای عجیب وغریب نکنند تا آنها با میل خود، همسر آیندهشان را انتخاب کنند. همچنین زن و مرد باید به نیازهای عاطفی یکدیگر توجه کرده و به دنبال برطرف کردن آنها باشند.
درعین حال باید توجه داشت که راه حل همه مشکلات فقط تأمین نیازهای مالی نیست و احتیاجات روحی و عاطفی زن وشوهر در دوام زندگی مشترک نقش بسزایی دارد. وقتی یکی از طرفین نیازهای عاطفیاش نادیده گرفته میشود ناخواسته برای رفع این مشکل سراغ راههای دیگری میرود و در خیلی مواقع گرفتار کلاهبرداران وتبهکاران میشوند.
در نگرش و سبک های فرزند پروری توسط پدر و مادر، باید توجه شود که برخورد قاطعانه با فرزندان به معنی استبداد نیست. در این پرونده نیز شاید اگر روابط دوستانه تری بین خانواده وجود داشت این زن میتوانست با طرح مشکل خود، پیش از هر اتفاقی مانع بروز این بحران شود.
همچنین والدین باید بدانند که امکانات زیاد رفاهی و اقتصادی، فرزندان را اشباع نکرده و عامل بازدارندهای برای به انحراف نرفتن او از مسیراصلی زندگی نمیشود. همانطور که در این موضوع هم دیده میشود این زن با داشتن همه امکانات و توجه همه به خودش، وقتی با بیمهری کلامی وعاطفی ازسوی همسرش روبهرو شده برای کسب محبت، سراغ فرد دیگری رفته و مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0