تنها استادم در زندگی خدا بود/ گرافیک را وارد صحافی کردم/غیرمستقیم شاگرد آیتالله جوادیآملی هستم
استاد صحافی ایران گفت: در آن زمان به کار صحافی کمتر توجه میشد به طور مثال آقای فرشچیان که اکنون یک شخصیت بینالمللی به شمار میرود، متأسفانه در آن زمان به ایشان توجه کمتری میشد یعنی کسی به کار فرهنگی توجه نمیکرد.
به گزارش علویون؛ استاد حسینعلی متینرضا را همه به عنوان پدر صحافی ایران میشناسند کسی که هیچ استادی نداشته اما برای همه اساتید فعلی این صنعت،استادی کرده است.
کسی که با کلامالله مجید و نهجالبلاغه زیسته و در زندگیش از یکایک سخنان این دو کتاب آسمانی بهره گرفته است. او خود را شاگرد کوچک آیتالله جوادی آملی میداند و همچنان بر منبر درس ایشان مینشیند.
به سراغ پدر صحافی ایران رفته و با وی به گفتوگو پرداختیم که در ذیل متن کامل این مصاحبه را میخوانید:
* روایت استاد متینرضا از نحوه انتخاب حرفه صحافی
درباره انتخاب حرفه صحافی سخن بگوئید؟
زمانی که تصدیق ششم ابتدایی را گرفتم، پدرم علاقه داشت در صنف روحانیت در بیایم به همین منظو بنده را در مدرسه خان مروی گذاشتند که یکی از آن هم دورههایم که اکنون هم به لطف الهی در قید حیات هستند، جناب دکتر مهدی محقق است.
دو سالی که در آن مدرسه تحصیل کردم، دیدم که این کار من را برای آینده جذب نمیکند، ۵ سال بعد از ۱۵ سال دوران طفولیت را به دنبال این میگشتم که کاری باشد که ذوق من هم در آن کار لحاظ شود. چند رشته را در نظر گرفتم یکی رشته نقاشی بود که مدتی نزد مرحوم حسین بهزاد کار کردم و دیگری رشته خطاطی بود که نزد مرحوم استاد حسین میرخانی کار کردم و دیگری رشته موسیقی بود که در خدمت مرحوم صبا و دیگر بزرگان متبحر موسیقی بودم.
* در هیچ زمانی شاگردی نکردم حتی به مدت یک ساعت
تقریباً در حدود ۱۳۲۷ تا به امروز از موسیقی هیچ نوع استفاده مطرحی در جامعه نکردم چرا که محیط مناسب نبود و بعد دیدم که اینها هم خدمتی به جامعه نمیکند ولی موسیقی و سپس خطاطی و نقاشی یک هنر است اما بیانگر آن چیزهایی که بتوانند به علم کمک کنند، نیست و فقط اموری است که کاملاً جنبه هنری دارد.
به همین منظور دنبال چیزی میگشتم تا کاری را انتخاب کنم. چندین شغل را مورد نظر داشتم، از درودگری تا صحافی و دیگر کارها را مدنظر قرار دادم و روی آنها مطالعه کردم و دیدم صحافی در واقع یک خدمت به فرهنگ است و آن را دنبال کردم اما ناگفته نماند در هیچ زمانی شاگردی نکردم حتی به مدت یک ساعت.
در منزل پدریم اتاقی بود در آنجا میزی گذاشته و شروع کردم به کار صحافی، منتهی کتابهایی را که در خارج صحافی شده بود را میگرفتم و باز کرده و اصول آن را یاد گرفته و دنبال میکردم در نتیجه صحافی را به عنوان شغل انتخاب کردم تا این که در اردیبهشت سال ۱۳۲۷ مغازهای را باز کردم و تا امروز هم به این کار ادامه دادهام و خوشحال هستم که خدمات فرهنگی باعث شده است، علوم را از این قرن به قرنهای آینده منتقل کنم چرا که اگر صحافی نباشد هیچ کدام از اموری که در چاپ وجود دارد نمیتوانست به دست کسی برسند.
در این رهگذر، خانواده من هم به بنده کمک بسیاری کردند یعنی هر کدام از بچهها که دیپلم گرفتند با توجه به این که علاقهمند به کار دیگری بودند اما به آنها اجازه ندادم و با قدرت جلوی آنها را گرفته و جذب کار صحافی کردم.
* هنر گرافیک را با ابداعاتی وارد کار صحافی کردم
بهترین نوع صحافی را از گذشته تاکنون انجام میدادیم و بچهها نیز همان را یاد گرفتند. سال ۱۳۸۶ بنده تصمیم گرفتم هنر گرافیک و آرایش را وارد کار صحافی کنم البته این کار منوط بر این بود که از چرم استفاده کنیم. بنده سالها بود که از چرم استفاده میکردم و چرمشناسی نیز یک دانش در ایران تلقی میشد و آگاهی کامل در این خصوص داشتم. با ابداعاتی که انجام دادم یک کار بسیار نویی وارد جامعه شد که در نتیجه فرزندان بنده همه در حد یک کارشناس ماهر بدون همتا به صحافی پرداختند.
این بچهها به خاطر ژنی که خداوند در وجود آنها نهاده طبق کار بنده به کار صحافی مشغول هستند.
* با وجود همه مشکلات اما در کار صحافی به ابداعاتی دست یافتم
چندی پیش متوجه شدم که کلیههایم دچار مشکل شده و باید دیالیز شوم اما خوشبختانه با وجود بیماری فرزندانم بسیار متعهدانه به این کار میپردازند. حتی زیاد از زمان شروع کار تا کنون هیچ نکته منفی از بنده و فرزندانم در جامعه وجود ندارد چرا که مقدار زیادی ما ملزم به این هستیم که از آنچه پدر و مادرم به ارث رسیده و ما را اینگونه بزرگ کردهاند، باید به همان روش ادامه دهیم.
در هر صورت کاری را که انجام میدهیم، وظیفهمان است و این وظیفه هم مثل نماز میماند و باید آن را درست انجام دهیم و هنوز هم در کار ابداعاتی خدای سبحان افاضه میکند تنها چیزی که در این مقطع برایم مغتنم بود که در طول این ۶۵ سال که صحافی میکنم مواجه با موانع بسیار بسیار سنگین میشدم و به قول معروف در جاهایی بسیار گیر میکردم که در آنجا تنها مسئلهای که یاد گرفته بودیم آن بود تا در برهههای بسیار سخت متوسل به ذات اقدس الهی میشدم و شاید در مدت بسیار کمی گرهها باز میشد.
* در گذشتههای بسیار دور در ایران استاد صحافی وجود نداشت
آقای متینرضا در آن دوران استاد صحافی وجود نداشت یا شما دوست نداشتید شاگردی کنید؟
ما استادی نداشتیم یعنی اصلاً در ایران استاد صحافی وجود نداشت که بتواند شاگردی را تربیت کند. تنها همان کتب درسی بود که از سوی وزارت فرهنگ آن زمان به چاپ میرسید و جلدهای آن نیز پارچهای بود.
* اساتید هنری اکثراً در تعلیم به شاگردانشان خساست میکردند
پس یکی از دلایل شاگردی نکردن همین نبود استاد بوده است؟
بله، در آن زمان اصلاً استاد صحافی وجود نداشت، حتی اساتیدی که میخواستند به کار طلاکوبی بپردازند دور کارشان را با گذاشتن کتاب و یا دیگر وسایل پوشانده تا کسی متوجه کار آنها نشده و کار را نیاموزد.
از وقتی که مراحل صحافی را طی کردم و به ابداعاتی رسیدم از آن به بعد اگر کسی علاقهمند به کار صحافی بود، کار را به او آموختم و چندین شاگرد را تربیت کردم یعنی اکنون کسانی که در صحافی کارهای هنری انجام میدهند، بدون استثناء شاگردان من هستند و بچههایم هم به همین منوال.
* تنها استادم در زندگی، خدا بود
به جد میگویم اکنون هم اگر هر کسی هر سؤالی درباره صحافی داشته باشد، جواب صحیح را میشنوند و هیچگاه بخلی ندارم چرا که استادی به بنده این کار را یاد نداده که بخواهم آن را پنهان کنم و استادم خدا بوده و همه چیز را به بنده مجانی یاد داده است. به همین منظور هر کسی هر سوالی درباره صحافی داشته باشد آن را در اختیارش میگذارم.
چندی پیش یکی از شاگردان ۵۰ سال پیش بنده تماس گرفت و میخواست کاری را یاد بگیرد و بنده هم با توجه به این که او نیز یکی از شاگردان ۵۰ سال پیش من بوده آن کار را در اختیارش قرار دادم. این از ابداعات چند ساله گذشته ما بوده که ما آن را با روی باز به دیگران نیز میآموزیم.
زندگی ما مثل همه مردم مواجه با خوشیها، ناخوشیها، کامها و ناکامیها بوده است و تنها کسی که در این سالها همدم و پشتم بوده، بعد از خدا همسرم بوده است. هیچگاه نمیتوانم زحمات همسرم را جبران کنم، یعنی موهبتی که خداوند توسط همسرم به بنده ساری و جاری کرده است، هیچ وقت نمیتوانم آن را شکرگزار باشم.
* همیشه از زیادهخواهی و زیاده طلبی خودداری کردم
شما قطعاً شنیدهاید که میگویند پشت هر مرد موفقی یک زن فداکار وجود دارد و برای بنده این ضربالمثل کاملاً صحت دارد. در جامعهای که زندگی میکنم چه در دوران گذشته و چه در حال، خداوند موفقیتهای بسیاری را نصیب من کرده است، از لحاظ مادی بسیار معمولی زندگی میکنیم، هر چند که در صنف صحافی، شاید برخیها حدود ۱۰ سال باشد که آمده و همین الان صاحب ملکهای چندمیلیاردی هستند، اما ما عادی زندگی میکنیم و به دنبال زیادهطلبی نیز نیستیم و دنبال القاب متکاثر هم نیستیم، بلکه به دنبال انا اعطیناک الکوثر هستیم. خیر کثیر هم همان چیزی است که خداوند به ما عطا کرده است؛ یعنی زیادهخواهی مرگ جامعه و مرگ معنوی را به دنبال خواهد آورد که خوشبختانه از این دوری کردهام.
در هر صورت، یکی از بزرگترین عواملی که در این جامعه ما به شکلی زندگی کردهایم، این است که نمیتوان گفت کسی ویژگی منفی نداشته باشد، اما خدا را شکر، این ویژگی منفی برای ما آنقدر کم است که کسی نمیتواند انگشتش را بر روی آن بگذارد، آن هم به خاطر همسر بزرگوارم است که محبتی در حق من و فرزندانم داشته و بیش از ۶۰ سال توانست سختیها را تحمل و چهار فرزند پسر و سه فرزند دختر را به خوبی تربیت و وارد جامعه کند؛ یعنی یک روزی کوچکترین فرزندم دو ماهه و بزرگترین فرزندم ۱۰ ساله بود، اما او با بردباری تمام توانست فرزندان را به صورت شایسته تربیت کند.
مدیریت همسرم بار زندگی را بر دوش کشید و محرومیتها و ناکامیهایی که در زندگی داشتیم را تحمل کردم و تا امروز توانستیم در حوزه صحافی به مؤفقیتهای کمنظیر دست یابم، حتی همیشه نگران آنم که همسرم از بنده کوچکترین دلخوری داشته باشد که نتوانم جوابش را در پیشگاه الهی دهم.
* صحافی، خدمت به فرهنگ و یک نوع عبادت است
درباره صحافی متینرضا سخن بگویید؟
همانطور که عرض کردم جستوجویی در بین کارهایم انجام دادم و دیدم که این کار خدمت به فرهنگ این مرز و بوم است و آن را در سختی دنبال کردم؛ یعنی در آن دوران استادی نبود که بتواند به بنده کار یاد دهد، تا رسید به جایی که بعضی وقتها، همان کسانی که از آنها سؤالی میکردم که این کار را چگونه درست کنیم، از پاسخ دادن امتناع میکردند، همانها به سراغم آمده و درباره چگونگی کار صحافی از بنده سؤال میکردند و من هم به اعتبار اینکه این کار خدمت به فرهنگ است و یک نوع عبادت محسوب میشود، همه فنون را به آنها میآموختم.
کار صحافی که فرزند بزرگم انجام میدهد در پنج قاره دنیا کمنظیر است به گونهای که خوشبختانه به دلیل ژنی که در وجود بنده بوده و به آنها منتقل شده، ابداعات بسیار زیادی را در حوزه صحافی انجام دادهاند.
* آبی آسمانی؛ رنگ اختصاصی دربار بود
آقای متینرضا درباره خاطرات دوران تحصیل و زمان رژیم پهلوی سخن بگوئید؟
در زمان گذشته من چیزی که قابل توجه باشد را ندارم، به خاطر اینکه نه به کار ما، بلکه به برخی از کارها همانند کار صحافی زیاد توجه نمیشد، به طور مثال تنها صحافی بودم که هر وقت کسی میخواست کتابی را به شاه هدیه دهد، نزدم میآورد و بنده هم رنگ آبی آسمانی را که رنگ اختصاصی دربار بود را همراه با چرمی درست کرده و تحویل میدادم.
چیز دیگری نبود یکبار آقای دکتر «فرمان فرماییان» که از نظر خانوادگی جزو خانواده دربار قاجار بود و در دربار خیلی نفوذ داشت و از صاحبان علم هم بود، در آن زمان رئیس چاپخانه دانشگاه بود و مرا فراخواند و گفت: فرح یک دوره لغتنامه خواسته است.
من هم یک دوره لغتنامه با رنگ چرم قهوهای انتخاب کردم که حدود ۵۰ جلد بود و بعد آن را تحویل آقای فرماییان دادم، او گفت وقتی شهبانو آنها را دید مثل یک بچه شروع به ذوق کردن کرد و گفت: از بس که رنگ آبی آسمانی دیدهام خسته شده بودم و جویای کارم شده و خیلی تعریف کرده بود.
در آن زمان به کار صحافی کمتر توجه میشد به طور مثال آقای فرشچیان که اکنون یک شخصیت بینالمللی به شمار میرود، متأسفانه در آن زمان به ایشان توجه کمتری میشد یعنی کسی به کار فرهنگی توجه نمیکرد.
* روایت متینرضا از صحافی قرآنی برای استاد آقای فرشچیان
اسم استاد فرشچیان را آوردیم خاطرهای را نقل میکنم مرحوم استاد امامی استاد آقای فرشچیان بودند ایشان ارزندهترین شخصیت در حوزه نگارگری بود. سال ۴۴-۴۵ بود که یک روز آقای فرشچیان آمدند پیش من و قرآنی را که حدود ۱۳۰ سال پیشتر آن را چاپ کرده و ۳۰ جزو قرآن را در ۳۰ برگ نوشته بودند را به من داد. اکنون به سهولت و با چشم غیر مسلح هم میتوان این قرآن را خواند.
این قرآن بسیار نادر بود در آن زمان آقای فرشچیان بهم گفتند که آیا میتوانید برای قرآن کاری انجام دهید چرا که جلد قرآن با آبخوردگی خراب شده بود، ایشان گفتند که این قرآن برای استادم آقای امامی است. امروز ساعت ۴ بعد از ظهر عقد نوهاش بوده و میخواهد این قرآن را سر عقد به نوه خود هدیه دهد.
در آن سالها عدهای جنسهای گالینگور را به صورت استوگ به کشور وارد میکردند من هم مقدار زیادی از آن را از بازار تهیه کردم. دو گوشه قرآن را ترمیم و با دست طلاکوبی کردم آن هم همانند دو گوشه دیگرش.
حدود ساعت ۱۴ یا ۱۴:۳۰ کار صحافی قرآن آماده شد. آقای فرشچیان به همراه استادش برای گرفتن قرآن آمده بودند در آن زمان آقای امامی داخل ماشین نشسته بود و آقای فرشچیان نیز قرآن را گرفته و برد تا استادش آن را ببیند.
استاد امامی پیرمردی بسیار افتاده بود، ایشان مچ دستم را گرفت و بوسید؛ دستم را کشیدم و گفتم استاد شرمنده میکنید، فرمودند تو نمیدانی مثل تو آدم در این مملکت بسیار کم است. یعنی کسی بتواند کاری را انجام دهد که بنده را نیز به تعجب وا دارد، خیلی مهم است.
هنوز استاد فرشچیان پیش فرزندان من میرود به بنده نیز محبت ویژهای دارد. این برای خانواده ما بسیار باعث افتخار است که استاد آقای فرشچیان به کار صحافی ما توجه بسیاری کردند.
* تاریخ متحرک این مملکت هستم
تاریخ متحرک این مملکت هستم. یعنی حدود ۱۰ سالم بود که از فاصله ۳۰ الی ۴۰ قدمی رضاشاه را دیدم او در سال ۱۳۱۷ میخواست به نمایشگاه کالاهای ایرانی برود تا آن نمایشگاه را افتتاح کند.
بعد مشکلات حزب توده و سپس حکومت مرحوم مصدق و بعد از آن انقلاب سفید و بعد از آن پسرش آمد و در نهایت خاندان پهلوی قدرت اختاپوسی پیدا کردند که بعد هم جریانات و وقایعی که پیش آمد. شاه دو سال آخر حکومتش یک عدهای از سران کشورهای مختلف را دعوت میکرد و در کاخ گلستان و با تشریفات با شکوهی به هزینه ملت، از آنها پذیرایی میکرد.
من در تمام این مدت وارد هیچ مقولهای نشدم چرا که سیاست یک دانش و علم است و چون این کار را بلد نبودم وارد آن نشدم به گونهای که نمیتوانستم در یک حزب و گروهی شرکت کنم. بعد که انقلاب شد به خاطر اعتقادات مذهبی که داشتیم یک وظیفهای را برای خودم تدارک دیدم و آن وظیفه این بود که در روزهای پایانی حکومت شاه، اکثر امنیتیها دور و بر دانشگاه میگشتند و هر کسی را با هر بهانهای مورد اذیت و آزار قرار میدادند.
در آن زمان مغازهام در خیابان انقلاب و جنب سینمای دیانا بود. ما صحنههای بسیار دردناکی را میدیدیم. یادم میآید دختری در چهار راه قدس داشت از خیابان رد میشد و افسر هم به او تذکر داد که برگرد و آن دختر هم توجه نکرد و دختر نیز دستش را بالا برده و پشت بر افسر ایستاد، او نیز به آن دختر شلیک و جا در جا فوت کرد. از این قبیل صحنهها در آن زمان زیاد وجود داشت.
پدرم کارگر شرکت نفت بود اما چند سال آخر عمرش پیشنماز مسجد دوست علیخان معیر المالک بود و مردم محل نیز او را میشناختند تا سه سال بعد از انقلاب هم بودند چون داشت یک موج مذهبی به کشور ما میآمد و ما هم به مذهب به یک دید خاصی نگاه میکردیم دنبال این قضیه افتادیم که با هم یک حرکتی داشته باشیم.
* نحوه چاپ و انتشار اعلامیههای امام (ره) به بازاریان
در آن زمان امام (ره) در نجف بودند و اعلامیههایی را ارسال میکردند، اعلامیهها نیز اکثراً به دست بازاریان میرسید و ما دوستی داشتیم به نام مرحوم اسماعیل دفترچی که به ساخت آلبوم میپرداخت و از معتمدین بازار به شمار میرفت؛ سنش زیاد نبود ولی آدم بسیار زرنگ و چیرهدستی بود.
او ساعت ۷ صبح اعلامیه امام خمینی (ره) را به من تحویل داده و دامادم نیز که در آن زمان روبهروی دانشگاه دفتری داشت و الان هم دارالترجمه چاپاک را اداره میکند، این اعلامیهها را چاپ و بلافاصله به واسطه مربوطه داده و در بازار پخش میشد. خیلیها هم دنبال این بودند که چاپ کننده اعلامیهها را شناسایی کنند اما به لطف پروردگار این کار صورت نگرفت.
ناگفته نماند اعلامیهها بعضی اوقات ساعت ۳ نصف شب به دستمان میرسید و سریع هم چاپ و در بازار پخش میشد.
خوشبختانه اصلاً بنده را شناسایی نکردند وگرنه برای تمام اعضای خانوادهام بسیار خطر ایجاد میکرد همان آلبومساز آقای دفترچی که اعلامیههای امام را به دست من میرساند، در همان اوایل انقلاب که یک سری از بازاریان به مشهد میرفتند، سه روزی در آنجا مانده و در راه برگشت به تهران متأسفانه در یک سانحه هوایی این هواپیما به کوههای لشگرک اصابت و در حدود ۱۵ نفر از پیشکسوتان بازار کشته شدند که یکی از آنها نیز آقای «اسماعیل دفترچی» بود که در سن ۴۲ سالگی فوت کرد.
زمانی که قرار شد به جمهوری اسلامی ایران رأی داده شود در آن زمان منزل ما در کرج بود در آن لحظه در پای صندوق رأی برگهام را بالا گرفته و گفتم خدا شاهد است که تا هیچگاه رأی ندادهام و برای اولین بار میخواهم به جمهوری اسلامی ایران رأی دهم.
* چگونگی تولید سالنامه مکتب اسلام توسط آیتالله رفسنجانی
آیا شما در آن زمان با بزرگان سیاست هم آمد و رفت داشتید؟
بعدها وارد این فضای جدید شدیم اکثر کسانی که اهل علم بودند جزو مشتریان پر و پا قرصم به شمار میرفتند. به طور مثال، آقای رفسنجانی سال ۱۳۳۶ گروهی را تشکیل دادند همانند آقای باهنر و آقای نجمالدین افتخارزاده. همچنان با هم ارتباط داشتیم اینها طلبه بودند و کتابهایی برای صحافی داشتند که ما به خاطر اینکه صحاف بودیم آنها را صحافی میکردیم. در آن سال آقای رفسنجانی یک سالنامه مکتب اسلام درست کردند که در حدود ۴۰۰ صفحه در تیراژ ۱۰ هزار جلد بود و جلدهای آن را شومیزی کردند.
وقتی کتابها را شروع به برش کردیم آقای رفسنجانی برای صحت کتابها دو نفر طلبه را دعوت کرده و به محل کارم فرستاد. در آن زمان به این دو طلبه بازنگر که از صبح آمده بودند، روزی ۴ تومان میدادند که آنها نیز کتابها را ورقشماری میکردند تا کتاب سالم به دست مردم برسد.
آن زمان اگر کتابی چاپ میشد تیراژ آن هزار نسخه بود چون مردم هم زیاد کتابخوان نبودند. یادم میآید کتاب «ژیواگو» که گفتند در آمریکا ترجمه شد در یک هفته یک میلیون نسخه چاپ و به فروش رسید. این کتاب توسط انتشارات معرفت ترجمه شد و از آن هزار نسخه به چاپ رساندند که در نهایت ۸۰۰ جلد آن مورد استفاده قرار گرفت چرا که در آن زمان به مقوله فرهنگی کمتر توجه و اهمیت داده میشد گویا که امروز هم شاهد کاهش تیراژ کتاب در حداقل ۵۰۰ نسخه هستیم.
* چه زمان مشکلات اتحادیهها حل خواهد شد؟
گروه صنعت چاپ هم نیز دچار مشکلاتی در هیأت مدیره است؛ حتی گروه لیتوگرافان هم یک سری مشکلاتی با هم دارند، کی این مشکلات حل شود خدا میداند. از سال ۱۳۴۷ عضو هیأت مدیره اتحادیه صحافان تهران بودم قبل از انقلاب تحولاتی به وجود آمده بود که نمیتوانستیم هیچ کار اساسی انجام دهیم چرا که زیر نظر بودیم اما بعد از انقلاب تحولات عجیبی به وجود آمده و در آن زمان در افرادی که مدیر بودند بهای بسیاری داده میشد و بنده هم در آن زمان چند نفر بودیم که همدیگر را در صنف صحافان پیدا کرده و به پیشرفتهای بسیاری رسیدیم. حتی در این صنف کارهایی صورت گرفت که سایر صنوف چاپی نیز از کار ما تقدیر کردند.
* «محمد نوری» قیمت نداشت و برای پول کار نکرد
صدای بسیار خوبی داشتم و برخی از استادان موسیقی را به خوبی درک کردم یعنی سال ۱۳۷۷ به مکه مشرف شدم آنجا عارضهای برای ریهام به وجود آمد روز سوم یا چهارم رفتم پیش پزشک آنجا که بهم یک آنتیبیوتیک دادند آن آنتیبیوتیک نتوانست بیماری جسمی من را تغییر دهد. وقتی آمدم تهران ریهام بسیار بسیار عفونی شده بود حتی وقتی به تهران آمدم، نمیتوانستم بیرون بروم و هیچ دکتری هم نتوانست مرا درمان کند و کمکم دیگر صدای خواندن نداشتم.
برخی از چیزهایی که الان جوانان میخوانند به موسیقی اصیل ایران ارتباطی ندارد ما در گذشته خوانندگان همانندی «محمد نوری» داشتیم. الان خوانندههایی هستند که پاپ میخواندند یعنی برخی از آنها شعر حافظ و سعدی را میخوانند که اصلاً با این شاعران آشنایی نداشته و ندارند. خوانندگان باید به این مقوله توجه کنند که حافظ یا سعدی به چه درجهای رسیدند که توانستند چنین شعرهایی را بسرایند و با درک و فهم درست آنها را بخوانند. اما باید بگویم که «محمد نوری» قیمت نداشت و برای پول کار نکرد.
* به صورت غیرمستقیم یکی از شاگردان آیتالله جوادی آملی هستم
از سال ۱۳۶۳ غیر مستقیم شاگرد آیتالله جوادی آملی بودم ایشان هر روز درس تفسیر در قم میدهند آن چیزی که ایشان در آن جلسه درس میدهند با آن چیزی که در کتاب «تسنیم» میخوانید، متفاوت است. یک مباحث بسیار فوقالعاده در حرفهایشان وجود دارد که حیرتانگیز است.
در همان سال وقتی در اولین جلسه درس ایشان حضور یافتم، تصمیم گرفتم که صدایشان را ضبط کنم و تا امروز هم ضبط کردم و متجاوز از ۴ هزار ساعت درسهای تفسیر اجرا را ضبط کردم و یک گنجینه بسیار با ارزشی شده است و اکنون نمیدانم باید این دروس را به کجا بدهم که آنها را حفظ کنند، حضرت آیتالله جوادی آملی یافتههای بسیار عجیب و غریبی دارد، که در درس تفسیر مطرح میفرمایند و بسیار راهگشاست و به طور قطع در تشکیل شخصیت مذهبی من بسیار مؤثر واقع شده خداوند ایشان و امثال ایشان را بیش از پیش مؤید بفرماید.
منبع: فارس
برچسب ها :آیت الله جوادی آملی ، استاد ، حسینعلی متین رضا ، صحافی ، علویون ، فرشچیان ، فرهنگی ، هنری
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0