فلسفه لباس مشکی برای امام حسین(ع) چیست؟
به گزارش قائم آنلاین، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «کربلا؛ زمینهساز ظهور» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید: اکبر شدن روح و بقاء جسم، از طریق هدایت امام خصوصیّت انسان کامل، عبد شدن است و عبودیّت، توفیق بزرگی است که اگر کسی پیدا کند،
به گزارش قائم آنلاین، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «کربلا؛ زمینهساز ظهور» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
اکبر شدن روح و بقاء جسم، از طریق هدایت امام
خصوصیّت انسان کامل، عبد شدن است و عبودیّت، توفیق بزرگی است که اگر کسی پیدا کند، عامل برای قرب و فانی فی الله شدن میشود. معنای «انا لله و انا الیه راجعون»، همین است.
وقتی به معارف، اعم از آیات الهی و روایات شریفه، با دقّت نگاه میکنیم، میبینیم پروردگار عالم همهی این جورچین را برای یک موضوع قرار داده است و آن، اینکه خدا، جدّی (نه از باب تعارف، چون خدا با کسی تعارف ندارد) انسان را دوست دارد. اصلاً دلیل و برهان خلقت انسان به عنوان اشرف مخلوقات، همین است؛ چون آن که «احسن الخالقین» است، او را به عنوان «احسن تقویم» تبیین کرد. خدا کسی را خلق کرد که حال او، حال جسمانی است، نه اصغر شیء است به جسم و نه اکبر شیء است به جسم، بلکه حال او، حال جسمی است که صغیر است به حال جسم و کبیر است به حال روح. میتواند از این کبیر بودن استفاده کند و به حال اکبریّت برسد. اگر دقّت نکند، از جسم صغیر هم صغیرتر و دیگر پستترین موجودات میشود. از هر دابّه و انعامی، بدتر و بدتر و بدتر میشود.
لذا چون خدا انسان را دوست دارد و نمیخواهد آن حال برایش به وجود بیاید و آن قادر متعال، عزّ و جلّ میخواهد به یک نوع قدرتنمایی خودش را هم نشان بدهد، در آن صحیفهی مکتوب خودش تبیین فرمود که از باب هدایت بشر، از نور خودش، برای انسان بیاورد، آن هم به قالب جسمانی انسان!
گرچه امیرالمؤمنین فرمودند: «أ تزعم انک جسم صغیر» آیا تو زعم و تصوّرت این است که همین جسم صغیر هستی؟! اگر آن روح کبیر را که در درون این جسم صغیر، نفخه شد، «نفخت فیه من روحی»، به مقام اعتلای اکبریّت رسید، حال جسم همان میماند، امّا بقای آن به حال کبیریّت و طراوت همیشگی میماند. یعنی جسم، به اقتضای روح، تأثیرپذیری پیدا میکند. راکب، اگر راکب حقیقی بود، به اندازهی همان سوارهی خودش تنظیم میکند.
لذا اولیاء، اصفیاء، بزرگان، اعاظم و در رأس آنان، انبیاء (چون بحث معصومین اصلاً مجزّاست و نمیتوانیم آنها را با خودمان قیاس کنیم، آنها را خدا فرستاده که هادی باشند)، مثل ما هستند، منتها با تفاوتهایی؛ آنها هم جسم صغیرشان میتواند جسم کبیر شود و این جسم کبیر به واسطهی روح کبیر است و این روح، اگر در مقام اکبریّت قرار گرفت، کبیری جسم بدین صورت میشود که حال ابقاء پیدا میکند. لذا میبینیم شیخ صدوق و امثال ایشان، بدن مطهّرشان بعد از سالهای سال سالم میماند.
بارانی سیلآسا میبارد، بدن شیخ صدوق از قبر بیرون میآید. صد سال از رحلت ایشان گذشته، کفن که هیچ، استخوانها هم باید پودر شده باشد. میبینند که کفن ایشان فقط مقداری پاره شده، امّا تازه است و جسم ایشان هم تازه است. تعجّب میکنند! حتّی میگویند: ناخنهای ایشان گرفته شده بود و فقط یک ناخن مانده بود، چون مستحب است که جمعه ناخنها را بگیرید، میگویند: احتمالاً ایشان کاری داشتند و یک ناخن را برای جمعه گذاشته بودند.
این بقای جسم به واسطه روح است. اگر روح در مقام اکبریّت قرار گرفت و از این مقام کبری، به اکبریّت رسید؛ جسم را هم که صورت ظاهر صغیر است «أتزعم انک جسم صغیر و فیک ما نطوی العالم الکبیر»، به کبیر میرساند و بقاء مییابد.
ما نه اصغر هستیم و نه کبیر و اکبر، بلکه جسم صغیر هستیم. بین اجسامی که خدا خلق کرد، ما نه خیلی بزرگ هستیم و نه خیلی کوچکیم، کبیر نسبت به ما وجود دارد، اکبر از آن کبیر هم هست، ما صغیریم. این از باب جسمانی است، امّا از باب روحانی، قدرتنمایی خدا این است که دیگر هیچکس مانند ما نیست. این هم قادریّت خدا را میرساند که در یک جسم صغیر، روحی کبیر را نفخه کرد، «نفخت فیه من روحی». خداوند برای هیچ شیء و خلق و جسمی نفرمود: «نفخت فیه من روحی»، فقط انسان را فرمود.
حالا چون این انسان، اعجوبه و دردانهی خلقت را دوست دارد و میخواهد قدرتنمایی هم داشته باشد (جدّی اگر انسان این را بفهمد که همه چیز به دست خداست و خدا خلق کرده، خودش یک نوع عبادت است)، آمدن از نور خودش، به حال جسمانی قرار داد و اینها، معصومین و امام شدند. اینها را برای هدایت ما فرستاد که ما این روح کبیر و جسم صغیر را در همین دنیا به روح اکبر و بقای جسم برسانیم.
عجیب است، خدا چگونه جورچین کرده و چه بساطی در عالم چیده که آنقدر در این دنیا رشد کنیم که بالا برویم و به مقام اکبریّت و فانی فی الله شدن برسیم و به خدا اتّصال یابیم. پس للّهی هست و الیه راجعونی نیز هست.
لذا فرمودند: الیه راجعونی آن، افضل از للّهی است. چون اگر للّهی حفظ شود، مهم است و این حفظش را هم باز در اختیار ما قرار داد. مثلاً آن حال اوّلیّه ما چون طهارت بود، گفت: از این به بعد دیگر مراقبت کنید، لقمه را مواظبت کنید، چون لقمه تبدیل به خون میشود، خون در بدنتان گردش پیدا میکند و گوشت و پوست و استخوانتان، همه، رشد میکند و بعد، معلوم است دیگر اینکه اسپرمها که در بدن شما موجود است، از آن رشد و تغذیه میکند، حالا انعقاد نطفه شکل میگیرد و اگر این نطفه، حرام شود، کار خراب میشود. پس اختیار را دست من و شما گذاشت.
رؤیت امام، رؤیت الله است!
منتها برای اینکه خراب نکنیم، نور خودش را به عنوان هادی فرستاد و آنها هم بیان کردند که این راه و این هم چاه است. همه را بیان کردند. حضرات معصومین(ع)، تماماً و کمالاً، جز جسمانیّت و اینکه نمیشود انسان بیان کند، همه و همه صفات و اسماء خدا هستند. منتها نازله هستند.
البته نازله هم به معنای از بالا به پایین آمدن نیست، نازله یعنی به حدی آمد که بشر ادراک کند. حالا خدا را داریم میبینیم، یعنی رؤیت امام، رؤیت الله است. امامی را میبینی که با همهی صفات و اسماء خداست. لذا خدا میفرماید: چون من را، در آنان میبینی، باید از آنان اطاعت کنی؛ چون من خالق هستم و میگویم: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم».
راه عبدالله شدن، عبدالائمّه شدن است!
تمام اشتباه بشر هم در همین قضیّه امامت است، به خصوص اینجا که دین دیگر کامل شد. فرمایش حضرت ثامنالحجج را در مورد امامت، تا حدودی بیان کردیم که انسان اشتباه کرد و نفهمید که این انوار الهی به عنوان هادی و امام برای ما آمدند و اگر ما جدّی میخواهیم مطیع خدا باشیم، باید مطیع آنان باشیم. اگر بخواهیم بعد شویم، راه عبد شدن این است که اوّل عبد حضرات شویم. همهی ما باید عبد خدا شویم، اصلاً نمیخواهیم عبد کس دیگری شویم، امّا عبداللّهی میسور نمیگردد إلّا به اینکه عبد این حضرات شویم. چون نازلهی تمام اسماء و صفات خدا در اینهاست.
امّت شدن یعنی همین. میدانید یک معنای أمّی یعنی کسی که بیسواد است. امّت شدن یعنی بدانی به ظاهر با همه عقلی که خدا به تو داده – که در جلسه گذشته هم بیان کردیم که حضرت فرمودند: اینها با کدام عقلی میخواهند راجع به امامت حرف بزنند – میفهمی که نمیفهمی. خصوصیّت این عقل درونی این است که انسان را به رشدی میرساند که میفهمد که نمیفهمد و این، خیلی مهم است.
لذا عقل اینگونه رشد نمیدهد که میفهمم که میفهمم. بلکه میفهمد که راستی راستی نمیفهمم. حالا که نمیفهمم چه کنم؟ مطیع شوم نسبت به آن کسی که میفهمد اسماء و صفات خدا هست. لذا در مقابل او، من یک بیسواد و أمّی هستم. أمّت همین است؛ یعنی چیزی نمیداند، امام جلو میرود و او پشت سر امام حرکت میکند.
لذا دیدید در نماز جماعت بیان میکنند: تا امام به رکوع نرفته، شما به رکوع نرو. تا امام از رکوع بلند نشده، شما از رکوع بلند نشو. اضافه و کم کردن رکن در نماز فرادا، نماز را باطل میکند، امّا در نماز جماعت وقتی بلند شدی و متوجّه شدی که امام هنوز در رکوع است، دوباره باید به رکوع بروی. با اینکه دو رکوع میشود و رکوع، رکن است و کم و زیاد شدن رکن در فرادا سبب بطلان نماز میشود؛ امّا چون در اینجا داری از امام تبعیّت میکنی، صحیح است.
لذا حتّی در افعال عبادی هم اینطور مطرح میشود که ببین امام چه میکند، هر چه امام گفت، همان. اتّفاقاً اینجا انسان، مطیع محض میشود و دیگر مدّعی به اینکه من هم صاحب نظر هستم، نمیشود.
تمام اشتباه سقیفه و حوادث بعد آن، این بود که میگفتند: ما هم صاحب نظر و آدم هستیم دیگر. عقل سلیم میگوید: این نفس دون است که دارد میگوید، غلط کردی که میگویی من هم آدم و صاحب نظرم؟! تو کجا صاحب نظری؟! تو هم که بفهمی که نمیفهمی، خودش خیلی مهم است؛ چون دیگر اختیارت را دست امام به عنوان اسماءالله و صفات الله میدهی.
یک سؤال: مگر نباید اختیار ما دست خدا باشد؟ وقتی انجام نمیدهیم، دست شیطان و نفس (اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک) است. آنجا هم که فرامین خدا را انجام نمیدهم، دیگر اختیارم دست نفس دون و شیطان رفته است. اینجا هم همین حالت میشود، اینکه بگویم: من صاحب نظرم، یعنی تحت اختیار نفسم. تو چه چیزی از نظر میدانی؟! تو چه میدانی علم بما هو علم یعنی چه؟! تو سواد خواندی، علم نداری. ای انسان تو چه میدانی، تو یک چیزی به نام سواد خواندی، «العلم نور»، علم نور است و دست خودشان است، «علیم حکیم»، «انا مدینة العلم و علی بابها»، علم، این است. تو فقط یک ظاهری میبینی. گفت: تو مو میبینی و من پیچش مو، تو ابرو، من اشارتهای ابرو. تو چه میدانی در عالم چه خبر است؟! اگر تمام انسانها جمع شوند، عقلهایشان را به ظاهر روی هم بریزند، نمیتوانند.
لذا حضرت فرمود: فکر کردید امامت به انتخاب است، مثلاً همین که در سقیفه انتخاب کردند، امامت همین شد، انتخاب شد و تمام شد؟! امامت که به انتخاب نیست. اینها با رأی خودشان امام انتخاب کردند و تمام شد؟! حضرت میفرمایند: اینگونه نیست و اشتباه میکنند. حضرت به عبدالعزیز بن مسلم به زیبایی فرمودند: هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ، اینها فکر کردند جایز است که امام را اختیار کنند و بگویند: ما امام را شناختیم؟! شما شأن امام را نمیدانید. دلیل چیست؟
اوّلاً این انسان، محبوب خداست و چون خدا او را دوست دارد، برای او هادیان الهی را با یک قدرتنماییای مافوق تمام قدرتنماییهای قبلی خود قرار داده است. خداوند در یک جسمی که نه اصغر است و نه کبیر و اکبر است، بلکه جسم الصغیر است، روح کبیر را قرار داد «نفخت فیه من روحی»، بعد یک قدرتنمایی عجیبی کرد. او که میتواند سیّارات، کرات و … را بگیرد. یک روز باور میکردیم یک نرمافزار کوچک، راه را ببینید که کجا ترافیک است و نیست و …؟! ای انسان، شما باور میکردید به واسطهی یک جسم کوچکی که خودتان درست کردید، با کسی که در آن طرف دنیاست حرف بزنید و تصویر همدیگر را ببینید؟! بشر کجا چنین فکری میکرد؟! امّا شد، پس یک روزی هم بیشتر از این میشود.
قدرتنمایی عجیب خداوند در جسم صغیر!
امّا همین این، دلالت بر این است که یک قادری چقدر زیبا توانسته این مطالب را در این جسمی قرار دهد که چهار تا پاره استخوان و یک مشت گوشت و روکشی به نام پوست و مغزی که در سر قرار داده میباشد. در آن مغز هم تصمیمگیریها انجام شود، سلولهای عصب باشد، قدرت حافظه أولی، میانی و انتهایی باشد و بالاتر از آن حافظه به بعضیها بیشتر عطا کرد که آن هم براساس تقوا بعداً هم به وجود میآید، به نام قوّهی درّاکه. درک کردن با قدرت حافظه فرق میکند. چون برخی حافظهی خوبی دارند امّا درک نمیکنند چه خبر است. خدا تمام اینها را در یک جسم صغیر قرار داده است و غوغا کرده است. اطراف خودتان هم نگاه کنید، میبینید که چنین مطلبی در هیچ مخلوقی هم وجود ندارد.
یک عدّه خدمت آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، آن عارف بالله آمدند، گفتند: آقا، میشود انسان از طریق جنّ، چیزهای خوب را متوجّه شود؟ فرمودند: اگر انسان، انسان باشد، جنّ باید پیش او رود و درس بخواند؛ چون انسان، اشرف مخلوقات است. راه تقوا را پیش بگیرید و جلو بروید.
یکی از آقایان بیان میکردند: جوانی رفته و از کسی ذکر گرفته، حالا میگوید: یک کسی مانند خودم روبهروی من میآید و با من حرف میزند، حالا دارد دیوانه میشود. من بیان کردم که اولیاء خدا میگویند: ذکر را برای ذکر بگو، نه اینکه از طریق ذکر، طیّ الارضی داشته باشی. تو متّقی بشو، ناخودآگاه میبینی که طیّ الارض داری. تو بشو آن انسانی که خدا خواست، بعد ببین چه میشود.
متأسّفانه ما انسانی که خدا خواست، نیستیم. اشتباه کار اینجاست، بدبختی اینجاست. ما باور نکردیم خدا ما را خیلی دوست دارد و مافوق آنچه که ما فکر میکنیم، ما را دوست دارد. شیطان ما را فریب داد و این روح کبیر ما در همین جسم صغیر ماند و خرابش کردیم و از آن مقام افتادیم و اسفل شدیم! بعد هم کالانعام بل هم اضل شدیم و تمام شد و رفت! در حالی که اگر ما واقعاً آنچه که خدا میخواهد بشویم، بعدها خواهیم دید که چه ها میشود. جسم صغیر حالی پیدا میکند که حتّی کفنی هم که روی بدن میگذارند، سالم میماند.
وقتی در ابن بابویه شهرری سیل آمد، بدن شیخ صدوق بالا آمد، کفن هم به خاطر سیل، کمی پاره شد، امّا سالم بود. بدن ایشان مومیایی نشده بود، امّا این روح کبیر چه کرده بود که به مقام اکبریّت رسیده و روی جسم اثر گذاشته؟! هر چه هم به آن جسم وصل شود، ولو جسم خارجی و غیر از جسم اصلی باشد، تأثیر میگیرد. پس ای انسان، تو اینگونه هستی، منتها یک شرط دارد تا به آن برسی، شرطش هم این است که مطیع آنچه خدا گفت، باشی. خدای متعال امام را قرار داد، دیگر تمام شد و رفت.
اگر انسانی عزّت، صلاح دنیا و … میخواهد، چه کند؟
در آن روایت به اینجا رسیدیم که حضرت میفرمایند: این مقام امامت، مقامی است که به ابراهیم خلیل، بعد از پشت سر گذاشتن آن ابتلائات، داده شد و او آنقدر خوشحال شد که گفت: فَقَالَ الْخَلِیلُ ع سُرُوراً بِهَا- وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی، از ذریّهی من هم هست؟ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی- لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ، خداوند فرمود: خیر، عهد من به ظالمین نمیرسد. از بس این مقام، بالا و برتر است.
بعد از آن حضرت میفرمایند: إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ، همه چیز در امامت است. ای انسان، عزّت میخواهی، باید به سمت امامت بروی. اگر صلاح دنیایت را میخواهی، باید به سمت امامت بروی و … . تا اینجا بیان کردیم که حضرت فرمودند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، امامت، مانند خورشید طالع میماند.
لباس و پرچم مشکی برای امام حسین(ع)، علم شیعیان است!
این مطالب را داریم عنوان میکنیم که تازه تا حدودی از امامت، یک مطالبی بشنویم. تازه اینها هم پر از معناست که نمیفهمیم. لذا تازه میخواهیم این امامت را نسبی بفهمیم تا بدانیم صاحب امر کیست و بگوییم: خود این صحنه عاشورا و تکرار هر سالهی آن، برای همین است که ما بدانیم چه خبر است.
کسانی که نمیدانند، این مطالب عزاداری و … را به سخره هم میگیرند و میگویند: مردم گریه، امّت عزا و مصیبت و … . آن ها چه میفهمند که این عزاداری و گریه اصلاً دلیل دیگری دارد. این را قبلاً هم بیان کردم، دکتر ژوزف فرانسوی، آن موّرخ فرانسوی میگوید: چه کسی گفته که شیعیان عزادار هستند، این لباس سیاه که آنها بر تن میکنند، علم است. اینکه در خیابانها میریزند و زنجیر میزنند و حسین حسین میکنند، علم است. اینها خیلی زرنگ هستند. چون عزادار، آن کسی است که یک گوشه میرود، زانوی غم بغل میگیرد و مینشیند. او میگوید: اینها بیرون میریزند، این کجا غم است؟! غمی نیست! هر کس در عالم رد شود، این بیرون ریختن شیعیان برایش جلب توجّه میکند و میپرسد: چه خبر است؟! هزار و سیصد و اندی سال پیش، اتّفاقی افتاده و اینها هنوز برای او عزاداری میکنند، او کیست؟! باید به دنبال او برویم. اینطور جریان دین را تبیین میکنند.
بیایید همه یک پرچم مشکی بر در خانههایمان بزنیم و نذر کنیم به همسایههایمان هم بدهیم. اگر همه یکی بزنند، غوغا میشود! این، علم است. درست است که در اسلام، مشکی پوشیدن کراهت دارد، امّا اینکه بعضیها برخی از مطالب را در این زمینهی عزای امام حسین بیان میکنند، درد است. آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: وقتی یک عدّه آمدند از آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی، سؤال کردند که آقا، نماز خواندن با لباس مشکی مکروه است، میشود برای عزای امام حسین بپوشیم و موقع نماز درآوریم؟ فرمودند: برای امام حسین، لباس مشکی مکروه نیست، بلکه مستحب است.
نظر ایشان، دو موضع دارد، یکی اینکه مکروه نیست، دیگر اینکه نه تنها مکروه نیست، بلکه مستحب هم هست که با همین لباس سیاه نماز بخوانیم، چون برای ابیعبدالله پوشیدی، برای پدر و مادر و همسرت و … نپوشیدی، برای کس دیگری نپوشیدی. چون اسّ و اساس نماز، اینها هستند. به آقا جان امام زمان در آل یاسین میگوییم: «السلام علیک حین ترکع و تسجد»، اینها همین هستند. پس باید این مسائل را خیلی مواظبت و مراقبت کرد که یک موقع فریب ندهند.
لعن به دشمنان در زمان حضرت حجّت(عج) بیشتر میشود
حضرت میفرمایند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، امامت، مانند خورشید طالع میماند که نورش در عالم تجلّی مییابد. البته این مطلب هنوز محقّق نشده و عالم هنوز نفهمیده نور امامت چیست که تمام عالم را فرامیگیرد. آقا جان، امام زمان بیایند، آن موقع معلوم میشود.
(مباحث اتّحاد بحث دیگری است، من دارم بحث علمی میکنم) وقتی آقا جان امام زمان(عج) میآیند، لعن به دشمنان در آن زمان بیشتر میشود. چون مردم وقتی میبینند دنیا چه شد، جنّت الصّغری و گلستان شد، میگویند: خدا دشمنان را لعنت کند، نگذاشتند از همان ابتدا اینگونه شود و پدران ما هم این را میدیدند. دنیای ممدوح این است. اصل دنیا باید اینگونه باشد. ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة. الآن که دنیا، دنیای حسنهای نیست. در آن دنیای حسنه، حداقل عمر، صد سال است و همه جا عجیب سرسبز میشود، جز مناطقی که باید معادن باشد و … .
همانطور که کسانی که در دهههای ۶۰ و ۷۰ از دنیا رفتند، اگر از قبورشان بلند شده و به دنیا بیایند و تلفن همراه را در دست من و شما ببینند، تعجّب میکنند؛ در آن زمان هم مطالبی است که سبب تعجّب ماست، طیالارض، علمی است و در آن زمان همه راحت طیالارض میکنند. وسایل نقلیّه دودزا و مریضیآور نیستند. پاک پاک پاک است. معلوم است که انسان طول عمر هم پیدا میکند. استرسی نیست. عصبانیّتی نیست. دشمنی نیست. همه، دوستی میشود.
لذا دشمنان را لعن میکنند و میگویند: خدا لعنتشان کند که از روز اوّل نگذاشتند دنیا اینگونه شود.
امام؛ ستاره راهنما در عالمی پر از امواج متلاطم!
امام، این است: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ، امامی که نورش همهی عالم را فراگیر است و چراغ فروزندهای است که همه جا را میگیرد و ستارهی راهنما است و لذا هیچ چیزی نیست که در عالم برای انسان، مکشوف نشود. انسان دیگر همه چیز را میداند و به دست میآورد.
در ادامه میفرمایند: الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ الدُّجَی وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ، امام، آن کسی است که مانند ماه درخشنده و چراغ، تمام زوایا را برای تو نشان میدهد و چنان ساطع است که از هزاران فرسخ هم معلوم میشود. یک ستارهی هدایتگر هم هست.
قدیم که هوا پاک بود، اینگونه بود که از طریق ستارهها در شب، طریق شمال و جنوب و شرق و غرب را تشخیص میدادند. لذا امام را مانند یک ستارهی هدایتگر بیان میکنند.
در کجا؟ آن هم در جایگاههایی که همه چیز خراب شود و کشورها گرفتار امواجی هستند که در عالم وجود دارد.
این امواج را دارید میبینید، روزی نیست که بشر آرام باشد. همیشه اضطراب هست که نکند جنگ جهانی سوم رخ دهد. کسی طالبان را فکر میکرد؟! بعد از آن، کسی داعشی را فکر میکرد؟! حالا هم قضیّه کردستان را شروع کردند، گرچه بدانید که موفّق هم نمیشوند. امّا ببینید میخواهند اسرائیل کوچک درست کنند. دنیا پر از ناامنی است، در خود سودان که یهودیها آن را دو نیم کردند و … و یا اتّفاقاتی که در همین افغانستان و پاکستان میافتد و … .
دستیابی به حقایق عالم توسط امام!
الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ، امام مانند آب گوارا و خنک میماند که گویی روحی تازه در انسان میدمد؛ چون بیان شده: «و جعلنا من الماء کل شیء حی». یعنی امام به انسان حیات میدهد. امام، کسی است که تشنگی را از بین میبرد.
بشر، تشنهی معرفت است و هنوز نتوانسته بفهمد. امام که بیاید، معرفتها بالا میرود. ما همه تشنه هستیم. ببینید وقتی الآن دو، سه کلمه که من طلبه بیان میکنم، چقدر شوق و شعف میگیریم که این، چه دینی است! امام، تشنگیهای انسان نسبت به حقایق عالم را برطرف میکند. ما هنوز حقایق عالم را نمیدانیم. ما نمیدانیم اینکه میگویند: از غار رودافشان در فیروزکوه همینطور ارتباط هست و باز است، یعنی چه؟! یک جاهایی کوچک میشود و فقط به اندازه یک مشت است، برخی از حیوانات رد میشوند، امّا وقتی درون را نگاه کنی دو مرتبه جای دیگری وصل شده است، انسان نمیداند چه خبر است. ما نمیدانیم اینکه امام رضا فرمودند: در دحوالارض همهی کره، آب بود، بعد پروردگار عالم از مکه شروع کرد و دو مرتبه خدا این آب را درون زمین قرار داد، مانند اینکه چیزی را برگردان کنیم، حضرت حقّ این را برگردان کرد و آبها داخل رفت، زمین رو آمد، بدون اینکه قطرهای از آن آب، در فضا پرتاب شود؛ همهی آب هم در درون آمد، یک قسم دریاها شد، یک قسم هم درون زمین رفت و …، اینها یعنی چه؟! حالا مطالبی میدانیم، مثل اینکه کره زمین هم مانند کرات دیگر، معلّق در فضاست، امّا حضرت در آن زمان راجع به دحوالارض، اینچنین فرمود. ما از خیلی از مطالب بیخبریم. از همین کرهی خاکی خودمان که خیلی کوچک است و اگر این کره را در کرات دیگر بیاندازیم، مانند این است که یک نخود در کرهی زمین انداختیم، خیلی از مطالب را نمیدانیم. امام که بیاید، اینها را روشن میکند. امام، این است!
امام، وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی، یک منجی است که بشری را که دارد نابود میشود، نجات میدهد. إنشاءالله ادامه مطالب این روایت را در جلسهی آینده بیان خواهم کرد.
ندای «هل من ناصر» امام، برای اتمام حجّت با بشر!
پس ما هنوز نمیدانیم امامت چیست. فقط یک امام و امّت شنیدیم. امام یعنی هر چه میخواهی در خدا ببینی، باید نازلهاش را در امام ببینی. چون من و تو از باب ذات خدا که هیچ، حتّی اسماء و صفات او را هم آنگونه که هست، نمیتوانیم درک کنیم و لذا خدا نازلهی آن را در امام قرار داده است. چون ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول و فعل فاعل و محدود است.
این هم که خداوند نازلهی اسماء و صفات خدا در جسم به ظاهر انسانی قرار داده است، قدرتنمایی عجیب اوست. لذا چنین کسی که امام است، میآید و حقایق عالم را برای ما بیان میکند که گاهی حتّی سؤالی در آن زمینه هم به ذهنمان نمیآید. امام میآید و مطالبی را عنوان میکند و انسان میبیند که عجب، چنین چیزهایی هم میتوانست باشد!
امّا متأسّفانه بشر نفهمید امام چیست و خراب کرد. امام را که ما نمیتوانیم انتخاب کنیم. آنها گفتند: به اینها خلیفه میگوییم. گفتند: قرآن، امام گفته است. گفتند: اینها هم امام هستند و ما دوستشان داریم، در همین حد. برای همین است که انسان آنقدر بیچاره میشود که امام با لباس غیرنظامی میآید، عمامه بر سر میگذارد، بچّه در دست میگیرد، امّا آنها هلهله و شادی میکنند و سر و صدا میکنند که کسی صدای امام را نشنود!
چرا امام در روز عاشورا چند خطبه خوانده است و در همهی این خطبهها هم بیان فرمودند: هل من ناصر ینصرنی؟ برای اینکه اتمام حجّت شود و فردا نگویند که ما نمیدانستیم!
آسمانیان مقام امام حسین(ع) را بیشتر از زمینیان درک میکنند
بعضی مواقع انسان، به روایاتی برخورد میکند که آن روایات، نکاتی دارد که نباید همین گونه از کنارش گذشت، از جمله یک روایتی ما داریم و هم اهل جماعت، از لسان مبارک پیامبر اکرم محمد مصطفی(ص) فرمودند:«ان حسین بن علی فی السّماء اکبر منه فی الارض فانه فلیکتب فی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» لذا اصل این روایت معروف این هست و مجزّا نیست، پیامبر فرمودند: حسین(ع) در آسمان، خیلی از آنچه که در زمین هست، بزرگتر است، اباعبداللهی که الان همه او را میشناسند، کسی نیست در عالم، از هر دینی، که ایشان را نشناسد، بخصوص در اربعین میتواند انسان، این را ببیند که از کجاها و چه کسانی میآیند. امّا در آسمان اکبر است، آیا اکبر است از این باب که مردم، همه نمیشناسند؟ خیر.
اینکه حضرت کشتی نجات و چراغ هدایت است، با این فعلا کاری نداریم، بحث امامت را از همان روایت شریف حضرت ثامنالحجج میپردازیم، امّا بحث من این هست که چرا در آسمان اکبر است نسبت به زمین؟ فقط دلیل این هست که در عرش نوشتند« ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة»؟ خیر.
دلیل این هست که بشر، امام را نشناخت. ملائکه و همهی آسمانیان و هر کس که از این عالم برود، چون هر کس از این عالم برود، حتی در عالم برزخ، حقایق مکشوف میشود، آنجاست که بخصوص در آسمانها عند الانبیاء و اولیاء و ملائکه میدانند که حضرت چقدر بزرگ است. چون به حقیقت، مصباح را میدانند یعنی چه؟ سفینهی نجات را میدانند چیست، امّا بشر دنیوی، جز یک عدّهی خاص، مانند شهدای کربلا، که سلام و درود خدا بر آنان باد، آن یک عدّه و کسانی که ادراک پیدا میکنند به مقام امامت، دیگران نمیفهمند، بله، یک عزاداری میشود، امّا اینکه امام حسین(علیه الصّلوة و السّلام) چراغ راه و کشتی نجات هست یعنی چه!
لذا آن روایتی که عرض کردیم، حضرت ثامن الحجج(علیه الصّلوة و السّلام) که عبدالعزیز بن مسلم بیان کرد وقتی روز جمعه وارد مرو شدیم، ما هم به مسجد رفتیم و بحث امامت شد و مردم نظرات مختلفی گفتند بعد آمدم محضر سیّد خودم عرض کردم: اینها اینطور میگویند. فَدَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی ع فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِیهِ فَتَبَسَّمَ…
فرمود:آیا عقل اینها میخواهد این رابفهمد؟ و مطالبی که دیشب بیان کردیم واینکه پیامبر(ص) کمال دین را و اتمام نعمت را به دستور خداوند متعال بیان کرد و بعد شروع کردند امامت را توضیح دادند.
ما حقایق عالم را نمیدانیم
تا به اینجا رسیدیم که حضرت، بعد از اینکه این نکته را بیان فرمودند، فرمودند: بدان که امام، الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ تا اینجا گفتیم که امام مانند آب گوارا برای تشنگان هست و رفع عطش می کند، مثال زدیم که الان ما حقایق عالم را نمیدانیم، خیلی چیزها برای ما مکشوف نیست، همانطور که برای گذشتگان ما مکشوف نبود، همانطور که ظواهر علمی با توجه به اینکه حد یقف ندارد و امروز آنچه که میدانیم، گذشتگان نمیدانستند، مانند تکنولوژی امروز که باورکردنی نیست.
تازه اینها هیچ هست و همین کره خاکی را نمی دانیم چه خبر هست و نمی دانیم طی الارض چیست؟ و نداریم و باید در آینده عمومی بشود! طی الجو باید بشود و همه این ها عادی می شود مانند همین تلفن همراه که اگر کسی چند سال قبل می گفت کسی باور نمی کرد. بارها این جمله را گفتم که آیت الله العظمی ادیب وقتی این بی سیم ها آمده بود فرمودند در آینده کوچکش می آید و دست همه هم هست گرچه اطرافیان طور دیگری برداشت کردند و احساس کردند آقا خیلی حواسشان نیست. اما بعد که پسر مرحوم حاج حلوایی از انگلیس زنگ زد و گفت من دارم با چنین وسیله ای با شما حرف می زنم تازه متوجه شدیم که آقا آینده را می دید!
لذا حضرت می فرماید که بدانید که الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی امام طوری است که همه چیز به دست امام است و او از نابودی ها نجات بخش است.
مطلبی را از بعضی بزرگان نقل کنم؛ وقتی علم می آید سواد نیست، بعضی ممکن است که مسخره کنند چون نمی فهمند که چه می گویی. مثلا وقتی بیان کردیم اگر همین مطالب علمی امروز به دست کسی که متقی بود می رسید دیگر تخریب و عوارضی نداشت، بعضی مسخره کردند.. چون نمیفهمند و آینده را نمیبینند. لذا فرمودند علمی که به دست امام باشد و امام آن علم را بدهد دیگر در آن مفسده نیست، ما به دنبال علم هستیم ولی مفسده هم دارد، همین وسیله نقلیه ای که برای راحتی خودمان درست کردیم و بعد متوجه شدیم برای محیط مناسب نیست و تازه به دنبال وسیله ای هستیم که هوا را آلوده نکند.
اما امام چون از ناحیه ی خداست متفاوت است فلذا این جملاتی که از این روایت در این شب ها خواندیم و ترجمه کردیم و ورودی هم به تفسیر آن نداشتیم، غوغاست. امام باید خودش معرفی کند که کیست، شاید این طور بشود گفت که امام یک بحث حقیقی دارد و یک بحث حقوقی و اینجا امام دارد از بحث حقوقی امام دفاع میکند و میفرماید: امامت این است، آنوقت اینها که بیسواد هستند (حتّی اگر کسی عالم هم باشد، در این مورد بیسواد است) در مسجد نشستند و دارند در مورد امامت حرف میزنند؟! امامت را باید از خود امام سؤال کرد. کسی غیر از امام نمیتواند بگوید امام کیست.
متّقین عالم، امام اشیاء هستند!/نجات یک روستا از حمله گرگها، توسط یک مرجع تقلید بزرگوار!
لذا امام دارند توضیح میدهند که این مقام، امامت است. همانطور که در جلسهی گذشته بیان شد، حضرت فرمودند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ ، این معانی غوغاست و ما فقط یک ترجمهی تحت اللفظی کردیم. «شمس الطالعة» چیست؟ «مجللة بنورها للعالم» یعنی چه؟ در تمام عالم، نور آن حضرات تجلّی پیدا میکند.
در مورد عبارت الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، بیان میکنند: وقتی این نور بر هر کسی طالع شود، خود او مانند ماه میشود. ماه به خودی خود، نور ندارد، امّا وقتی شب چهارده میشود، شما ماه را پر نور میبینید، این انعکاس نور خورشید است که به زمین طالع میشود و همه فکر میکنیم که این نور متعلّق به ماه است. ماه نور ندارد. وقتی امام طلوع کند، میگویند: همه «بدر الطالعة» میشوند و حال آنها، حال ماه است. یعنی از حالت مأمون محض به یک امامت نسبی و از مجهول بودن محض به یک علم نسبی میرسند. اگر این مطلب را متوجّه نمیشویم، توقّف نکنیم و بذریم، یعی ما امام میشویم؟! بله، امام بله اشیاء میشویم. کما اینکه الآن متّقین عالم، امام به اشیاء هستند. به حیوان درنده میگویند: «قِف» و آن میایستد! میگویند: برو، میرود!
آیتالله العظمی مرعشی نجفی، استاد عظیمالشّأنمان میفرمودند: از یکی از روستاهایی اردبیل و اطراف مغان خدمت آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی آمده بودند که گرگها در آنجا ما را بیچاره کرده است. به خصوص در زمستان، انسانها و حیواناتی را که داریم، میدرند. یک دعایی به ما بدهید. آقا دعایی به آنها دادند و آنها رفتند. باز سال دیگر آمدند و گفتند: آقا، دعا هیچ اثری نکرد، حتّی گرگها یکی دو نفرمان را هم کشتند. آقا فرمودند: وقتی صدای زوزه شنیدید، یکی روی بام برود، داد بزند: میرزا جواد گفت: بروید دیگر در این منطقه پیدایتان نشود.
آنها آن دعا را برده بودند و با چه اعتقادی خوانده بودند، نتیجهای نداشته است. حالا بروند بگویند: میرزا جواد گفته، نتیجه میگیرند؟! یکی از آنها خیلی معتقد بود، گفت: میرویم میگوییم. صدای زوزه که شنیدند، او به بام رفت و به همان زبان آذری خودش گفت: میرزا جواد گفته بروید و دیگر در این منطقه پیدایتان نشود و در آن سال دیگر هیچ گرگی نیامد!
حالا کسی نمیتواند این را ادراک کند، دیگر چه کنیم؟! امامت بر اشیاء، یک موردش همین است. به زور نمیتوان این مطالب را به کسی تفهیم کرد، انسان باید خودش به این مطالب برسد. شنیدن کی بود مانند دیدن؟! برخی از مطالب ادراکی است و انسان باید به آنها برسد. من بارها بیان کردم که پیامبر اکرم راجع به آخرالزمان بیان میفرمودند، فرمودند: یکی از نشانههای آخرالزمان این است که جعبههای کوچکی میآید که در آن نوازندگان مینوازند و رقّاصان میرقصند. حالا چه کسانی آنجا هستند؟ امیرالمؤمنین، سلمان، اباذر بودند. اباذر میگوید: یا رسول الله! انسانها کوچک میشوند که شما میفرمایید در جعبه جا میشوند؟! حضرت مجبور شدند بحث را عوض کنند. معمّا چو حل گشت، آسان شود، امروزه من و شما تلویزیون را دیدیم و میفهمیم. یا همین تلفن همراه برایمان جا افتاده است، امّا اگر کسانی که در دهه هفتادی از دنیا رفتند، الآن بلند شوند و تلفن همراه را در دست من و شما ببینند، تعجّب میکنند که این چیست که با هم حرف میزنند، همدیگر را میبینند و … . باورش در دهه هفتاد سخت بود، امّا امروز شد.
لذا میفرمایند: وقتی علم بیاید، طلوع علم کاری میکند که دیگران هم عالم میشوند و امام اینگونه است. الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم، چنان افق او بالاست که هیچ کسی الآن نه میتواند بفهمد و دستیابی پیدا کند و نه میتواند بفهمد چه خبر است. آن زمان که امام زمان بیاید، این اتّفاق رخ میدهد. الآن بشر هنوز به آنجا نرسیده است. یک شمههایی از آن را خدا دارد قبل از ظهور درست میکند که بدانیم میشود.
امام؛ از بین برندهی دبدبه مدعیان و ذوب کننده یخ آنان
الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ الدُّجَی وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ، امام مانند یک آتشی میماند که بر آن چیزی که سرمازده است و حالا آن را آب میکند، به وجود میآید.
یعنی آن چیزهایی که انسانها در آن موارد، دگم شدند، مغزشان بسته شده و ادراک به حقایق دیگر ندارند. امام، آن یخ وجودی را آب میکند و هر کس همنشین امام باشد، حالش این میشود.
خود ابوحنیفه، رئیس فرقهی حنفیها گفته: «لو لا السنتان لهلک النعمان»، اگر آن دو سالی که خدمت جعفر بن محمّد الصادق نبود، من هلاک شده بودم و هیچ نداشتم. آن هم فقط دو سال و فقط راجع به مسائل فقهی بود. حضرت آنها را در مطالب معرفتی وارد نکرد. حضرت کلاسهای متعدّدی داشتند، هم فقه، هم اصول، هم جبر، هم نجوم، هم هندسه و … میفرمود.
اباصلت به امام رضا بیان کرد که آقا، چگونه است که شما با چینی، چینی حرف میزنید، با ترک، ترکی حرف میزنید، با هندی، هندی حرف میزنید، با یونانی، یونانی حرف میزنید و با هر کس با زبان خودش دقیق صحبت میکنید، من ندیدم که شما کتابی در این زمینه بخوانید، امّا به آنها میگویید: در فلان کتابتان، صفحهی فلان، آیا همچنین چیزی نوشته یا خیر؟ شما در باب دوم کتابتان راجع به این موضوع گفتید. شما چگونه این همه مسلّط هستید؟ حضرت رو به اباصلت کرد و فرمود: اباصلت، ما حجّت خدا بر روی زمین هستیم، حجّت خدا همه چیز را میداند.
ابی بصیر هم میگوید: به امام صادق گفتم: آقا، شما این همه علوم دارید تدریس میفرمایید، آیا علوم دیگری هم هست که تدریس نمیکنید و هنوز باید باشد؟ حضرت لبخندی زدند و فرمودند: ابیبصیر همه آنچه که تا امروز از علوم مختلف گفتیم، قطرهای است از آن علمی که خدا به ما مرحمت کرده است. من ریاضی، هندسه، نجوم، شیمی، فیزیک، فقه، تفسیر و … که گفتم، همه یک قطره است! بعد حضرت فرمودند: ولی میرسد زمانی که این قطره، جاری شود.
بعضی از بزرگان فرمودند: منظور از جاری شدن این قطره، همان زمان آقا جان امام زمان است.
چون امام از ناحیهی خداست، لذا آن یخها را آب میکند، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ، سرمازدههایی را که هیچ چیزی ادراک نمیکنند هم تفهیم میکند.
الآن بدترین و سرسختترین افراد نسبت به دین، خدا، علوم و … و شکّاکترین افراد را که اهل مجادله هستند، ببینید. امام چنان آنان را نرم و ذوب میکند که دیگر همه تسلیم میشوند.
عَنْ عِیسَی الْخَشَّابِ قَالَ: قُلْتُ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ لَا وَ لَکِنْ صَاحِبُ الْأَمْرِ الطَّرِیدُ الشَّرِیدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِیهِ الْمُکَنَّی بِعَمِّهِ یَضَعُ سَیْفَهُ عَلَی عَاتِقِهِ ثَمَانِیَةَ أَشْهُرٍ، عیسی خشّاب از حضرت ابیعبدالله پرسید: شما صاحب امر هستید؟ حضرت فرمودند: خیر و لکن صاحب امر کسی است الطرید الشرید است، یعنی یک عدّه را ذوب میکند و از آن یخی که بستند درمیآورد و هم یک عدّه را رشد میدهد. بعد حضرت میفرمایند: صاحبالامر، هشت ماه میجنگد و مابقی دیگر جنگ نیست.
لذا طبق فرمایش ابیعبدالله فقط هشت ماه ابتدایی ظهور، جنگ است. حضرت نمیخواهند با کسی بجنگند. امّا آنها خودشان دیگر شروع کردند و شیطانی محض هستند. مابقی دیگر با استدلال و کوچکترین چیزی، به سمت امام میآیند. معجزه هم در آن زمان، معجزهی علمی است. امام آن مغزهای یخ زده دگم را آب میکند که تا الآن هم مدّعی هستند ما برتریم، ما خوبیم، ما دانشمندیم، ما دنیا را میچرخانیم و … . لذا امام اینهایی را که الآن مغرور هستند، آب میکند.
امام؛ متنفّر کننده از گناه و دور کننده از مهلکات
وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ، امام دلیل است در آن مواقعی که انسان در هلکات میافتد. آنها میفهمند که عجب، اشتباه میکردند، لذا خودشان توبه میکنند و برمیگردند و به اشتباه خودشان پی میبرند.
عالم، عالم اثر و مؤثّر است، وقتی مثلاً ما یک لحظه ترسیدیم، یا با ترس سمت حیوانی برویم، او بوی عرق ما را متوجّه میشود و میفهمد ترسیدیم. لذا بعضیهایشان میترسند و بعضی میدرند؛ چون فهمیدند ترسیدیم. شامهشان عجیب قوی است. یا اینکه شما بویی از شکر نمیفهمید، امّا وقتی در یک جا ریخته میشود، بعد از چند دقیقه مورچهها جمع میشوند. یک مورچه کوچک چه شامهای دارد که ما متوجّه نمیشویم، ولی هست.
حضرت طوری تبیین میکند که خود گناه، اثر وجودیاش این است که شما را از آن مقامی که داشتید و میتوانستید، هر کدامتان، امام لکلّ شیء شوید و من هم امام لکل امام شوم، سقوط دهد. لذا امام این مطلب را تفهیم میکند و طرف خودش متنفّر از گناه میشود. لذا امام او را از هلاکت دور میکند.
امام؛ ابری با بارش علم و حکمت، و از بین برنده بدیها!
الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَةُ، حضرت این توصیفات را همینطور بیان میکنند و میگذرند، حالا عبدالعزیز یک مقداری را متوجّه میشود و یک مقداری را هم نمیفهمد. او یکی از شاگردان برجستهی حضرت است، با خود حضرت آمده و تمام مطالب را میداند چه خبر است. ادراک بالایی نسبت به دیگران داشت و حضرت او را به این طرف و آن طرف میفرستاد که مروّج نسبت به اهلبیت باشد و به او اختیاراتی میداد که چه چیزهایی را به زبان مردم بیان کند.
الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ، امام مانند یک ابر بارنده است. ملّا محسن فیض کاشانی این فراز را ترجمه میکند و بعد میگوید: در آن زمان که کسی نمیدانست ابرها دو نوع هستند، یک ابر بارنده و یکی غیربارنده است، امام چنین مطلبی را بیان میکند.
کما اینکه این از نشانههای آخرالزمان است که دریاچه ارومیه خشک میشد، حالا هر چه هم می خواهند کار کنند و برایش بارندگی درست کنند و …، نمیشود.
لذا فرمودند: امام، ابری است که میبارد. بارش او چیست؟ وجود مقدّس جواد الائمّه در روایتی میفرمایند: امام یک ابربارنده است که از آن، علم و حکمت که مافوق علم است، میبارد. ما هنوز به علمش نرسیدیم، سواد است، چه برسد به حکمت!
وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ، یعنی امام همه چیز را میشوید و بدیها را از بین میبرد. با همان باریدن علم، بدیها را از بین میبرد. یک علّت گناه کردن ما این است که ما واقعاً به حقیقت نرسیدیم، چون به علم نرسیدیم. البته نعوذبالله این توجیه برای گناه نیست. بشر چون جاهل است، گناه میکند. اگر انسان جدّی مقام خودش را میدانست که من انسان هستم، انسان کیست و چه خصوصیّاتی دارد، گناه چه کاری با انسان میکند، یک حلاوت ظاهری دارد، امّا نهایت آن خسران و بدبختی برای خودش است، به سمت گناه نمیرفت، حتّی اگر عذابی هم در کار نبود. کما اینکه امیرالمؤمنین فرمودند: فرض بگیریم که بهشت و جهنّمی نباشد، اصلاً ذات انسان میطلبد که متخلّق به اخلاق الهی باشد. اصلاً وقتی انسان بفهمد که کیست، به سمت مکارم اخلاق میرود.
بیان کردم که آن روح کبیر، اگر بناست اکبر شود، در این جسم صغیر است. جسم ما نه اصغر است و نه کبیر و اکبر. جسم صغیر است و اصغر من الانسان موجود است و اکبر و کبیر من الانسان از باب جسمانی موجود است. امّا هیچ کس در عالم کبیر نیست، چون هیچ کس نفخهی روح نیست. جان و روح دو چیز است و تنها انسان است که هم جان دارد و هم روح. «نفخت فیه من روحی». خود تفکیک این، خیلی مهم است. برای اینکه رؤیت شیء برای انسان شود که هم روح را ببیند و هم جان را.
خدا ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب را رحمت کند، ایشان نشان داده بودند که هم جان و هم روح چیست. مثل اینکه شما به سونوگرافی میروید و تصویر اعضاء درونی بدن را میبینید، ایشان هم نشان داده بود که این، جان و این، روح است.
خدا کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری را رحمت کند، ایشان فرموده بودند: اگر روح، روح شد، جان تا آخر این جسم را برای این روح حفظ میکند. بعد میفرمودند: تفکیک فعلی (کار) دارند، روح، یک چیزی است و جان، یک چیز دیگر و این جان، موظّف است روح را مراقبه کند تا در خدمت روح باشد و او را به اعتلاء برساند.
ما نمیفهمیم این روح، جان و جسم چیست و این برای همان نبود امام است. اگر امام بود این تفکیک کاری اینها را میفهمیدیم و اینکه اگر روح، روح باشد، جان، جسم را تنظیم میکند تا در اختیار روح باشد، یعنی چه. اینها برای ما قصه است، نمیفهمیم، ادراک نداریم؛ چون امام نبود. امّا امثال ابوالعرفا، چون متّصل به آقا جان بودند، میفهمیدند. البته آنها هم بیان میکردند امّا نمیدانستند ما نمیفهمیم. امّا به هر حال میخواستند پردهای نشان دهند که بدانید عالم، عالم دیگری است. عالم، فقط این نیست که من و تو الآن داریم میبینیم و حس میکنیم و به ظاهر سرعت تکنولوژی دارد جلو میرود. اینکه معلوم است که باید جلو میرفت. امّا عالم این نیست. اصلاً میخواهید که سرعت تکنولوژی برتر از این باشد که تو طیالارض کنی که اتّفاقاً علمی است و تو طیالجوّ کنی که اتّفاقاً علمی است. اصلاً آن مطالب علم همه در ید قدرت تو باشد و تعجّب نکنی. آنچه که انبیاء به عنوان معجزه آوردند، یعنی «عجزة الناس من فعله»، مردم از آن فعل، عاجز هستند و به همین خاطر معجزه میگویند. امّا همان معجزات انبیاء، علم بوده، یعنی کار علمی کردند. منتها مردم چون نمیدانستند، نمیتوانستند انجام دهند.
کما اینکه آن چیزی که مرتاضها انجام میدهند، همینگونه است. چون آنها رنجهایی کشیدند، یک مقدار فهمیدند، چون خدا فرمود: «لیس للانسان الا ما سعی». مرتاضها هم سعی و کوششی کردند و به مطالبی رسیدند، منتها در مقابل حقیقت، چیزی نمیدانند و فقط به یک ظواهری رسیدند. به تعبیر دیگر، آن نقطهی مرکزی و هستهی وجودی که بتوانند خودشان، آن را تولید کنند، بلد نیستند. اینها فقط رسیدند، دیدند عجب ابزار خوبی است و از آن، استفاده میکنند. امّا به آن بگویند: ابزار را بساز، نمیتواند بسازد.
شیخ بهاء، شیخ العجائب، از راه تقوا به این مطالب رسید. یک نمونه بگویم، ایشان توانست مس، روی و آهن را تبدیل به طلا کند. پیش پیر پالاندوز آمد. او گفت: شنیدم کارهایی میکنی و علم کیمیا داری؟ شیخ بهاء گفته بود: بله. پیرپالاندوز گفته بود: چه میکنی؟ گفت: سوزن پالاندوزیات را طلا میکنم. آن سوزن را برداشت و طلا شد. پیرپالاندوز گفت: اگر راست میگویی این را به همان حال اوّل برگردان، نمیخواهم طلا باشد. شیخ بهاء گفت: دیگر نمیتوانم برگردانم. پیر پالاندوز گفت: میخواهی من برگردانم؟ با شستش روی سوزن کشید و به همان حال اوّل برگشت. کیمیا نمیخواهد، تقوا به دست بیاور، خدا علم را در درونت قرار داده است. همهی اینها به موقع هست. یک موقع جایی نروی به این خاطر که بگویی من کیمیا و … بلد هستم. این بود که شیخ بهاء مرید او شد.
وجود ما به وجود اهلبیت است، اگر نبودند، ما نبودیم!
لذا امام اگر بیاید، غوغا میکند. مردم امام را نفهمیدند و نشناختند. لذا ببینید علی اکبر امام حسین وقتی بیان میکند: عنوان أب میگوید، امّا عنوان امام هم بیان میکند و در رجزهایی که میخواند، لفظ امام را برای پدرش بیان میکند. چون میداند پدر بحث جدایی است که حبّ به پدر و مادر فرض است، امّا بحث امام مجزّاست. معرفت به امام داشت. اگر انسان این معرفت را پیدا کند، مطیع میشود.
یک یک شهدای کربلا به این مقام رسیدند که فهمیدند ابیعبدالله، امام است. ما همینطور اسمی میگوییم: امام است، امّا اینکه انسان ادراک کند که امام است، یعنی امور، همه باذن الله تبارک و تعالی، به دست امام است. «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء». به واسطهی آقا جان است که ما رزق و روزی مادی و معنوی داریم. شاید کسی بگوید: من خودم سرکار میروم و زحمت میکشم، باید گفت: باز هم حتّی رزق مادیات به دست امام است، این مطلب هم زمانی که خود امام بیاید، مکشوف به حقیقت میشود. البته انسان تا یک مقداری هم الآن متوجّه میشود. من و تو به صورت ظاهر کار انجام میدهیم، امّا رزق دست اوست. کما اینکه فرمودند: یک رزق معیّن است و یک رزق مکلّف. رزق معیّن، تعیین شده است، لذا گاهی میبینید کسی چند کار انجام میدهد، امّا یک رزق معیّن دارد.
خدا حاج آقای قرائتی، آن مرد مخلَص را حفظ کند، میگفت: در کاشان ما، فردی بود که فقط پیاز میفروخت، خیلی وضعش خوب شد، با خودش گفت: حالا کمی سیبزمینی هم کنارش میگذاریم، وضعمان بهتر شود، امّا سر ماه دیدم باز هم همان شد. چون رزقها معیّن است.
ما فکر میکنیم برای اهلبیت خرج میکنیم، ما داریم دست در جیب خود اهلبیت میکنیم. منتها آن بزرگواران، منّتی بر سر ما میگذارند و آن را چند برابر هم میکنند و میگویند: شما خرج کردید. مانند پدری میماند که یک مغازه برای پسرش بخرد، در آن هم بار و جنس بریزد و آن را در اختیار فرزندش بگذارد. بعد یک مرتبه به او بگوید: فلانی که آمد، برایش قسطی حساب کن، چند نفر هم بعداً معرّفی کند، بعد این پسر به خانه برود و به مادرش غر بزند که اینطور نمیشود، بابا مدام میگوید به این نسیه بده، با آن قسطی حساب کن و … . این پسر باید خیلی احمق باشد که نفهمد این مغازه و پولها همه برای باباست، حالا به تو احترام گذاشته و اینطور میگوید، تازه نق هم میزنی؟! وجود ما به وجود اهلبیت است، اگر نبودند، ما نبودیم. لولاک لما خلقت الافلاک، خدا اینطور خواسته، ما که مخلوق هستیم و نمیتوانیم مدّعی شویم.
در مثال مناقشه نیست، مثل اینکه مورچه به فیل لگد بزند. بعد ما بگوییم: ما نمی خواستیم، اگر اینطور بود، خدا اصلاً ما را نمیآفرید. حرفهای بیهوده و خندهدار و از روی جهالت محض میزنند. خداست، قادر است، من و تو مخلوقیم، من و تو هیچیم، من و تو یک مویمان را هم خلق نکردیم. خدا میگوید: همهی شما را به واسطهی پیامبر خلق کردم، این دیگر به کسی ربط ندارد. بخواهی و نخواهی، اینطور شده است. هر چه در این خلقت است، به واسطه یک نفر است و ما به خلقت او خلق شدیم. با چه چیزی داری درگیری ایجاد میکنی؟! با چه کسی میخواهی دعوا کنی؟! مگر نفرمودند: شیعیان ما از گل ماندهی ما خلق شدند، یفرحون بفرحنا و یحزنون بحزننا. بعد تمام خلقت به یمن پیامبر است. اگر اینها را میدانستند امثال شمر، اوباما، ترامپ، نتانیاهو، یهود و … حماقت نمیکردند. چون نمیدانند دارند حماقت میکنند. شما به یمن پیامبر به وجود آمدید، حالا دارید جلوی پیامبر میایستید؟! اگر کسی بداند، هیچ موقع نمیآید مبارزه کند. مانند گناه که اگر بداند، گناه نمیکند.
تمام شهدای کربلا می دانستند حضرت، امام است و به معرفت امام رسیده بودند.
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه(ع)»
برچسب ها :آیت الله قرهی، امام حسین(ع)،لباس مشکی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0