ندا نتوانست زیر شکنجه های شوهر عیاشش دوام بیاورد
به گزارش قائم آنلاین، چشمانش را به چشمان مادر می دوزد، گویا به دنبال حرفی است تا آرامش بگیرد. روی صندلی می نشیند و به حرف های مادر گوش می دهد. اشک پهنه صورت زن جوان را تر می کند، می گوید: از وقتی با محمد ازدواج کردم، فقط کمربندهای شوهرم بود که بر تنم